هویت انسان در مکتب تفکیک

مکتب تفکیک

اساسی ترین‌ آموزه مکتب‌ تفکیک‌ ارائه نظریه ای جدید در خصوص‌ نسبت‌ بین‌ معارف‌ دینی و معرفت‌ بشری است‌. بنابراین‌ اگر چه این‌ مکتب‌ باید در زمره مکاتب‌ معرفت‌ شناختی قرار داد، اما تأسیس‌ آن‌ ممکن‌ نبوده است‌ مگر پس‌ از تأسیس‌ انسان‌ شناسی مخصوص‌ که اساسی ترین‌ زیربنای مکتب‌ فوق‌ را شکل‌ می دهد. این‌ نوشتار تا مبادی انسان‌ شناسی این‌ مکتب‌ را مورد بررسی و نقد قرار دهد. از جمله نظریه های نوینی که در عرصه نسبت‌ معارف‌ دینی با اندیشه بشری مطرح‌ شده است‌ و بیش‌ از نیم‌ قرن‌ از تولد آن‌ نمی گذرد، نظریه ای است‌ که صورت‌ کمال‌ یافت‌ آن‌ تحت‌ عنوان‌ «مکتب‌ تفکیک‌» مشهور است‌. مکتب‌ تفکیک‌ را اساسا باید در زمره مکاتب‌ معرفت‌ شناختی قرار داد، چرا که واپسین‌ غایاتش‌ تمایز نهادن‌ بین‌ معارف‌ بشری و معرفت‌ وحیانی و در نهایت‌ ترجیح‌ معرفت‌ وحیانی بر معرفت‌ بشری، و در برخی روایتهایش‌ تضعیف‌ یا حتی ابطال‌ معارف‌ بشری است‌. اما وصول‌ به این‌ غایت‌ حاصل‌ نگردیده است‌ مگر با ابداع‌ اصولی در حوزه انسان‌ شناسی، لذا می توان‌ گفت‌ این‌ مکتب‌ مبتنی بر نوعی انسان‌ شناسی است‌ که سنگ‌ بنای مکتب‌ بر آن‌ نهاده شده است‌، اگر این‌ مکتب‌ را به درختی تشبیه کنیم‌، می توان‌ گفت‌ تنه و ریشه این‌ درخت‌ که شالوده ها و اساس‌ آن‌ است‌، به حوزه انسان‌ شناسی باز می گردد.

معرفی مکتب‌ تفکیک‌

این‌ مکتب‌ نیز مانند سایر مکاتب‌ فکری دارای روایتهای مختلف‌ است‌، که می توان‌ گفت‌ اجمالا از جانب‌ تندی و افراط‌ به سوی تعادل‌ و پختگی پیش‌ رفته اند و از این‌ مدعا که دین‌ برای قلع‌ و قمع‌ و ابطال‌ همه معارف‌ بشری آمده است‌، و هیچ‌ نقطه مشترکی بین‌ علوم‌ بشری و علوم‌ الهی نیست‌ ‌به این‌ سوی رفته است‌ که معارف‌ بشری الزاما باطل‌ و بیهوده نیست‌ و نسبت‌ میان‌ علوم‌ بشری و فلسفه الهی اسلامی با وحی قرآنی تباین‌ کلی نیست‌ بلکه عدم‌ تساوی کلی است‌. (حکیمی، معاد جسمانی، ص‌ 308) و دین‌ برای ابطال‌ معارف‌ بشری نیامده است‌ بلکه نباید معرفت‌ بشری را با معارف‌ وحیانی و دینی درآمیخت‌. لذا تنظیم‌ کننده آخرین‌ روایتهای این‌ مکتب‌ در تعریف‌ مکتب‌ تفکیک‌ می گوید: «مکتب‌ تفکیک‌ مکتب‌ جداسازی سه راه و روش‌ معرفت‌ و سه مکتب‌ شناختی است‌... یعنی راه و روش‌ قرآن‌، و راه و روش‌ فلسفه، و راه و روش‌ عرفان‌، هدف‌ این‌ مکتب‌ نابسازی و خالص‌ مانی شناختهای قرآن‌ و سره فهمی این‌ شناختها و معارف‌ است‌، به دور از تأویل‌ و مزج‌ با افکار نحله ها، و بر کنار از تفسیر به رأی و تطبیق‌، تا «حقایق‌ وحی» و اصول‌ «علم‌ صحیح‌» مصون‌ ماند و با داده های فکر انسانی و ذوق‌ بشری در نیامیزد و مشوب‌ نگردد.» (حکیمی، مکتب‌ تفکیک‌، ص‌ 47-46)

ماهیت‌ انسان‌

شاید یکی از محوری ترین‌ اختلافات‌ بین‌ دانشمندان‌ مسلمان‌ (و بلکه دانشمندان‌ الهی) با ملحدین‌ در حوزه انسان‌ شناسی، آن‌ بوده است‌ که انسان‌ موجودی صرفا مادی و جسمانی نیست‌. پیامدهای مکتب‌ ماتریالیست‌ در باب‌ انسان‌ شناسی این‌ است‌ که انسان‌ موجودی است‌ جسمانی و فرض‌ جسمانیت‌ او برای تبیین‌ و تعلیل‌ همه کارکردهایش‌ کافیست‌ و هیچ‌ نیازی به فرض‌ بعد مجردی در وجود انسان‌ نیست‌. اما قاطبه دانشمندان‌ مسلمان‌ بر این‌ نکته اصرار ورزیده اند که برخی از کارکردهای وجود انسان‌ را نمی توان‌ با قول‌ به جسمانی بودنش‌ تبیین‌ نمود و به نحو قانع‌ کننده ای توضیح‌ داد. لذا با تکیه بر ادله ای بعد غیر جسمانی و مجرد را در وجود انسان‌ ثابت‌ نموده اند که از آن‌ در زبان‌ فلسفه به نفس‌ تعبیر می شود و تعابیری مثل‌ روح‌، دل‌، قلب‌ و نفس‌ را در زبان‌ شریعت‌ مشیر به همین‌ معنی می دانند.
انسان‌ شناسی دینی نیز جز با فرض‌ موجودی مدرک‌ و شاعر که صاحب‌ اراده و اختیار باشد و بتواند مورد خطاب‌ الهی قرار گرفته و مکلف‌ به تکالیفی باشد سامان‌ نمی یابد و تردیدی نیست‌ که ادراک‌ و شعور و اختیار و اراده هیچ‌ یک‌ با جسمانیت‌ سازگار نیستند. لذا حقیقت‌ وجود انسان‌ که مکلف‌ و مخاطب‌ خداوند است‌ و مستحق‌ ثواب‌ و عقاب‌ و سعادت‌ و شقاوت‌ می گردد نفس‌ ناطقه اوست‌ و تنها اوست‌ که به معنی حقیقی فرمانبردار یا مطیع‌، عاصی یا متواضع‌ و مؤمن‌ یا کافر است‌. اما یکی از اساسی ترین‌ شاخصه های مکتب‌ تفکیک‌ مقابله و مخالفت‌ با نظریه ی فوق‌ الذکر، و تأسیس‌ انسان‌ شناسی است‌ که در مقابل‌ نظریه بالاست‌. همه اندیشمندان‌ این‌ مکتب‌ بدون‌ استثناء تجرد نفس‌ را منکرند و معتقدند نفس‌ چیزی جز ماده و جسم‌ نیست‌ و برآنند که، مستفاد از اخبار متعدد و منقول‌ از معصومین‌ آن‌ است‌ که نفس‌ که از نظر آنها با قلب‌ و روح‌ به یک‌ معنا است‌ جسمی است‌ رقیق‌ و دارای مکان‌ و زمان‌ و فی نفسه مانند سایر اجسام‌، ظلم‌ و تاریکی بر آن‌ حکمفرماست‌. (اصفهانی، ص‌ 19)
نفی تجرد نفس‌ و جسمانی دانستن‌ آن‌ به معنی آن‌ است‌ که اوصافی مثل‌ علم‌، ادراک‌، شعور، اختیار و اراده نیز از او سلب‌ گردد و دانشمندان‌ این‌ مکتب‌ به صراحت‌ همه این‌ لوازم‌ را پذیرفته و معتقدند که نفس‌ فی حد ذاته ظلمانی است‌ و دارای هیچ‌ یک‌ از کمالات‌ فوق‌ الذکر نیست‌. (قزوینی، ج‌ 1، ص‌ 59-58. اصفهانی، ص‌ 7) اما این‌ بزرگان‌ متفطن‌ بوده اند که سلب‌ مطلق‌ این‌ اوصاف‌ از انسان‌ به معنای نادیده گرفتن‌ صدها آیه و هزاران‌ روایت‌ معتبر است‌ که همگی بر متصف‌ بودن‌ انسان‌ بر اوصاف‌ فوق‌ الذکر صراحت‌ دارند.
خلاصه آنکه مکلف‌ بودن‌ انسان‌ از سوی خداوند فرع‌ بر برخورداری انسان‌ از اوصاف‌ فوق‌ برخوردار است‌. اما این‌ اوصاف‌ همه از اوصاف‌ عقلند و نه از اوصاف‌ نفس‌. و عقل‌ موجودی است‌ قدسی و خارج‌ از حقیقت‌ و ذات‌ انسان‌، و از مواهب‌ خداوند به انسان‌ است‌. و در پناه ادراک‌ و شعور عقل‌ است‌ که انسان‌ نیز از این‌ اوصاف‌ برخوردار می شود. اما در عین‌ حال‌ انسان‌ همیشه بر جسمانیت‌ و مادیت‌ خود باقی است‌ و هرگز حقیقتش‌ از ماده به جانب‌ تجرد نمی رود و بین‌ او و عقل‌ که خارج‌ از حقیقت‌ اوست‌ مدام‌ دیواری عبور ناپذیر کشیده شده است. ‌
اگر بخواهیم‌ محل‌ نزاع‌ و نقطه فراق‌ بین‌ این‌ دو نظریه یعنی نظر قاطبه حکیمان‌ مسلمان‌ و نظریه مکتب‌ تفکیک‌ در باب‌ انسان‌ را به دقت‌ تحریر کنیم‌ باید گفت نظریه اول‌، نفس‌ انسان‌ را مجرد دانسته و بدین‌ ترتیب‌ قوه نطق‌، ادراک‌، شعور و احساس‌ را از خصایص‌ ذاتی آن‌ برمی شمارد و اگر توجه کنیم‌ که حقیقت‌ انسان‌ نیز همان‌ نفس‌ است‌ پس‌ صفات‌ فوق‌ برای انسان‌ ذاتی هستند. اما از نظر مکتب‌ تفکیک‌ نفس‌ موجودی است‌ جسمانی.
لذا فی حد ذاته دارای صفات‌ ادراک‌، شعور و احساس‌ نیست‌ و از طرفی هویت‌ و حقیقت‌ ذات‌ انسان‌ همان‌ نفس‌ اوست‌. لذا اوصاف‌ فوق‌ همگی از حقیقت‌ ذات‌ او خارج‌ و غایبند و تنها می توان‌ گفت‌ نفس‌ انسان‌ هرگاه مشیت‌ خداوند اقتضا کند واجد امری قدسی به نام‌ عقل‌ می گردد، و اوصاف‌ فوق‌ همه از خواص‌ عقلند، لذا انسان‌ مجموعه ای از نفس‌ و بدن‌ موجودی است‌ سراسر مادی و عقل‌ که همچون‌ رسول‌ و ملکی است‌ الهی، مجزای از حقیقت‌ انسان‌ است‌. عقل‌ امری نیست‌ که در اختیار انسان‌ باشد و یا انسان‌ بتواند آن‌ را به کار بندد. بلکه انسان‌ تنها می تواند در مقابل‌ فرامین‌ و رسالت‌ او فرمان‌ بردار و یا عاصی باشد.
سهمگین ترین‌ حمله ای که در طول‌ تاریخ‌ تفکر اسلامی بر شخصیت‌ انسان‌ شده است‌، همین‌ نظریه است‌. این‌ نظریه حقیقت‌ وجودی انسان‌ را تا حد جمادات‌ تقلیل‌ می دهد و با تخریب‌ کرامت‌ و شرافتش‌ او را از اوج‌ «لقد کرمنا» تا حضیض‌ ظلمت‌ و تاریکی عالم‌ ماده و جماد تنزل‌ می دهد و با حذف‌ عقل‌ و تعقل‌ از ساخت‌ وجود انسان‌، اسناد مذموم‌ «شر الدواب‌» در کریمه: «ان شر الدواب‌ عند الله الصم‌ البکم‌ الذین‌ لا یعقلون‌؛ قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانیند كه نمى‏ انديشند.» (الانفال‌/ 22) را در خصوص‌ مطلق‌ انسانیت‌ تحقق‌ می بخشد.
البته قبل‌ از میرزا مهدی قاطبه اهل‌ حدیث‌، با ادعای اینکه دلیلی عقلی بر تجرد نفس‌ اقامه نشده و ظواهر روایات‌ نیز دال‌ بر جسمانیت‌ نفس‌ و روحند آن‌ را جسمانی و مادی می دانستند. (مجلسی، بحارالانوار، 61/104) اما در عین‌ حال‌ عقل‌ را بلکه هیچ‌ موجودی را غیر از واجب‌ تعالی مجرد ندانسته اند. لذا از نظر آنها عقل‌ (بنابر معانی شش‌ گانه ای که مرحوم‌ مجلسی در تحف‌ العقول‌ برای آن‌ برمی شمارد) یا همان‌ نفس‌ است‌ و یا از قوا و ملکات‌ و استعدادهای اوست‌. (مجلسی، تحف‌ العقول‌، ج‌ 1، ص‌ 27-25) و با این‌ بیان‌ عقل‌ همان‌ حقیقت‌ انسان‌ یا بخشی از حقیقت‌ اوست‌. لذا برگرفتن‌ عقل‌ و جداکردن‌ آن‌ از حقیقت‌ وجود انسان‌ ادعای اختصاصی مکتب‌ تفکیک‌ است‌. اما باید دید این‌ ادعا چه اهداف‌ و مقاصدی را دنبال‌ میکند و با چه اهدافی صورت‌ گرفته است‌.

دغدغه و مسئله اصلی مکتب تفکیک

اگر قدری صمیمی و از نزدیک‌ با دانشمندان‌ این‌ مکتب‌، علی الخصوص‌ با شخصیت‌ حکیم‌، عارف‌، اصولی، و فقیه بزرگی همچون‌ مؤسس‌ نامدار این‌ مکتب‌، مرحوم‌ آیة‌ الله میرزا مهدی اصفهانی همراهی کنیم‌ و از دغدغه ها و مافی الضمیر او خبر گرفته و خود را چون‌ او در مقام‌ مواجهه با مشکل‌ بیابیم‌، شاید بهتر هویت‌ این‌ مکتب‌، علل‌ تأسیس‌، مختصات‌ و مسئله ویژه ای را که این‌ مکتب‌ در صدد پاسخ‌ به آن‌ است‌، دریابیم‌.
اصلی ترین‌ مسئله که اساسا مکتب‌ تفکیک‌ به عنوان‌ پاسخی به آن‌ شکل‌ گرفته است‌، مسئله ی عقل‌ است‌. پرسش‌ آنان‌ این‌ بوده است‌ که علیرغم‌ کجرویهای عقل‌ انسانی و خطاهای انکار ناپذیری که از آن‌ سراغ‌ داریم‌ چگونه دین‌ اسلام‌ این‌ همه بر اهمیت‌ عقل‌ و لزوم‌ پیروی از آن‌، تأکید ورزیده است‌؟ با جستجویی مختصر می توان‌ صدها نمونه از این‌ قبیل‌ تأکیدات‌ را فهرست‌ نمود که: «ان‌ شرالدواب‌ عندالله الصم‌ البکم‌ الذین‌ لا یعقلون‌» (انفال‌/ 22) «و یجعل‌ الرجس‌ علی الذین‌ لا یعقلون‌؛ [خدا] بر كسانى كه نمى انديشند پليدى را قرار مى ‏دهد.» (یونس‌/ 100) و روایاتی مثل: «انما یدرک‌ الخیر کله بالعقل‌ و لادین‌ لمن‌ عقل‌ له» (ری شهری، ش‌ 2036) «استرشدوا العقل‌ ترشدوا و لاتعصوه فتندموا» (مجلسی، 1/96) «العقل‌ شرع‌ من‌ داخل‌ و الشرع‌ عقل‌ من‌ خارج‌» (طریحی، 5/425)
با تأمل‌ در آیات‌ و روایات‌ فوق‌ (که تنها به عنوان‌ نمونه ذکر شدند) و در عین‌ توجه به اینکه عقل‌ انسان‌ در معرض‌ خطاست‌، سؤال‌ گذشته، با خود را، بیش‌ ار پیش‌ نمایان‌ می کند سر این‌ تأکیدها چیست‌؟ آیا عقل‌ در اینجا همان‌ معنای عقل‌ مصطلح‌ و مشهور را دارد یا به معنایی دیگر است‌؟ در مقابل‌ این‌ پرسش‌ اساسی بوده است‌ که دیدگاهها و رویکردهای مختلفی پدید آمده است‌. سنت‌ اخباری گری که عقل‌ دیگری را غیر از همان‌ عقل‌ مصطلح‌ و مألوف‌ و خطاکار انسان‌ سراغ‌ ندارد، به کلی حجیت‌ آن را منکر است‌، و بر منع‌ تعقل‌ و تفکر و ترک‌ استعمال‌ عقل‌ حکم‌ می کند و آیات‌ و روایات‌ مؤکد بر اهمیت‌ و حجیت‌ عقل‌ را مسکوت‌ و متروک‌ می نهد. سنت‌ اصولی در معیت‌ متکلمین‌ و فلاسفه، مقصود از عقل‌ را همان‌ عقل‌ مألوف‌ بشری می دانند، اما برآنند که عقل‌ تحت‌ شرایطی، و با یاری قواعد منطق‌ صوری می تواند از خطا و کجروی مصون‌ باشد، و مقصود شریعت‌ از عقل‌، عقلی است‌ که از چنین‌ شرایطی برخوردار باشد.
اما مکتب‌ تفکیک‌ را در این‌ باب‌ نظریه ای دیگر است‌، و نظریه سومی را به پیش‌ کشیده است‌. مرحوم‌ میرزا مهدی نه همانند اخباریون‌ انکار حجیت‌ عقل‌ را می پذیرد و نه به عقل‌ گرایی خام‌ سنت‌ اصولی و فلسفی- کلامی گردن‌ می نهد.
او همانند بسیاری از معرفت‌ شناسان‌ شکاک‌ امروز بر این‌ باور است‌ که اساسا یقین‌ به معنی منطقی امری محال‌ و غیر قابل‌ تحقق‌ است‌. لذا هیچ‌ یک‌ از معارف‌ بشری را نمی توان‌ مصون‌ از خطا دانست‌.(اصفهانی، ص‌ 16 و 69) بنابراین‌ باید میرزامهدی و پیروان‌ نخستین‌ روایت‌ مکتب‌ تفکیک‌ را، نسبت‌ به معارف‌ بشری از زمره شکاکان‌ مطلق‌ به حساب‌ آورد و همین‌ شکاکیت‌ مطلق‌ را می توان‌ نقطه عزیمت‌ مکتب‌ تفکیک‌ و سبب‌ فاصله گرفتن‌ آن‌ از تمامی سنتهای فکری رایج‌ در محیط‌ اندیشه اسلامی دانست‌.
لذا میرزامهدی چاره مسئله را در این‌ می یابد که در وجود انسان‌ به سه ساحت: بدن‌، نفس‌ و عقل‌ قائل‌ شود و برای تبیین‌ شناخت‌ به دو نیروی عقل‌ و نفس‌ متوسل‌ می گردد.
نفس‌ (یا روح‌) حقیقت‌ وجود انسان‌ و عقل‌ خارج‌ از حقیقت‌ او و متعلق‌ به عالم‌ قدس‌ است‌. احکام‌ و شناختهای نفس‌ یکسره در معرض‌ خطاست‌ و هیچ‌ حکمی از احکام‌ او اطمینان‌ بخش‌ نیست‌، اما عقل‌ معصوم‌ است‌ و در شناختهایش‌ هرگز خطا وجود ندارد. پاسخ‌ نهایی این‌ است‌ که: عقلی که در لسان‌ شریعت‌ رسول‌ باطنی است‌ و بر حجیت‌ او تأکید شده است‌ همین‌ عقل‌ معصوم‌ و خارج‌ از حقیقت‌ انسان‌ است‌. اما آن‌ عقل‌ مألوف‌ و مصطلحی که خطا می کند در واقع‌ نفس‌ است‌ و به خطا آن‌ را عقل‌ دانسته اند. پس‌ حجیت‌ عقل‌ به جای خود باقی است‌ و این‌ نکته منافاتی با خطای نفس‌ و خطای دانش‌ بشری ندارد. اخباریون‌ که حجیت‌ عقل‌ را منکر بودند، به واسطه این‌ ظن‌ باطل‌ بود که احکام‌ نفس‌ را احکام‌ عقل‌ می دانستند و خطای یکی را به عهده دیگری می نهادند (مروارید، ص‌ 15) و فلاسفه و متکلمین‌ که برای مصون‌ دانستن‌ عقل‌ از خطا، به علم‌ منطق‌ متوسل‌ می شدند، نفس‌ را عقل‌ پنداشتند. در اینجا با این‌ نکته عجیب‌ مواجه می شویم‌ که میرزا مهدی علیرغم‌ آنکه نفس‌ را جسمی تیره و ظلمانی می داند، به ناچار و برای تبیین‌ خطاهای دانش‌ بشری، به مدرک‌ بودن‌ آن‌ تن‌ در می دهد. اما آیا این‌ نکته پذیرفتنی است‌؟!! و بدین‌ ترتیب‌ است‌ که با خارج‌ شدن‌ عقل‌ از حقیقت‌ وجود انسان‌، و تعلق‌ آن‌ به عالم‌ قدس‌ و عصمت‌، انسان‌ با همه هویت‌ وجودیش‌ که نفسی جسمانی و سراسر ظلمت‌ و گمراهی است‌ به حضیض‌ ماده و جسم‌ سقوط‌ می کند. 


منابع :

  1. موسي‌ ملايري‌- مجله‌ پژوهش‌ ديني‌- شماره‌ 7- پاييز 83

  2. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  3. پایگاه اطلاع رسانی حوزه

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/19644