بازگشت به سنت فلسفی در ایران اسلامی از زبان دکتر نصر (تمدن جهانی)

حال باید دید خود این سنت فکری چیست؟

تمدن اسلامی؛ تمدنی جهانی
اولا چنان که توضیح داده شد، سنت فکری اسلام با ریشه های دامنه دار و گسترده ای که دارد، در جهان یگانه است. تمدن اسلامی یگانه تمدنی است که واقعا زمینه بین المللی و جهانی دارد؛ یعنی علوم چینی و ایرانی و هندی و یونانی و معارف سایر تمدنهای قدیم با معارف اسلامی درآمیخت و از این آمیزش تفکری پدید آمد که با ابن سینا به اولین مرحله کمال خود رسید و سپس با متفکران و متکلمان بزرگی چون امام محمد غزالی و امام فخر رازی راه تازه ای پیمود و آنگاه با پیدایش مکتب اشراق به دست یکی از بزرگترین نوابغ فکری ایران (سهروردی) به مرحله تازه ای گام نهاد. با آمیختن عرفان با فلسفه و شکوفایی این نهضتهای فکری در دوره صفویه به دست ملاصدرا و میرداماد و دنبال شدن آن، این سنت فکری تا به امروز مراحل بعدی حیات خود را طی می نماید. اینها تحولاتی است که در سنن تفکر ایرانی در طی قرون پدید آمده است و مقصود ما از سنت فلسفی همین است.

خصوصیات بنیادین سنت فلسفی
البته از بسیاری از این خصوصیات آگاه نیستیم؛ زیرا دست کم بایستی هزاران کتابی را که در این زمینه نوشته شده است، مطالعه کرد. ولی پاره ای از اصول این تفکر بسیار روشن و آشکار است. این اصول همان تفکری است که در طی قرون و در فراز و نشیب تاریک و روشن حیات فکری ایران دیده می شود. من (سید حسین نصر) برآنم که با به دست دادن مبانی این تفکر، آن را با تفکر دنیای معاصر و مسائلی که فلسفه و علوم جدید در برابر بشر نهاده است، مقایسه کنم.

هماهنگی فلسفه اسلامی با کمال معنوی و اخلاقی
اولا، شاید مهمترین رسالت این مکتب فلسفی که بیش از هر چیز ملل غرب را متوجه این طرز تفکر کرده است، آموختنی نبودن و بلکه پیمودنی بودن فلسفه در این مکتب باشد. یعنی در این مکتب، فلسفه فقط مکتبی و درسی نیست بلکه با یک نوع "شدن"، یا یک نوع "پیمودن" یا یک نوع تحول درونی در وجود انسان آمیخته است. این جنبه را بیش از هر کس سهروردی در تفکر اسلامی پدید آورده است. در این تفکر، فیلسوف و حکیم شدن با نوعی کمال معنوی و اخلاقی توأم است که مهمترین پیام این مکتب به شمار می رود.

جدائی اخلاق و دانش بزرگترین معضل بشر متجدد

ما خود به خوبی می دانیم که بزرگترین تراژدی بشر امروزی، انفصال مطلق بین دانش و اخلاق است؛ بدین معنی که در حال حاضر میان تکامل اخلاقی و پیشرفت علمی هیچ گونه رابطه ای نیست و این خود بزرگترین خطری است که باعث شد چند سال پیش یکی از متخصصان یونسکو بگوید: «ای کاش به دوره کیمیاگران بازمی گشتیم که علم در دسترس عده ای بیش نبود و آن را فاش نمی کردند؛ چه، افشای علم در وضع کنونی بشر، در حقیقت شمشیر نهادن در کف زنگی مست است.»
در وضع فعلی، هر گام که بشر پیشتر می رود، در واقع شکاف میان آنچه که هست و آنچه که فکر می کند، گشاده تر می شود. از این رو، متأسفانه ما با یک بحران بسیار شدید مواجه شده ایم که مولود به کار بردن جنبه های علمی دانش امروزی است. فی المثل، برخی از جنبه های عملی دانش پزشکی یا زیست شناسی امروزه در طرقی منفی و زیانبخش به کار می رود و برای ما این مسئله بغرنج مطرح می شود که چرا به کار بردن دانشی که در ظاهر مبتنی بر تجربه و مشاهده طبیعت است، بشر را با همان طبیعت در مخالفت و تضادی شدید قرار می دهد که حتی ممکن است به از میان رفتن انسان یا طبیعت بینجامد. این مسئله یکی از مسائل پیچیده و حل ناشدنی امروزی است و اصولا به شکاف و انفصالی که بین علم به طور کلی و شدن و پیمودن و کمال اخلاقی و معنوی پیش آمده است، باز می گردد.

پیامدهای جدائی علم جدید از فلسفه
چرا چنین شد؟ بایست اندکی به گذشته تاریخ تفکر بنگریم و علت آن را در جدایی علم از فلسفه جستجو کنیم. درست است که جدا شدن علم از فلسفه نتایج مثبتی داشت و موجب گردید که شاخه های جدید از علوم پدید آید ولی جنبه منفی آن، از بین رفتن یک دید کلی بود که موجب ارضای انسان می شد. یکی از بزرگترین فیزیکدانان این قرن گفته است که ما فیزیک داریم، ولی فلسفه طبیعی نداریم که بتوانیم این فیزیک را در آن بگنجانیم؛ وانگهی، کاریکاتوری که از علوم طبیعی در علوم انسانی به وجود آمده و باعث مشکلات بیشتری شده است، تقلید مضحکانه علوم اجتماعی و علوم انسانی از فیزیک قرن هفدهم است؛ یعنی تقلیل کیفیت به کمیت به هر نحو و کشیدن یک منحنی، برای بیان یک پدیده روانی و یا اجتماعی.
این کار، ما را به وضعی بسیار خطرناک دچار ساخته و نوعی گسستگی در وحدت فکریمان پدید آورده است. امروزه در یک دانشگاه غربی دانشجو را وادار می سازند که علوم انسانی و علوم طبیعی و ریاضی را با هم بخواند؛ یعنی از کلاس فیزیک درآمده به کلاس ادبیات و از آنجا به کلاسهای هنری و از کلاسهای هنری به کلاسهای دین شناسی و تاریخ ادیان برود؛ در حالی که تقریبا هیچ گونه رابطه ای میان این رشته ها نیست. این امر نوعی تصلب شرایین برای تمدن غربی به وجود آورده است، که ما شرقیها هرگز نباید آن را نادیده بگیریم و از آن تقلید کنیم. اگر از هم اکنون پیشگیری نکنیم و به چاره اندیشی نپردازیم، تا یک یا دو نسل بعد، ما هم به همان بیماری جوامع غربی مبتلا خواهیم شد. این یک مرض مهلک است و نمی توان آن را کوچک شمرد؛ جدایی بین اخلاق و علم، تشتت و جدایی کامل در داخل خود علوم و بخصوص بین علوم انسانی و علوم طبیعی و آنگاه این احساس نفرتی است نسبت به فلسفه و متافیزیک که از تاریخ اروپا برخاسته است.

جمع شدن نگرش علمی با نگرش عرفانی و حکمی در تمدن اسلامی

اروپا پس از لایب نیتز متافیزیک را فراموش کرد. آنچه که امروزه در غرب بر آن متافیزیک اطلاق می کنند، متافیزیک واقعی نیست. متافیزیک پیوسته باید توأم با راه وصول به حق همراه باشد؛ در حالی که متافیزیک فعلی مغرب زمین عبارت است از سخن پراکنی و سرانجام قیل و قال. چنان که فلسفه اروپایی هم به قول یکی از دانشمندان تبدیل شده است به قیل و قال. اما متافیزیک واقعی با آن مایه ای که از حکمت و عرفان داشت، توانست در تمدن اسلامی ثمرات علمی به بار آورد. به همین جهت این سنت فکری برای جهان امروز بسیار ارزشمند است.
اولا فرهنگ و تمدن اسلامی ایران در تاریخ اندیشه تنها تمدنی است که توانسته است یک نفر را هم ریاضیدان طراز اول و هم شاعر پرمایه به بار آورد. درست است که یکی دو شاعر "سمبولیست" فرانسه ریاضی می دانستند ولی هرگز ریاضیدان بزرگ نبودند و فقط آن را در مدرسه آموخته بودند، ولی در عرصه تاریخ علم تنها خیام را سراغ داریم که هم شاعر گرانمایه و هم ریاضیدان عالیقدر بوده است. به علاوه، شاید چهل درصد از دانشمندان بزرگ اسلامی مشرب عرفانی داشته اند مانند ابن بناء مراکشی، آخرین ریاضیدان بزرگ قلمرو غربی اسلام که خود شیخ طریقت بوده است؛ یا قطب الدین شیرازی و حتی کسانی مانند خواجه نصیرالدین طوسی و ابن سینا که گرایش فراوانی نسبت به تصوف و عرفان داشته اند. حال این چه نحوه تفکری بوده که توانسته است در ذهن یک نفر منطق را با عرفان گرد آورد؟ یا یک نفر کتابی بنویسد مانند حکمةالاشراق که قسمت اول آن از دقیقترین انتقادهایی است که به منطق صوری ارسطو شده است و قسمت آخر آن یکی از دل انگیزترین مباحث عرفانی است؟ و چگونه ممکن است این دو نحوه تفکر را بدون احساس تناقض با یکدیگر توأم کرد؟ در اینجاست که منحصر به فرد بودن سنت فلسفی ایران به خوبی جلوه گر می شود. دیگر تمدنهای آسیایی مانند بودایی و هندو زاییده عرفان محض بوده اند؛ عرفانی که از بسیاری جهات قابل مقایسه با عرفان مولانا یا ابن عربی و حافظ است، ولی عرفانی که در بطن علوم دقیق و ریاضیات قرار گرفته باشد، شاید فقط منحصر به تفکر فلسفی در ایران باشد.
ممکن است اعتراض کنند که علوم آن زمان مانند علوم امروزی نبود. از یک جهت این اعتراض وارد است، لکن از لحاظ تاریخ علم، علم هر دوره را باید نسبت به فرهنگ و تمدن آن دوره داوری کرد و ارزش آن را به دست آورد.
علم امروز نیز فردا مردود خواهد بود و علوم فردا هم علوم امروزی نخواهند بود. هر دانشی در روزگار خود داوری می شود. ارسطو بزرگترین زیست شناس قرن چهارم پیش از میلاد و هاروی بزرگترین طبیب قرن هفدهم بود و امروزه هم مثلا فلان دانشمند، بزرگترین زیست شناس معاصر است؛ چنان که خواجه نصیرالدین طوسی در روزگار خود همان اندازه ریاضیدان و منجم بزرگی بود که لاپلاس در زمان خود و اینشتین و پوانکاره در دوره ما.
بنابراین تفکر علمی چیز دیگری است که بستگی به آسان بودن یا مشکل بودن علم امروز یا دیروز ندارد. هنگامی که تمدنی توانست این تفکر علمی را با نگرشی که شامل حکمت و عرفان باشد در خود بگنجاند، برای دنیای امروز و بخصوص برای ما ایرانیان نهایت ارزش را دارد؛ زیرا همین انفصال علم از حکمت و عرفان است که جهان را با چنین بحران مهیبی مواجه ساخته است.
شاید توجهی هم که در مغرب زمین نسبت به این تفکر مبذول می شود به همین دلیل است؛ چرا که این تفکر، استدلال را با دقیقترین مقتضیات و شرایط آن و اشراق و ذوق را در عالی ترین مراتب خود با یکدیگر درآمیخته است. به علاوه، این نحوه تفکر پیوسته با زیبایی و جمال توأم بوده است.

هماهنگی زیبایی و حقیقت در تمدن اسلامی
از نکات اساسی حیات بشر که بسیاری از دانشمندان و روان شناسان بدان توجه کرده اند، این است که متأسفانه گرچه در سطح نظری، علم امروزی زیباست و خلاقان و سازندگان علوم از روی زیبایی نظریات علمی به این علوم پرداخته اند، به طوری که حتی از حقیقت هم سخن نمی گویند و فقط از زیبایی گفتگو می کنند و در مقام ارائه یک نظریه تازه، می گویند زیباست و اصلا نمی گویند حقیقی است، ولی وقتی این علوم به کار بسته می شود نتیجه آن کراهت و زشتی است؛ یعنی یکی از خصایص تمدن صنعتی و ماشینی امروز، زشتی است و به همین جهت زیبایی خود یک امر تجملی قلمداد شده و جنبه تشریفاتی به خود گرفته است در حالی که در تمدنهای غیرماشینی، زیبایی همواره با تمام شئون زندگی آمیخته بوده است. اکنون اندک اندک در طی چند سال اخیر بر اثر ازدیاد بیماریهای روانی و ناهماهنگیهایی که جامعه صنعتی به وجود می آورد، عده ای متوجه شده اند که زیبایی چیزی تجملاتی و زاید نیست، بلکه از ضروریات حیات آدمی است و این امری است که فلسفه و تمدن اسلامی و بخصوص جنبه ایرانی آن همواره مؤید آن بوده است.
مثلا فراگرفتن علوم از راه شعر فقط به خاطر این نبوده است که انسان به میانجی قرینه ها و هماهنگیهای شعری، مطالب دشوار و پیچیده را آسانتر به خاطر بسپارد. الفیه ابن مالک، منظومه سبزواری و نصاب و غیره نمودار ذوق ملتی است در راه یافتن به زیبایی با ریختن مفاهیم علمی در قالبهای نظم. این کوشش در دست یافتن به زیبایی و توأم کردن علم و بیان علم با شعر، از روی تفنن گری نیست بلکه یکی از مهمترین میراثهای سنت فکری و فلسفه ماست و این امر جز به دستاویز حکمت و عرفان ناشدنی است. تنها عارف است که از ذهن او هم ریاضیات می تراود و هم شعر مایه می گیرد؛ یعنی عرفان، حد بین شعر و ریاضیات است و جز آن هم هیچ زمینه مشترک دیگری بین آن دو نیست و تا کنون هم کسی نتوانسته است بدون گرایش به عرفان و اصولا پخته شدن در آن، منشأ تراوشات اساسی استدلالی و ذوقی باشد.

جهانی بودن تفکر اسلامی

آخرین خصلت مهم این سنت فکری، کلیت آن است که هیچ گاه قومی و محلی نبوده بلکه همیشه تفکری جهانی و بشری به شمار رفته است و در حقیقت یکی از خصوصیات فرهنگ ایران از دیرباز، چه پیش از اسلام و چه در دوره اسلامی، داشتن همین دید جهانی و بین المللی است.
کوروش پادشاه ایران، نخستین کسی بود که حقوق بشر را اعلام داشت و ایرانیان نخستین ملتی بودند که جهان را در مرزهای "ایران وج" محدود نمی کردند؛ در حالی که نه تنها یونان که دیدی بس محدود داشت بلکه حتی چین قدیم یا هندوستان، از جهان تصوری جز قلمرو سرزمین خود نداشتند. این جنبه از تمدن ایران، اثری عمیق در نحوه تفکر ما بر جای نهاده است و به گمان من در آینده نیز نفوذ آن بیشتر خواهد شد.
آینده حیات انسانی شاید بیش از هر چیز بستگی به این خواهد داشت که ملل گوناگون بتوانند آرا و عقاید خود را در عین ارزش نهادن به آرا و عقاید دیگران، صد در صد حفظ کرده و بپذیرند و البته این امری بسیار دشوار است. چنان که در واقع مهمترین مانع در برابر تفکر مسیحی، وجود ادیان دیگر است؛ چرا که امروزه دیگر مسیحیت نمی تواند به شیوه قرن نوزدهم، سایر ادیان و مذاهب را گمراه و کافر بداند. زیرا هنگامی که مسیحیان با ایمان، افرادی را مشاهده می کنند متعلق به ادیان دیگر که صاحب خلوص و کمال معنوی هستند، اگر در واقع بخواهند اسباب و عللی که ایشان را بدین مرحله از کمال رسانیده است نادیده بگیرند، در خطر آن قرار می گیرند که ایمان خود را هم از دست بدهند.

گرایش جدی به تاریخ و تطبیق ادیان در غرب
در حال حاضر، گرایش شدیدی در مغرب زمین نسبت به تاریخ و تطبیق ادیان مشاهده می شود. شاید هیچ گاه باور ندارند اما این واقعیت با آمارهای موجود غیر قابل انکار است که در دانشگاههای آمریکا به مقیاس رشته های گوناگونی که تدریس می شود، نسبت دانشجویان رشته تاریخ و فلسفه ادیان بیش از همه است و این رقم نیز هر دم رو به تزاید است. این گرایش و علاقه فوق العاده، بدین دلیل است که هر اندازه تمدن غربی گسترش می یابد و دیوارهای فرهنگی به وسیله مظاهر تمدن جدید برداشته می شود، احتیاج انسان به معیارهای فکری برای سنجش ارزشهای فرهنگی دیگر افزایش می یابد و بدون داشتن دیدی کلی برای ادراک حقایق ادیان دیگر، همواره خطر از بین رفتن ایمان و یقین، او را تهدید می کند. این موضوع هنوز در ایران، مگر در مورد عده بسیار معدودی که آشنایی خیلی نزدیک با مغرب زمین داشته و مراحل درد و الم و یأس و ناامیدی متفکران و صاحب نظران غربی را پیموده اند، چندان محسوس نیست. ولی این امر بدون شک، مهمترین مسئله معنوی جهان امروز است و در آینده نیز در ایران بیشتر احساس خواهد شد. حل این مسئله به مراتب از رفتن به ماه مشکلتر است: آن یکی فقط فرستادن سه نفر به سوی مدار کره ماه بود و این دیگری حل کردن مسئله چندین میلیارد نفوس بشری است.

علل گرایش به ادیان و فرهنگ های شرقی در غرب امروز

آشکارا بگویم چگونه یک نفر می تواند مثلا یک مسیحی مؤمن باشد و واقعا با نهایت صداقت و خلوص، اسلام را قبول داشته باشد و چطور ممکن است که انسان یک مسلمان باشد و حقایق آیین بودا یا مسیح را بپذیرد. این مسئله ای است که در آینده همان قدر به شدت محسوس خواهد بود که امروزه بین یک عده جوان و در بهترین دانشگاههای مغرب زمین مانند آکسفورد یا هاروارد احساس می شود. اینکه می بینیم مثلا جوانان آمریکایی به مطالعه کتابهای بودایی می پردازند، چندان بی علت و دلیل نیست بلکه مولود نیازی عمیق است که شاید بسیاری از ما بدان توجه نداریم. اینکه روز به روز دانشگاههای غربی، مرکز ادیان یا مراکز اسلام شناسی یا هندشناسی گشایش می یابد، به خاطر این نیست که به شیوه قرن نوزدهم بخواهند بر احوال ملل شرقی معرفت یابند، تا بهتر بتوانند بر آنها حکومت کنند، بلکه این امر دیگر به شکل یک نیاز معنوی و مسئله وجودی مطرح است؛ یعنی وجود و حیات یک جوان فکور و اندیشمند امروزی مغرب زمین، ایجاب می کند که با ارزشهای فرهنگی و دینی و فلسفی دیگران اشنا شود؛ یا باید این ارزشها را بپذیرد و معیارهای خود او معلق و نسبی گردد، یا باید آنها را طرد کند؛ یا باید سرگردان و مذبذب زندگی کند و یا به راه حل دیگری بپردازد. او در هر حال در بحرانی قرار دارد که شاید خطیرترین و مهمترین مسئله آینده فکری بشر باشد.

نقش ایران و تفکر اسلامی آن در جهان معاصر
در این مهم، ایران باز پیام آور رسالتی بسیار پراهمیت است. همگی ما با اشعار عرفای خود بخصوص مولانا، که توجه به وحدت ادیان کرده و قایل به شمول پیام خداوند نسبت به همه کس بوده اند، آشنا هستیم؛ چنان که آیه شریفه «و لکل امة رسول؛ و برای هر امتی رسولی فرستادیم.» (یونس/ 47) نیز اشاره به همین موضوع است و هیچ کتاب آسمانی هم به اندازه قرآن کریم، وحی را تعمیم نداده است. بخصوص در ایران که سطح فرهنگی آن از سایر کشورهای اسلامی برتر بوده و هست، موضوع وحدت باطنی ادیان پخته و پرداخته شده است.
امروزه بدون اینکه ما خود آگاه باشیم نه تنها یک فلسفه ادیان بلکه یک الهیات و به قول غربیان تئولوژی ادیان در حال شکل گیری است. امکان درک نحوه های مختلف و نظامهای گوناگون فکری و عرفانی و فلسفی و دینی در داخل سنت فلسفی ما هست؛ و این را به نحوی در آثار سهروردی ملاحظه می کنیم که فلسفه ایران باستان و فلسفه یونان باستان را در قالب عرفان اسلامی با هم درآمیخت و آثاری مانند الواح عمادی و عقل سرح را به وجود آورد که در آنها داستانهای حماسی ایران پیش از اسلام، اعتلایی جدید و رنگی تازه یافته است؛ به نحو دیگری این فلسفه را چنان که گفتیم در آثار مولانا و بخصوص در مثنوی و در اشعار و آثار دیگران هم می بینیم. ما هم اکنون اینها را به عنوان شعر می خوانیم و لذت می بریم و شاید در بعضی موارد هم استفاده معکوس از این گونه اشعار بکنیم و از آن نوعی نسبیت در مقابل همه ارزشها به دست آوریم، ولی ارزش این میراث برای ما عمیقتر از این مراتب است.
این تفکر در آینده ما را بدون نفی ارزشهای دیگران به راه "خود بودن" رهنمون خواهد شد. این یک مسئله خیلی اساسی و از نکات بسیار برجسته و ارزنده فرهنگ ایران است که حتی می تواند برای سایر کشورهای اسلامی هم آموزنده باشد؛ چه، در جانب شرقی سرزمین ما که دو دین مختلف مانند آیین هندو و اسلام با یکدیگر مواجه هستند، و چه در جانب غربی که تماسهای بسیار و اصطکاکهای شدید بین اسلام و مسیحیت و بخصوص یهودیت وجود دارد. این هم به نظر من یکی از نمودهای بزرگ این سنت فلسفی است و می تواند در آینده برای ما یک نوع راه رستگاری فکری باشد.

همگانی بودن کسب حکمت و معرفت
در اینجا میسر نیست که بیش از این در پیرامون حقیقت این سنت فکری گفتگو کرد. مقصود بنده در این نوشتار کلی، تجزیه و تحلیل افکار مشکل فلسفی و عرفانی نبود، بلکه به دست دادن خطوط کلی فکری مورد نظر بود؛ زیرا فلسفه به همه تعلق دارد: فلسفه به معنای واقعی خود به معنی خرد قدیم پهلوی، همان حکمت خودمان است؛ به معنی آنچه انسان را از طریق تأمل و تفکر و تدبر باطنی، به واقعیت معنوی (واقعیت به معنی کلمه فارسی آن یعنی حقیقت نه به معنی غربی آن) می رساند. پس هر کسی باید صاحب فکر باشد؛ چه طبیب باشد، چه مهندس و چه ریاضیدان. همه این افراد باید اول انسان باشند سپس در حرفه خود کاردان شوند، این است که در این سطح عمومی این تفکر متعلق به کلیه طبقات جامعه ما است و به نظر بنده اگر ما بر سر آنیم که دانشگاهی و ملتی و جامعه ای فکور داشته باشیم، باید از این سنت فکری خود استفاده کنیم. امروزه که ما بر روی گنجینه هایی سرشار خفته ایم، باید نخست بیدار شویم و سپس به ارزشیابی آنها بپردازیم و پس از ارزشیابی به جستجوی علوم دیگر برویم؛ وگرنه هیچ گاه این علوم حتی علوم طبیعی و علوم ریاضی در سرزمین ما ریشه دار نخواهند شد و اگر هم ریشه ای بدوانند، همین ریشه ها خشک شدن آن فرهنگ و تمدن را در پی خواهند داشت. ما باید به این درخت زنده پیوند زنیم و تا درختی زنده و سرسبز نباشد، نمی توان به آن پیوند زد.
بنابراین، بسیاری از کسانی که دم از علم می زنند و می خواهند از راه خدمت به علم، فرهنگ ما یا این جنبه عرفانی و فلسفی و دینی آن را از بین ببرند، یا متوجه جریانات نیستند یا واقعا دایه ای مهربانتر از مادرند. فقط و فقط ما هنگامی می توانیم یک تفکر علمی را هضم کنیم که موجودی زنده باشیم و اتفاقا از بخت خوش این امکان را هم داریم زیرا دارای یک سنت بسیار اصیل و مهم فکری هستیم.
امید است که ان شاءالله تمام برنامه های جدید دانشگاههای کشور، بر اساس آگاه ساختن نسل جوان به این میراث عمیق و پربهای فرهنگ و بخصوص تفکر فلسفی خود باشد. با توجه به این اصل، امیدوارم نسل جدیدی که بعد از ما خواهد آمد، بتواند پرتوی درخشان در افق تیره دنیای امروز، نه تنها برای خود ما بلکه برای همه جهانیان، جلوه گر سازد. ان شاءالله.


منابع :

  1. سیدحسین نصر- سنت عقلانی اسلامی در ایران- صفحه 105-97

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/19855