عوامل پذیرش حق حیات از دید عموم انسان ها

باتوجه همه جانبه به آثار قلمی بسیار ارزنده که تاکنون به افکار بشری عرضه شده است و با نظر به پدیده ها و جریانات تاریخی و طرز تفکرات و نمودهای رفتار انسان های مذهبی و اخلاقی که متکی به احساسات پاک وجدان ناب هستند، پدیده حیات حقیقتی است دارای امتیاز و استعدادهای بسیار مفید که اگر در مسیر قانونی خود حرکت کند و با کثافات و پلیدی ها و حالات ضد حیات و ارزش های آن، از قانون حقیقی خود منحرف نگردد، درحد اعلای احترام قرار داشته و از منطقه والاترین ارزش ها در عرصه طبیعت محسوب می گردد.
روشن ترین و قابل قبول ترین دلیل (برای عموم انسان های دارای مغز و روان معتدل که از انسان اطلاع دارند) برای اثبات والاترین ارزش ها که حیات دارای آن است، این حقیقت مسلم است که همه آدمیان به شرط آنکه مبتلای اختلالات روانی موجب انتحار نباشد، از حیات خود با جدی ترین وضع دفاع نموده و در راه صفات ذات و ادامه حیات خویش از هیچ کوشش و تلاشی مضایقه نمی کنند، آیا این دلیل قطعی برای اثبات عظمت طبیعت حیات و ارزش آن کافی نیست؟! و اینکه همه فرهنگ های اقوام و ملل با اختلافات و تنوعاتی که دارند، در اهمیت عظمت و ارزش حیات اتفاق نظر دارند، مبتنی بر مشاهده همان جریان ضروریست که ما به عنوان دلیل قطعی آن را طرح نمودیم. این مضمون را که در ادبیات پارسی می بینید.
میازار موری که دانه کش است ***که جان دارد و جان شیرین خوش است
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود*** نیززد آنکه دلی را زخود بیازاری
اصلی دریافت شده از اصول بنیادین همه فرهنگ های انسانی است، منشاء اصلی این دریافت والا دو عامل بسیار اساسی است:
عامل یکم: آشنایی و دریافت کاملا مستقیم و حضوری همه انسان ها درباره حیات خویشتن و مختصات آن است. هر انسانی که دارای مغز و و روان معتدل است. مطلوبیت نهایی و ضرورت ادامه حیات خود را درک نموده و ناگوارترین تلخی و غیرقابل تحمل ترین مشقت را در جلوگیری از ورود اخلال به آن در می یابد. این درک و دریافت مستقیم و جدی نیازی به تعلیم و تربیت ندارد. البته بدیهی است که درک و دریافت های بیمارگونه درباره حیات از این عامل برکنار می باشد، و به همین جهت بوده است که بعضی از انسان شناسان محقق از به کار بردن «مطلوبیت مطلق» درباره حیات (در عرضه طبیعت) امتناع نورزیده اند و برای همین مطلوبیت مطلقه حیات بوده است که هرگز یک انسان خردمند و دارای روان معتدل، جای خود را جز برای مطلق کل که خداست و جز برای حقیقتی که به آن مطلق کل وابسته باشد فدا نکرده است.
البته در طول تاریخ اشخاصی را می بینیم که مطلوب مطلق خود را که حیات آنان است برای وصول به غیر هدف الهی و بلکه به هدف غیر الهی از دست داده اند! ولی اگر با یک دقت علمی مغز و روان این انسان های از خود گذشته را در نظر بگیریم خواهیم دید، آنان نیز مقاصد و هدف های خود را که در راه وصول به آنها از مطلوب مطلق خود (حیات) چشم پوشیده اند، به درجه مطلق رسانیده اند و سپس در راه وصول به آنها دست از جان شسته و خود را فدا کرده اند. به عنوان مثال اگر ایده انسان دوستی را در مغز یک انسان بخواهیم به درجه ای برسانیم که شایسته جان باختن در راه به دست آوردن آن بوده باشد، قطعی است که باید آن را تا درجه انسان پرستی ارتقاء بدهیم، (زیرا مجرد دوستی با یک موضوع، مقتضی زیر پا گذاشتن حیات که خود آن دوستی یکی از عوامل لذت آن حیات است، مقتضی چشم پوشی از محبوب مطلق نیست) و هنگامی که انسان را به درجه شایستگی پرستش ارتقاء دادیم تردیدی نیست که در آن هنگام خدای مصنوعی را به جای خدای حقیقی تلقی نموده و برای به جای آوردن حق پرستش این خدای مصنوعی دست از حیات خود که محبوب مطلق ما در عرصه طبیعت است، بر می داریم.
عامل دوم: مشاهده جاذبیت بسیار شدید حیات و مختصات مثبت آن و تلخی بسیار شدید خاموشی حیات و ورود اخلال بر آن، در دیگر انسان ها است، می بینیم که همه انسان ها شدیدترین مبارزه و مقاومت را در دفع عوامل آسیب و اخلال به حیات، راه می اندازند. این دو نوع مختص (شدیدترین جاذبه حیات و شدیدترین دفاع از آن) که در عرصه محسوسات فیزیکی نمودار گشته و هر انسان ناظر را متوجه خود می سازد، می توانند مطلوبیت مطلق حیات را در عرصه طبیعت به خوبی اثبات نمایند. بنابراین، باید گفت: حق حیات طبیعی ترین و اولین حقوق است که همه زنده ها (به شرط اینکه عامل اخلال حیات دیگر جانداران نباشند) مخصوصا حیات انسانی از آن برخوردار می باشند.
این دو عامل که مطرح کردیم، با نظر به ذات آن دو که در عالم عینی مشاهده می کنیم موجب حکم قطعی یا دریافت قطعی حق حیات به وسیله احساسات پاک است، و اگر به این قاعده کلی توجه کنیم که دریافت شده به وسیله احساسات پاک مواد قضایای علم سلیم است که یکی از منابع اولیه اعتقادات و تکالیف و حقوق اسلام است، به این نتیجه می رسیم که حق حیات به حکم عقل سلیم در اسلام طبیعی ترین و اولین حقوق است.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حکمت اصول سیاسی اسلام- صفحه 338-340

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/210524