رابطه علم و دین از دیدگاه فلاسفه و متكلمین مسلمان

در طول تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی دو روش و مکتب در بررسی مسایل مذهبی به وجود آمده است یکی روش اهل حدیث و اشاعره و دیگر روش فلاسفه و متکلمان. پیروان مکتب اول می گویند بحث در مسایل اعتقادی و جدال و مناظره در احکام شرعی بدعت و حرام است و کلیه مسایل دینی و احکام شرعی را باید دربست و بی چون و چرا پذیرفت، مثلا ابوسلیمان منطقی سجستانی معتقد است که بین عقل و دین و شرع و فلسفه رابطه ای وجود ندارد، وی که از لحاظ کلامی تقریبا اشعری مسلک بوده، می گوید: «شریعت امری است تعبدی و پیامبر اسلام برای تهذیب اخلاق انسانها و تنظیم مسایل عبادی و اجتماعی آنها بر اساس اعتقاد به وحی آمده است و این مسایل ربطی به اندیشه های عقلی و فلسفی و علوم دیگر ندارد و کسانی که خواسته اند شریعت اسلام را با عقل و ریاضی و فلسفه و سایر علوم انطباق دهند، دین را خراب کرده بازیچه قرار داده اند.» (فصل المقال، ابن رشد اندلسی، ص 11)
گروه دوم معتقدند که تمام مسایل دینی اعم از اعتقادات و احکام فرعی، مبتنی بر تفکر و اندیشه است. بسیاری از متفکران اسلامی همین روش را رفته اند و می گویند دین و فلسفه به معنای عام آن نه تنها با هم تضادی ندارند، بلکه به یکدیگر وابستگی کامل دارند. البته برخورد خلفا و حکام کشورهای اسلامی با فلاسفه، در طول تاریخ بر حسب اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی متفاوت بود، گاهی بر حسب نیاز روز و ضرورت اوضاع سیاسی خاص، مؤید اهل حکمت و فلسفه بودند و آنها را مورد تکریم و تشویق قرار می دادند و توجهی به اهل حدیث و گفته های آنان نداشتند و سعی می کردند بدون توجه به طرز تفکر آنان، جمعی از اهل نظر را در اطراف خود گرد آورده و در ترغیب و تشویق آنان بکوشند، تا در برابر حملات دشمنان دین که سرانجام به ضعف و نقض خلافت آنان می انجامید، مقاومت کرده و در دفع ایرادات و اشکالات وارده از راه فلسفه و مسایل عقلی اقدام کنند و رسائل و کتبی در این باره بنویسند.
گذشته از این، وجود اندیشمندان و فضلا از رشته های مختلف در دربار حکام، یکی از اسباب تجمل دستگاه به شمار می آمد، لکن مهمترین امری که این وضع را ایجاب می کرد تقویت بنیان سیاسی دربار خلفا در برابر دنیای آن روز بود وگرنه چنان که در جای خود آمده است، اصول اولیه تعالیم اسلامی به آن صورت که بانی و مؤسس آن بنیان گذاشته بود، باقی نماند و اندک اندک دستخوش هوی و هوس درباریان واقع شد. پس توجه مقطعی و موضعی خلفا به دانشمندان و علم و حکمت به خاطر اهداف سیاسی بوده است نه ملاحظات دینی، به همین دلیل برخوردهای مختلف دستگاه خلافت پیوسته در نوسان و اوج و حضیض بوده است.
به هر حال متفکران اسلامی از همان دوران اولیه، کم و بیش در باب الهیات به آیات و روایات استناد کرده و بر آن شدند که بین آیات و روایات و فلسفه هماهنگی ایجاد کنند، به ویژه در تاویل متشابهات از روح فلسفی مدد گرفتند. البته اینها همه پیش از آن بود که علم کلام اسلامی به معنای خاص خود به وجود آید. مرحوم عبدالرزاق لاهیجی در مقدمه شوارق الالهام می گوید: «مردم صدر اسلام و اصحاب حضرت رسول (ص) از برکت مصاحبت با او و یا نزدیکی به زمان او و شنیدن اخبار و روایات از زبان وی و مشاهده وقایع که چندان هم نبود و علت خلاف و سهولت مراجعه به مردم موثق، از تدوین احکام و ترتیب ابواب و فصول و تکثیر مسائل اصول و فروع بی نیاز بودند، لکن بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) اختلاف امیال و اهواء به میان آمد و مردمی به سوی بدعتها گرویدند و دگرگونیها به وجود آوردند و فتاوی فزون شد و دواعی بسیار شد، تا آنجا که نیاز شدید به مسائل اصول و فروع پدید آمد تا بنای شریعت درهم نریزد، پس باب استدلال و استنباط گشوده شد.
دسته ای پیدا شدند که هم خود را صرف تحقیق در عقاید اسلامی کردند و به تمهید اصول و فروع آن همت گماشتند، راه حجت و برهان پیمودند، مسائل را با دلیل عنوان کردند و در این راه کوششها کردند تا حملات دشمنان را پاسخ گویند و در نتیجه علم فقه را تدوین کردند و بخشی را که مربوط به اصول عقاید بود، فقه اکبر نامیدند و بسیاری از مردم آنچه را مربوط به عمل بود فقه نامیدند و آنچه را که مربوط به عقاید بود علم توحید و صفات نامیدند.» (شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، ص 4، چاپ سنگی)
به این ترتیب علم کلام (مرحله تدوینی) به وجود آمد و در دوره های بعد، علم مستقلی با موضوع و تعریف و هدف معینی به نام علم کلام به علوم اسلامی افزوده شد و این زمانی بود که فرقه معتزله به ریاست واصل بن عطا (م 131ق) پدید آمد. معتزله خود را اهل توحید و عدل می خواندند و با استفاده از کلمات فلاسفه در اثبات عقاید خود، از عقل و ادله عقلی کمک می گرفتند.
گروه دیگری که در مسیر تاریخی علم کلام شکل گرفت عبارت بود از اشاعره، این گروه به ظاهر شریعت توجه کرده و راه استدلال و استنباط را رها کردند. از اشاعره و اهل حدیث که بگذریم به گروهی از اخباریین هم نسبت داده شده که عقل و ادله عقلی را مردود می دانند و در مسایل دینی به نقلیات بسنده می کنند، لکن با دقت در کلمات و عبارات آنها معلوم می شود که آنها عقل و ادله عقلی را به طور کلی مردود نمی دانند. محدث بحرانی (1107 1186ق) در کتاب «الدرر النجفیة» متعرض این بحث شده و معتقد است که اخباریان هم چون دیگر علما و فقهای اسلامی، بر ادله عقلیه چه در اصول و چه در فروع اعتماد می کنند و آن را بر ادله نقلی ترجیح می دهند، عده ای نادر از اخباریان مثل سید نعمت الله جزایری هستند که در آثار و تالیفات خود چون «انوار النعمانیة» به این مطالب طعن زده اند.
مرحوم بحرانی می گوید: «اکثر اصحاب ما از نظر عمل به ادله عقلی، پیرو اهل رای و فلاسفه هستند و در جایی که تعارضی میان عقل ونقل پیدا شود، دلیل نقلی را یا کنار می گذارند یا به گونه ای تاویل می کنند.» وی در پاسخ اشکال کنندگان بر این که اگر ادله عقلی قابل اعتماد و اعتنا نباشد، لازمه اش عدم اعتبار عقل است، در حالی که آیات قرآنی و روایات بر خلاف آن است، گوید: «بدون شک عقل صحیح فطری حجتی از حجتهای خداوند است و چراغ نورافکنی است از جانب خداوند و چنین عقلی موافق شرع، بلکه خود شرعی است از درون انسان، آن طور که قوانین تشریعی شرع بیرونی است.... در احکام فرعی هم چون اموری توقیفی هستند، (پس) نمی توان بر عقل تکیه کرد و باید بر آنچه از طریق سمع رسیده اعتماد کرد، البته اگر موردی است که توقیفی نیست، باز عقل در آن راه دارد.» (الدرر النجفیة، یوسف ابن احمد بحرانی، ص 148 145)
نتیجه این که از نظر این گروه نیز دین با عقل سازگاری دارد، لکن گاهی اوقات گزاره های دینی به حسب ظاهر با گزاره های عقلی معارض می شود که برای این موارد، عقلا راه حل ارائه داده اند.
یکی دیگر از دانشمندانی که در این باب به تفصیل سخن گفته و پس از فارابی و ابن سینا بزرگترین دانشمند اسلامی است و افکارش مورد توجه دانشمندان مغرب زمین نیز واقع شده ، ابن رشد (م 595ق) است. وی در باب ادیان آسمانی و مکاتب فلسفی و اخلاقی و اصول اعتقادات فرقه های مختلف، مطالعات عمیق داشته است. این مطالب را با بررسی رساله "الکشف عن مناهج الادلة فی عقائد الملة" وی به خوبی می توان دریافت. وی با توجه به احاطه و اطلاعی که از اصول ادیان مختلف داشته، دو امر را مورد نظر داشته است یکی این که نزاع و جدالهای کلامی را یکسره به دور ریزد و اسلام را از این گونه تفرقه ها که یا از روی جهل و یا از روی هوی و هوس بوده است، نجات بخشد. دیگر این که نظام علمی و مدنی اسلامی را بر اساس تفکر و اندیشه های خردمندانه استوار کند. بیان وی درباره علم و دین و راه حل تعارض گزاره های دینی و فلسفی که در چند قسمت به صورت سؤال و جواب مطرح شده ، به طور خلاصه عبارت است از:
س 1: از نظر قرآن و شرع مقدس، فرا گرفتن فلسفه و دیگر علوم عقلی چه حکمی دارد؟
جواب: فلسفه و دیگر علوم نه تنها مورد مذمت شارع نیست، بلکه بین دین و حکومت پیوندی مستحکم برقرار است تا حدی که فراگرفتن این علوم از نظر شرع واجب است. و اگر واجب نباشد مستحب است، در این رابطه دو استدلال قابل ارایه است:
الف: معرفت و شناخت خداوند به عنوان صانع و خالق جهان و موجودات جهان واجب است و از آنجا که فلسفه مقدمه واجب است، پس فراگرفتن آن هم واجب است. اما این که فلسفه مقدمه است برای شناخت خدا، به خاطر این که در فلسفه موجودات جهان از این جهت که مصنوع و پدیده هستند، مورد بررسی قرار می گیرند و شناخت مصنوع به شناخت صانع کمک می کند و دلالت بر صانع دارد و هر اندازه که معرفت و شناخت به صنعت و خلقت کاملتر شود، معرفت و شناخت ما به صانع کاملتر می شود.
ب: خداوند متعال در قرآن کریم، انسانها را به بررسی موجودات و نظر در آنها تحریض و امر کرده است و امر هم دلالت بر وجوب یا لااقل استحباب دارد، همان طور که آیات در این زمینه هم فراوان است، از جمله:
«فاعتبروا یا اولی الابصار؛ پس اى ديده‏ وران عبرت گيريد.» (حشر/ 2)
«او لم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شی ء؛ آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريسته‏ اند.» (اعراف/ 185)
«و یتفکرون فی خلق السموات و الارض؛ در آفرينش آسمانها و زمين مى‏ انديشند.» (آل عمران/ 191)
از این استدلال چند امر روشن می شود:
1. توجه و نظر در موجودات از راه عقل واجب است.
2. این اعتبار و نظر در موجودات برای این است که از راه معلومات، مجهولاتی را به دست آورده و استخراج کنیم و معنای قیاس همین است.
3. پس شناخت قیاس و انواع آن و بهترین و کاملترین آن که برهان است، بر ما واجب است. یعنی منطق هم به عنوان مقدمه واجب می شود.
س 2: آیا وجوب شناخت و معرفت عمومیت دارد، یا مختص گروهی از انسانها است؟
جواب: ما معتقدیم که شریعت ما وحیانی و بر حق است و ما را به حکمت آموزی و عرفت خداوند وموجودات فراخوانده است و اعتقاد داریم که شناخت در تمام ابعادش (خلق و خالق) بر همه واجب است و سرشت هر کس بدان گواهی می دهد، لکن از آنجا که استعداد انسانها متفاوت است و شریعت اسلام هم موافق با طبیعت انسانها است، نمی توان یک طریق معرفت را بر همه افراد واجب دانست، بلکه شرع مقدس بر حسب مقدار استعداد افراد، راههای گوناگونی از معرفت را فراسوی آنها قرار داده است. عده ای اهل دقت و نظر بوده و از طریق برهان شناخت پیدا می کنند، عده ای دیگر اهل جدل هستند و از این راه همان معرفت را حاصل می کنند که اهل نظر از طریق برهان و بعضی هم از راه گفتارهای خطابی توان تحصیل معرفت را دارند و خداوند هرسه طریق را مطرح فرمود، تا شامل همه انسانها باشد و عذری باقی نماند; در سوره نحل می فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن؛ با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه ‏اى] كه نيكوتر است مجادله نماى.» (نحل/ 125) از این جاست که می توانیم بگوییم معرفت و شناخت بر همه لازم و واجب است، لکن هرکس به طریق شایسته خودش باید راه دستیابی به معرفت را طی کند.
س 3: آیا گزاره های فلسفی با گزاره های دینی تضاد و تعارض ندارند؟ و اگر تعارض دارد، راه حل چیست؟
جواب: از بیانات گذشته روشن شد همان طور که دین حق است، فلسفه هم حق است و حق با حق تضاد و تعاند ندارد، بلکه موافق و گواه آن است. لکن اگر به حسب ظاهر تعارضی هم بین قضیه فلسفی و دینی اتفاق افتاد راه حل داریم، چون هرگاه از راه عقل و برهان به یک فقره شناخت دست یافتیم، از سه حال بیرون نیست:
الف. در این مورد شرع چیزی نگفته است و مسکوت عنه شارع است، در این صورت که اشکالی نیست و تعارضی نیست، در فقه هم مرسوم است که اگر در موردی آیه یا روایت نباشد و اجماعی هم در بین نباشد، فقیه متوسل به استنباط می شود، البته استنباط باید متکی به عقل باشد و با رعایت موازین و قواعد معینی انجام گیرد.
ب. شرع هم در این مورد حکم دارد، لکن موافق با همان حکمی است که از طریق برهان به آن رسیده ایم، در این صورت هم اشکالی نیست.
ج. اگر شرع در این مورد حکمی دارد و مخالف حکمی است که از طریق برهان و عقل به آن دست یافته ایم، اینجا مورد تعارض است که از راه تأویل خطاب شرعی، تعارض را حل می کنیم. یعنی مدلول الفاظ شرع را از معانی حقیقی عدول داده و متوجه معانی مجازی آن می کنیم.
پرسشی در اینجا به ذهن می آید که آیا فیلسوف این حق را به خود می دهد که در هنگام تعارض، دلیل شرعی را تاویل کند؟
ابن رشد می گوید: «بله فیلسوف چنین اجازه ای دارد تا دلیل شرعی را که مخالف برهان است تاویل کند، البته تاویلی که بر اساس ضوابط و قواعد ادبی باشد. ما می بینیم در بسیاری از موارد فقها هم دست به تأویل ادله شرعی زده اند، با این که ادله فقیه در باب استنباط بیش از گمان را افاده نمی دهد. پس فلاسفه که کارشان با برهان و قیاسات یقینی است، در امر تاویل مقدم بر فقیهان هستند در این مسئله جای شک و تردیدی نبوده، و کافی است اندکی تامل و بررسی در موارد تعارض بین عقل و نقل در احکام شرعیه داشته باشیم و ببینیم که چگونه بین ظاهر شریعت و مفاد برهان عقلی جمع می شود.»
خلاصه سخن این است که شریعت بر دو قسم است: شریعت ظاهر و شریعت مؤول، برای تاویل شریعت هم شرایط مختلفی است که با نداشتن آن شرایط، تاویل جایز نیست. لذا برای عامه مردم رجوع به ظاهر واجب است و رجوع به تاویل و باطن مختص علما و اهل فضل است و بر دانشمندان هم روا نیست که از تاویلات شرعی چیزی برای عامه مردم بگویند که این موجب گمراهی است چنانچه غزالی با این کار خود موجب گمراهی بسیاری گشته است. باز شدن راه تأویل در میان مردم، موجب پریشان حالی آنان گشته و سبب پیدایش فرق مختلف شده است و هر فرقه ای هم گمان می کند که خود بر حق است و دیگری بر باطل. اشعریه، معتزله، باطنیه و حشویه هرکدام یک نوع اعتقاد خاصی در باب خداوند دارند و هر طایفه ای در این زمینه دست به تأویل بسیاری از آیات زده است تا بدین وسیله اصول اعتقادی خود را ثابت و موجه جلوه دهند، هر یک خود را بر حق دانسته و دیگران را کافر یا مبدع یا منحرف می داند، لکن این عقاید همه باطل و مستحدث است. (تلخیص و اقتباس از "الکشف عن مناهج الادلة" ابن رشد، ص 63)


منابع :

  1. محمد ايزدى و آموزگار- مقاله رابطه علم و دين- مجله كلام اسلامي- 18

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/19784