رابطه دین و روانشناسی از نظر احادیث

روانشناسی

در جلد اول کتاب زمینه روانشناسی، نوشته اتکینسون، درباره روانشناسی آمده که روانشناسی، تقریبا با همه جنبه های زندگی ما ارتباط دارد. به همان اندازه که جامعه پیچیده تر شده، روانشناسی هم به صورت روزافزون، نقش مهمتری در حل مسائل آدمی بازی کرده است. و در کتاب مقدمه ای بر روانشناسی، نوشته مورگان بتینگ، در تعریف کوتاهی آمده که روانشناسی، علم مطالعه رفتار است. این تعریف از روانشناسی که یعنی: «مطالعه علمی رفتار و فرایندهای روانی»، هم توجه روانشناسان را به مطالعه علمی رفتار قابل مشاهده، نمایان می سازد، و هم عنایت آنان را به فهم و درک فرایندهای ذهنی (روانی) که مستقیما قابل مشاهده نیستند (ولی بر اساس داده های رفتاری، عصب شناختی و زیست شناختی قابل استنباطند) مشخص می سازد.
بنابراین روانشناسی، علم مطالعه رفتار و فرایندهای روانی انسان است و روانشناسان از روش های علمی استفاده می کنند و روش های علمی، همان روش های منظم، قابل مشاهده و قابل تجربه اند.
حضرت علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید: «الغیبة جهد العاجز؛ غیبت کردن، کوشش شخص ناتوان است.» این که غیبت کردن، حرام است و سزاوار نیست که انسان غیبت کند، بحثی اخلاقی است; اما اتفاقا مهم ترین بحث در روانشناسی، موضوعات اخلاقی است. در این حدیث، تعبیر «جهد العاجز»، تبیین رفتاری است و می بینید که انگیزه غیبت کردن، در این جمله آمده است. این نکته مربوط به روانشناسی است که چرا یک انسان غیبت می کند و ما معمولا می توانیم آزمایش هایی در مورد آن انجام دهیم.
غیبت، از گناهانی است که مرحوم شهید ثانی در کشف الریبة درباره اش می فرماید: «بزرگان و علما نیز ممکن است انجام دهند.» بعضی افراد، گناهانی مثل شرب خمر و انحرافات اخلاقی، در ذهن آنان هم نمی آید; اما برای مثال، وقتی بحث تحلیل سیاسی می شود، می گویند: «آخرین خبر را شنیده اید؟» و شروع به غیبت کردن می کنند. همین تعبیر را شهید ثانی هم دارد. این از مسائلی است که خیلی از مؤمنان، بدان مبتلا هستند; چون گاهی باعث کسب وجهه برای آنان در اجتماعات می شود. گناهان دیگر، به این شدت انجام نمی شوند. گاهی اوقات، آدم، نه از ترس خدا، بلکه برای این که از وجهه اش در اجتماع کم نشود، گناهی را انجام نمی دهد.
موضوع بعدی که قابل یادآوری است این است که این افرادی که غیبتشان را کرده اید، نسبت به شما چه امتیازات و چه خصوصیاتی دارند. بگویید اگر از فرد «الف» غیبت کرده اید، او چه آدمی است؟ چه نسبتی با شما دارد؟ چرا که او حتما یک ارتباط و نسبتی با ما دارد. با یک بررسی سطحی به دست می آید که وجه مشترک تمام غیبت ها این است که ما نسبت به فرد غیبت شونده، احساس ضعف یا کمبود می کنیم و او موفق است و به قول مولانا:
زان که هر بدبخت خرمن سوخته *** می نخـواهـد شمـع کس افروخته
به این جا می رسیم که غیبت کننده، عاجز است و «الغیبة جهد العاجز» و غیبت، تلاش انسان ناتوان است و غیبت کننده، نسبت به آن فرد، در خود، احساس کمبود می کند و یا آن فرد به او ضربه ای زده، یا ظلمی کرده است. سؤال این است که خب، تو چرا در مقابلش نمی ایستی؟ اگر ظلم کرده، اگر اذیت کرده، اگر حقوق تو را پایمال کرده، چرا نمی روی با صراحت بگویی؟ چرا نمی روی از او شکایت بکنی؟ از این جا مشخص می شود که غیبت کردن، به دلیل احساس ضعف و ناتوانی است. پس ما یا به جهت کمبودهایمان غیبت می کنیم و یا به دلیل ناتوانی هایمان که نمی توانیم حق خودمان را بگیریم و راه گرفتن حقمان را در غیبت کردن می بینیم. این، ضعفمان را بیشتر می کند; ناتوانیمان را بیشتر می کند. کتاب و منبع در این زمینه فراوان نوشته شده که انسانی که ضعیف است و از خودش دفاع نمی کند، چگونه یاد بگیرد به جای تسلیم شدن و فرار کردن، با استفاده از ساز و کارهای دفاعی مختلف، مقاومت کند. ضعیف باشد. همه اینها در حیطه روانشناسی است. پیدا کردن علل و انگیزه های یک رفتار، کار یک روانشناس است.
اما در حدیث پژوهی، از اینها چه استفاده هایی می شود تا رابطه روانشناسی و حدیث مشخص شود. ما در روانشناسی می آموزیم که چگونه انگیزه ها و علت های رفتار را پیدا کنیم. یکی از مشکل های عمده ای که ما در توصیه های اخلاقی داریم، و پدر و مادر و گاه معلم ها و بعضی مبلغان می توانند بسیار مؤثر باشند، این است که در توصیه های اخلاقی، به انگیزه های رفتار (که اتفاقا در روایات، بسیار دقیق، بحث شده است)، اشاره نمی کنیم و نگاه به روز و بیان روزآمد نداریم; یعنی کافی نیست که بگوییم: «حسادت، بد است و ایمان را می خورد، همان گونه که آتش، هیزم را می خورد» و «غیبت، خوردن گوشت برادر مرده است.» علامه طباطبایی در المیزان، تبیین های دقیقی کرده و تحلیل کرده که چرا غیبت کردن، گوشت مرده خوردن است; چون سیستم، مرده می شود. ایشان، تعبیر دقیقی در تفسیر سوره حجرات در این زمینه دارد.
چون به علت ها نمی پردازیم، اخلاقیاتمان فقط می شود امر و نهی. تصور می شود که می خواهیم با زورگویی تمام، عده ای را به راهی بکشانیم. ولی وقتی که وارد حوزه ای بشویم که مشکلات را با انگیزه هایش بررسی کنیم، طرف ما دقیق تر می تواند توصیه ها را بیاموزد و جلوی آن مشکلات بایستد و خودش را درمان کند. پس یک بحث در روانشناسی بحث انگیزه ها و شناخت علل می باشد که مطالعه علمی رفتار است. بحث دیگر، این است که ما از روانشناسی چه باید بیاموزیم. اگر بخواهیم با مسئله ای برخورد روانشناسانه بکنیم، راهش استفاده از روش های پژوهشی در مسائل روانشناسی است.

کاربرد روانشناسی در فقه الحدیث

ما در حدیث پژوهی یا فقه الحدیث، از روانشناسی چه استفاده ای می توانیم ببریم. به نظر می رسد، از روانشناسی سه استفاده می توانیم بنماییم.
یکی نگاه تحلیلگرانه یا علت یابانه به روایات است که اصولا خصوصیت روانشناس است. مثلا شما در روایت می خوانید که: «الغیبة جهد العاجز». می بینید که حضرت، غیبت را به عجز نسبت داده است. این دید ما که ببینیم چه رابطه ای بین عجز و غیبت هست، می شود روانشناسی. به همین یک روایت هم نگاه نمی کنیم; تمام روایات را جمع می کنیم و کنار هم می گذاریم. در اینها یک مجموعه ای از علت ها پیدا می شود. در احادیث می خوانیم که حسد، بد است و گناه دارد. طبعا باید دنبال این باشیم که چرا آدم، حسادت می کند، و چه بکنیم که بچه مان حسود نشود و به فرض: «چرا من حسودم؟» اگر من این چراها را بفهمم، زودتر درمان می شوم.
حسد، بیماری است و در درمان بیماری، باید علت را شناخت. کلیه گناهان اخلاقی ما بیماریند و روانشناس، یکی از کارهایش روان درمانی است. مثلا می خواهیم بدانیم که چرا اضطراب و یا افسردگی پیدا کرده ایم. تمام روایات درباره اخلاقیات را نگاه بکنید. یک جا می خوانیم: «الشهوات أعلال قاتلات» شهوت ها علت و بیماریند. در جای دیگر هست: «الحسد داء» باید هر حدیثی با تعبیر «داء» و «وجع» و امثال این تعبیرات داریم، جستجو کنیم. مثلا در حدیث آمده است: «لاوجع أوجع من الکبر» در مورد حسد، کبر، بخل، و…،تعبیراتی مانند: درد، بیماری و مرض، در روایات داریم. پس باید با نگاه درمانی نگاه کنیم تا بتوانیم این گونه بیماری ها را رفع کنیم. باید دنبال علت ها بگردیم.
کار دومی که روانشناسی می تواند در مورد احادیث و روایات انجام دهد، از طریق تحقیقات میدانی است; یعنی با پرسش نامه، مصاحبه، آمارگیری، جمع بندی و رسیدن به وجوه مشترک. خب، شما می گویید که روایت از معصوم است و در متون حدیثی است و مردم هم الان، در عالم خارج، هستند. این دو چه ارتباطی با هم دارند. غربی ها می آیند درباره حقانیت یا بطلان یک مسئله، آمار می گیرند و نظر سنجی می کنند. اگر روایتی قطعی الصدور باشد، برای ما یک نوع برهان است; حجیت تام دارد و دیگر نمی توانیم بگوییم که: «حسد، خوب است; چون مردم گفته اند.» آیا ما می خواهیم از نظرسنجی، این استفاده را بکنیم؟
تکلف را به عنوان نمونه اگر در نظر بگیریم. حتی اگر بیاییم و مجموعه ای از روایات را در بیاوریم و به مردم بدهیم، نمی دانیم چه طوری مصداق امروزیش را بگوییم که به دل بنشیند و مشکل جامعه درمان شود. ما ابتدا باید تکلف را معنا کنیم، از لحاظ لغوی و از نظر روایات. از کدام روایات؟ از روایاتی که تعریف عملیاتی دارند. در روانشناسی یک بحثی هست به نام تعریف عملیاتی. یک خانمی می آید پیش ما و می گوید: «بچه ای دارم که لجباز است. چه کار کنم؟» ما می گوییم: «لجباز یعنی چه؟ تو به چه کسی می گویی لجباز؟» همین که بتواند حد و رسم این قضایا را تعریف کند، بتواند مشخص کند که ویژگی های لجباز چیست، مهم است. شاید ما بتوانیم بگوییم که این حد از لجبازی که در فرزند او هست، یک امر طبیعی است. ما معمولا در کارهای روایی، به خصوص در مسائل اخلاقی، باید آن تعریف را دقیقا بگوییم. اصولا در مفاهیم اخلاقی- تربیتی، بدون ارائه تعریف عملیاتی، پیشرفتی نخواهیم داشت.

تکلف

تکلف، واژه ای عربی است، به معنای «خود را به سختی و مشقت انداختن» بیش از این را باید از متن روایات در بیاوریم و هر روایت را نگاه بکنیم. خود ائمه (ع) گفته اند که آدم متکلف، این خصوصیات را دارد: یک، دو، سه و…. بعد باید ببینیم چه کارهایی در شرایط کنونی و در زندگی خودمان انجام می دهیم که به این تعریف، نزدیک است. برخی از موارد که در شرایط کنونی و در زندگی خودمان هست ولی در ظاهر روایات نیست; اما در تبیین روایات وجود دارد. مثلا «المتکلف ظاهره ریاء و باطنه نفاق» شخص متکلف، در ظاهر، ریا می کند و در باطنش نفاق است.چه طور آدم برای برخی آدم ها سفره می اندازد، چه می کند و چه می کند; ولی در عمق وجودش از آنها ناراحت است; چون اگر ناراحت نبود و رودربایستی نداشت، از پذیرایی آنها دلخور نبود و در این کار، تکلف نداشت. شخص متکلف، صمیمیتی نشان می دهد; ولی در باطن، صمیمیت ندارد و ظاهرش ریاست.
این جا روشن می شود که «ظاهره ریاء» را می شود در مورد امروزیش هم گفت. به جای این که به فرض از معراج السعادة بگوییم. بعد، شروع می کنیم به توضیح دادن این که تکلف، یکی از عواقب مهمش این است که آدم متکلف، ارتباطش با نزدیکان و دوستان، قطع می شود. چرا انسان، تکلف به خرج می دهد؟ این «چرا»، یعنی روانشناسی. انسانی که این کار را می کند، ترس هایی دارد که تکلف به خرج می دهد. این ترس ها باید از بین بروند. بعد، راه هایی را به آنها پیشنهاد می کنیم. عده زیادی می آیند و می گویند: «ما با بعضی ها یک سال بود قطع رابطه کرده بودیم. وقتی می خواستند برای مهمانی به خانه ما بیایند، اضطراب داشتیم. بعدش هم افسردگی داشتیم. پدر و مادرمان که می آمدند، چه کار می کردیم! الان، چه قدر راحت شده ایم!» روایاتی هستند که می گویند اگر تکلف نداشته باشید، چقدر آرامش دارید. با این بحث ها، روایات را تفسیر کردیم، تفسیر روز. پس تا این جا دو استفاده از روانشناسی را در فهم حدیث می توان بیان نمود: یک استفاده این که با نگرش روانشناختی برای علت یابی و انگیزه یابی پدیده ها به روایت نگاه کنیم و دیگری این که از تحقیقات روانشناسی استفاده کنیم تا مصادیق روایات را بفهمیم و روشها به دستمان بیایند.
یا حیا در روایات ما، حیطه وسیع و عریضی دارد و واقعا خیلی مهم است. در دنیای غرب، شاید پنجاه سال است که حیا را در تحقیقات روانشناسی کنار گذاشته اند و جایش «کم رویی» آمده است، یعنی همان «حیای حمق». ما درباره حیا حدیث داریم که: «حیا بر دو قسم است: حیای حمق و حیای عقل» و «حیای حمق، از دو منشأ ناشی می شود: یا از ضعف است و یا از کبر.» در غرب، به جای ضعف، کم رویی آمده و هنوز به موضوع کبرش نرسیده اند. در مصباح الشریعة آمده که «حیای عقل، پنج گونه است: حیای ذنب، حیای تقصیر، حیای کرامت، حیای حب، حیای هیبت.» باز در روایت است که: «خداوند، حیا را ده جزء کرده است. نه جزئش را به زن ها داده است و یک جزئش را به مردها. زن، عقد که می شود، یک جزء از حیایش می رود. بعد که باردار می شود، یک جزء دیگرش می رود. بچه اش که به دنیا می آید، یک جزء دیگرش می رود و…» مراتب حیا هم در احادیث، آمده است: «حیای از مردم، حیای از خود، حیای در تنهایی یا حیای از خدا» و در همه اینها مفاهیم عمیق روانشناسی هست. این را می توان با تهیه یک پرسشنامه از دختران دانشگاهی پیگیری نمود.
به هر حال این که در حدیث آمده است حیا کم می شود، به معنای بروز انحراف نیست. یک جزء حیا می رود، یعنی یک مقدار، در این گونه مسائل، روی آدم باز می شود. پس کاربرد دیگری که از روانشناسی در فقه الحدیث می توانیم داشته باشیم، همین استفاده از نمونه های آماری است، بدون این که به متن حدیث، جسارت کنیم و فکر کنیم می توانیم فقط از طریق روانشناسی و علم روز و نظر مردم، روایت را بفهمیم. در فصل نامه علوم حدیث، یک سری مقالاتی آمده با عنوان «دفاع از حدیث». بخش بزرگی از آن مقالات، تا کنون دفاع از احادیث مربوط به زنان بوده است. فرض کنید در حدیث «جهاد المرأة حسن التبعل؛ جهاد زن، خوب شوهرداری کردن است.» و این روایت از حضرت فاطمه زهرا (س) که فرمود: «برای یک زن، خوب است که نه مردی او را ببیند و نه او مردی را ببیند.» در این احادیث به سند و رجال حدیث و این که آیا سندش درست است، آیا متصل است، آیا متواتر است، و… توجه شده و به آنچه در درایة الحدیث و رجال الحدیث در وصف حدیث و سندش مطرح است، اشاره شده است و یک اشاراتی هم به متن و دلالت حدیث شده، مخصوصا جایی که از علامه طباطبایی نقل شده و روانشناسی به این بحث (فهم متن) بسیار کمک می کند.
اتفاقا به نظر می رسد که روانشناسی غرب، در مورد زن، می گوید که نباید «حسن التبعل» داشته باشد. ما به فرهنگ غرب، کاری نداریم; به شیوه های روانشناسی کار داریم. در بسیاری از تحقیقات مربوط به خانم ها می توان از خود آنها استفاده کرد. مثلا یک روانشناس، از خوب شوهرداری کردن، تعریف عملیاتی ارائه می کند. حسن التبعل یعنی چه؟ تبعل یعنی چه؟ حد و رسم و ویژگی های تبعل و تعریف آن که روشن شد، از اینها سؤال در می آید. سؤال که در بیاید، به یک گروه از خانم ها پرسش نامه می دهیم. با چه پرسش هایی؟ با پرسش از خصوصیاتی که در تعریف حسن التبعل، از حدیث گرفته ایم. البته یک کلمه از یک روایت را نمی گیریم. از روایات مختلف، شیوه رابطه زن و شوهر را در می آوریم و از آنها متوجه می شویم که مثلا منظور معصومان (ع) از حسن التبعل، این پنج تاست. بعد، اینها می شوند خوراک یک آزمون سی سؤاله. اینها را به گروه های مختلف از خانم ها می دهیم. بعد، به دست می آید که مثلا در بین دویست خانمی که ما تصادفی انتخاب کردیم، طبق این آزمون، پنجاه تایشان «حسن التبعل» دارند; یکصدتایشان حد وسطند; و پنجاه تایشان هم اصلا حسن التبعل ندارند.
بنابراین ما دو گروه پیدا نمودیم: آنهایی که حسن التبعل دارند و آنهایی که سوء التبعل دارند. از این جا کارهای بعدی روانشناس شروع می شود. روانشناس می آید و می گوید که من آزمون هایی دارم که آرامش را می سنجند، یا فرض کنید تربیت فرزندان را می سنجند. این دو گروه را که با ملاک آزمون حسن التبعل، در دو قطب مخالف از هم تفکیک کردیم، حالا با تحقیقات بعدی، سلامت روان آنها را، سلامت روان بچه هایشان را، پیشرفت بچه ها را، سازگاری زناشویی و نبودن اختلاف در خانواده و… را تست می کنیم. این تست ها نشان می دهند که گروه «حسن التبعل» ما از نظر آماری تفاوت معنا داری با گروه «سوء التبعل» دارد. اگر نداشت، به هر صورت، حدیث زیر سؤال نمی رود; چون روایت را باید از دید امروزی و از منظر دانش های مختلف دید. این که می گویم از دید امروزی یعنی به زبان علم امروز; زبانی که با آزمایش و تحقیق به دنیا بگوییم و دنیا هم بفهمد و قبول کند.

فهم آموزه ها

سومین کاربرد روانشناسی در علم الحدیث، این است که از یک سری کارهای متقنی که در روانشناسی انجام شده و جا افتاده، در فهم آموزه های حدیثی استفاده کنیم. کاربرد اول، این بود که نگاه روانشناسانه به روایات بکنیم، دوم این که از روش های آماری روانشناسی استفاده کنیم; سوم این که واقعا یک جاهایی کار شده و به نتایج آنها شک نداریم و ضد دیدگاه های دینی ما هم نیستند. از این موارد، در فهم روایات، استفاده کنیم. مثل طبقه بندی هایی که شده و نگاه سلسله مراتبی دارند. مثلا عقل انسان، از یک مراتبی می گذرد. به عنوان نمونه، در کتاب طبقه بندی هدف های رفتاری بلوم، راجع به آموزش آمده که اولین چیزی که یاد گرفته می شود، حفظیات است، بعد فهم است و…. در این زمینه، خیلی کار شده است. فهم سلسله مراتب، در فهم روایات، خیلی به ما کمک می کند.
در همین بحث حیای از مردم، حیای از تنهایی، حیای از خود، و حیای از خدا، نگاه سلسله مراتبی، خیلی چیزها را معلوم می کند. چرا حیای از خود، بالاتر از حیای از مردم است؟ در انسان، چه تغییر کیفی ای ایجاد می شود؟ در جلسه ای در دارالحدیث، همین هفته گذشته، روایتی خواندیم با همین نگاه تحلیلی، ائمه (ع) فرموده اند که انسان، چند روح دارد: روح البدن، روح القوة، روح الشهوة، روح الإیمان و…. دقیقا می شود پلکانی کشید و گفت که هر مرحله، مقدمه مرحله بعد است و مرحله قبل را دارد و اگر انسان بخواهد به این جا برسد، باید از آن مرحله بگذرد. بسیاری از قضایای روانشناسی، یافته های متقن و علمی است و بعضی از بزرگان و دانشمندان مسلمان هم به آنها اشاره کرده اند. در أوصاف الأشراف و منازل السائرین، این مراحل، بحث شده و به طور دقیق، مشخص کرده اند که هر مرحله، مقدمه مرحله بعد است. بحث درباره این مراحل رشد انسان، در بسیاری روایات آمده است. مثلا در مورد همین احادیث معروف تربیت فرزندان در هفت سال اول و دوم و سوم. با استفاده از یافته های علمی دقیقی که داریم، حتی می توانیم بگوییم که این روایات، دنبال چه بوده اند. می توانیم با این آمارهای علمی روانشناسی، یک نوع کار فقه الحدیثی انجام بدهیم و در فهم حدیث، یک گام بزرگ برداریم; یعنی نگاه روانشناسانه با استفاده از روش های روانشناسانه و یافته های علمی متقن، برای درایت بیشتر متون حدیث، به کار گرفته شوند; راه حلی که ما داریم و افتخار ماست و غرب ندارد.
غرب، اکنون در حال یک نوع بازنگری راجع به روانشناسی دین است. زمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم، ویلیام جیمز، در روانشناسی دین، تلاش هایی کرد که تا جنگ جهانی اول، خیلی در روانشناسی اثر داشت; ولی با شکل گرفتن مکتب «رفتار گرایی» و بروز برخی مسائل دیگر، یکباره یک بی مهری جدی نسبت به دین در روانشناسی ایجاد شد. البته دلیل عمده این مسئله، آن بود که متون مذهبی غرب، تاب کارهای علمی را نداشتند و شیوه متألهان غرب هم شیوه بدی بود که مردم و دانشمندان، از آن، سابقه خوبی در ذهن نداشتند. اخیرا حمله های بدی از منظر روانشناسی نسبت به دین، صورت گرفته است. دانشمندان بزرگی مثل فروید، آلبرت هیگینز و دیگران گفته اند: «دین، پدیده ای است که با بیماری های روانی در رابطه است» که همان حرف مارکس است که گفت «انسان متدین، بیمار است» و در غرب، کتابهای بسیاری راجع به حمله های روانشناسان به دین و دینداری، نوشته شده است.
دوباره در این ده بیست سال اخیر، رویکرد به دین، افزایش یافته است. گویا مذهبی ها و متألهان و عالمان مسیحی، علم روانشناسی را بهتر یاد گرفتند و با اعتماد به نفس بیشتری وارد میدان شدند. علاوه بر این، پیامدهای علوم جدید، به خصوص انسانگرایی اگزیستانسیالیستی و خودمحوری هایی که انسان دارد، سبب شده که الان با دیدگاه های مثبت تری دارند در زمینه «روانشناسی دین» کار می کنند و در مورد «تجربه دینی» مطالعه می کنند که دریابند اولا کشف و شهود و اشراق، چیست و ثانیا آیا متدینان، سالم ترند یا نه. یک نوبت، یک قدم جلوتر رفتند و گفتند: اصلا روانشناسی ما بر مبنای متون مذهبی باشد. یک کارهایی را هم شروع کردند و چون به قول خودشان مسیحیت، تاب آن را ندارد، نتوانستند کاری از پیش ببرند و عقب نشینی کردند. الان نگاه غرب و روانشناسان به متدینان و به مطالعه دین، مثبت شده است.
اگر ما در حدیث،با علم روانشناسی و روش هایش کار بکنیم و در روانشناسی هم به حدیث و آموزه های آن (مثلا در زمینه روابط فرد و اجتماع) نظر داشته باشیم، روانشناسی را در دنیا غنا می دهد. مسیحیت می خواست یک مجموعه مفاهیم روانشناسی ارائه دهد، نتوانست. ما باید بیاییم از دل احادیث، مفاهیم روانشناسی را در بیاوریم. مثلا اگر «توبه» را آن گونه که در روایات هست و آن گونه که در کتاب های اخلاقی ما هست، خوب بفهمید، این می رود در روان درمانی، و بعد، شیوه پیدا می شود. به کتاب های خارجی هم کاری نداشته باشید. مثلا اگر یک انسانی، گناهکار باشد، چه طوری واقعا می شود از گناه، او را برگرداند. همه اینها را مطالعه و دسته بندی کنیم، می شود روان درمانی از دیدگاه اسلام. بعد، با دید غربی نگاه کنیم. می ببینم که یافته های ما مثلا تا شصت درصد مثل نتایج آنهاست. البته لازم است که بینیم آنها چه می گویند; ولی باید بدانیم که ما چیزی اضافه بر آنها داریم و می توانیم به جامعه مان و به دنیا عرضه کنیم.


منابع :

  1. محمود گلزارى- مقاله روانشناسي و فقه الحديث - علوم حديث

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/19903