عوامل جدایی زیبایی از اخلاق در غرب

یکی از علل عمده جدایی اخلاق از زیبایی در اکثر فضای معرفتی دنیای غرب، مساله سود پرستی آنان است. اگر اخلاق، حضور خود را در زیبایی حفظ می کرد و پای بندی بود، مانع ورود و لنگاری در عرضه زیبایی ها بود، و غربی ها چه سود های زیبایی صوری گسیخته از اخلاق نبردند و این جدایی تنها منحصر در امر زیبایی نیست. آن ها از زیبایی بریده از اخلاق همان استفاده را کردند که از اقتصاد بریده از اخلاق، از سیاست بریده از اخلاق، از علم بریده از اخلاق و... با آن زندگی سرخوشانه و سود جویانه که هدف تفکر غربی در دنیاست، چطور امکان داشت که اخلاق را نیز از زمره زیبایی ها بدانند؟ پیوند بین اخلاق و زیبایی، این محتوا را با خود داشت که دیگر نمی شد شاهد کتمان حقیقت از سوی زیبایی باشیم. با این پیوند، زیبایی بی محتوا، درست همسان سراب می شد و این، یعنی نفی زندگی سرخوشانه و سود جویانه که برای غرب قابل تصور نیست. برآن سود پرستی، دو عامل دیگر را نیز باید اضافه کرد به جدایی زیبایی از اخلاق در غرب منجر شده است:
عامل اول- حس گرایی افراطی است که بر مبنای آن کوشیدند وجود هر چیز، و از جمله زیبایی را در محسوسات ختم کنند، از محسوس سوال برانگیزند و پاسخش را نیز در محسوس بجویند ... و در این جا روشن است که چون اخلاق، شکوفایی حقیقت در روح آدمی است و جنبه معنوی دارد، لاجرم با این حس گرایی مفرط کنار نمی آید.

عامل دوم- که به نظر قوی تر و عمیق تر می آید، آن است که اگر صفات متعالی اخلاقی از زیبایی ها محسوب می شد، لاجرم با رجوع به تکیه گاه این صفات عالی که ذات مقدس خدای متعال است، بار دیگر پای مذهب به میان می آمد، و این پلی بود که آنان هنگام عبور خراب کرده بودند....و این گونه، اخلاق از زیبایی جدایی گرفت. پس از این جدایی، کاملا مورد انتظار بود که غربی ها در تعریف زیبایی نیز متوقف شوند و حقیقت این است که هیچ کدام از تعاریف آنان از زیبایی قانع کننده نیست و تنها از عهده پاسخگویی به سوالات اولیه برمی آیند، مثلا اگر بپرسی «چرا این رنگ آبی روشن خوشاینده است؟» جواب خواهند داد: «به خاطر آسمان لاجوردین»، اما در برابر این سوال که «زیبایی آسمان از کجاست ؟» دیگر جواب ندارند. شما اگر بگویید: «من این زیبایی محسوس را درک می کنم و لذت می برم»، در خود لفظ و مفهوم «لذت»، بطلان حس گرایی نهفته است. مثالی که پیش از این نیز عرض کرده ام، مطلب را روشن تر می کند: «اگر در فضایی بسیار زیبا، در پیش چشمان شما جنایتی (قتل پدر) واقع شود، هر گاه که شما با آن منظره روبه رو شوید، آن جنایت در خاطرتان تداعی می شود و دیگر از آن زیبایی محسوس لذت نخواهید برد. بالعکس، به خرابه هایی که زمانی محبوب خویش را در آن جا دیده اید، احساس دلبستگی شدید می کنید و به طور کلی با دیدن هر منظره زیبا، نمودی از زیبایی معشوق خود را شهود می کنید و شما را به وجد می آورد، تا آن جا که برای عاشق، همه چیز زیبا می نماید.

ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی می گوید:
ای لاله تو همرنگ رخ یار منی *** وی غنچه تو چون دلدار منی
ای ماده اگر تو هم شکر خنده کنی *** گویم چو نگار شهد گفتار منی


پس اگر درک این زیبایی محسوس به درک آن زیبایی معقول منتهی نشود، همان گونه که از سقراط نقل شده است، شما خواب می بیند. اصلا این دو را نمی توان از یکدیگر جدا کرد. اخلاق نیز که عبارت است ازشکوفایی حقیقت در درون آدمی، امری است مربوط به زیبایی های معقول روح ...و اصلا حقیقت زیبایی نیز امری معقول است، اگر نه، همان طور که پیش از این نیز پرسیدیم: جامع مشترک بین آبشار و بچه شیر وحشی که تازه متولد شده است چیست که هر دو زیبا به نظر می آیند؟ آسمان و امواج دریا، خویشاوندی با یکدیگر دارند که هر دو را زیبا می نامیم؟ قله دماوند و شب مهتاب هر دو زیبا هستند؛ جامع مشترک آن ها در امری زیبایی چیست؟ اگر در مقابل بشر، پنج سوال با عظمت مطرح باشد، یکی هم این است. این سوال هیچ راه حلی ندارد، جز آن که به جمال مطلق ارتباط پیدا کند. می گویند: «این ها مسائل متافیزیکی است و از بحث ما خارج !» و بدین ترتیب حقیقتی را که در درون خود شهود می نمایند، کتمان می کنند. لاجرم چون گروه هایی از انسان در غرب، به گسیختگی معنوی دچار شدند، اخلاق از همه چیز و نیز از زیبایی جدا شد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام- صفحه 193-191-187

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/210928