ساختار فلسفه

فلسفه، یک نظام یا شبه نظام فکری و نظری است که یک یا چند متفکر و صاحب نظر، آن را تنظیم و تدوین کرده عرضه داشته اند، به منظور تبیین یک سلسه موضوعات و پاسخ دادن به شماری از مسائل عالیه در انسجامی واحد. و این معنی، ما فلسفه ها و شبه ها فلسفه های چندی داریم، از قدیم و جدید و شرقی و غربی، و اسلامی و غیر اسلامی، که البته کامل ترین فلسفه ها در الهیات، فلسفه اسلامی است.
در تعریف معروف فلسفه گفته شده است :«فلسفه علم به حقایق اشیاء است به قدر طاقت بشری...»، لیکن به نظر بزرگی بسیار، از جمله ابن سینا و ملاصدرا و هم بنابر تجربه در علوم تجربی، علم (به ویژه علم کامل خالی از سوال های جدید دیگر)، درباره حقایق اشیا برای بشر از طریق عقل یا تجربه، هیچگاه حاصل نمی شود. و در هر حال قید «به قدر طاقت، توان و استعداد بشری» کافی است که فلسفه ها و علوم بشری را از علوم و حیانی هم از نظر عمق و هم گسترده جدا کند. زیرا در آنجا طاقت بشری مطرح نیست، و علم علم الهی است (عیون صافیه تجری بأمر ربها...) در تعریف دیگری برای فلسفه گفته اند: «صیروره النفس عالما عقلیا معقولا، مضاهیا للعالم الحسی (المحسوس)». یعنی فیلسوف کامل، به صورت جهانی عقلی در می آید (از راه حضور علمی همه کائنات جهان در آن اگر چه اجمالا)، که چون آینه ای است برای جهان محسوس». در این تعریف، غایت آرمانی، جزء تعریف قرار داده شده است. و روشن است که اطلاع از مقداری مفاهیم و اصطلاحات با ادله نظری آنها (که اغلب در تعارض با ادله نظری مخالف قرار دارد و می تواند داشت، و با تصریح خواجه نصیر طوسی به «عقل و همی» بودن داده های عقلی فلسفی)، صیرورت یاد شده تحقق نخواهد یافت.
و در فلسفه های عرفانی و عرفان نظری، دایره حجیت ادله (که مبتنی بر کشف است) محدود به خود مکاشفان است، و اگر دیگران از آنها پیروی کنند چون درونمایه و شالوده بر کشف است، خود تقلیدی است از فیلسوفان و عارفان مدعی مکاشفات نه وصول از راه مکاشفه به فهم اجتهادی حقایق، و نه صیرورت حقیقی نفس به صیرورت های عقلی و شناختی. و این مطالب در نزد معارف شناسان و ورزیدگان در این ابواب و مسائل و رستگان از حوزه تقلیدی حفظی و تقریری، و رسیدگان به آستان اجتهاد معارفی و ترک تقلید عقلی، به خوبی روشن است.
بنابراین، هنگامی که می گوییم :«فلسفه تلاشی است عقلانی از سوی بشر، برای شناخت حقایق هستی»، از این تعبیر نباید چنین بفهمیم که ثمره این تلاش، همواره و در همه فلسفه ها، با ضعف توانهای انسانی، و با اختلاف شدیدی که در مقدمات و نتایج دارند، کامل است؛ یا با چنین تلاشی، شناخت مطلوب حقایق بدست می آید، و ما دیگر نیازی به چیزی نداریم. و معارفی فرا فلسفی وجود ندارد (معارفی که در عین اینکه مبنای و حیاتی دارد، بر«دفائن عقول»، به تعبیر امام علی (ع) مبتنی است، نه بر سطوح عقول و عقل ابزاری).
نظر یاد شده، یعنی انحصار فهم حقایق به فلسفه و تعقل های صناعی فلسفی، هم مخالف اظهارات javascript:;بزرگان فلسفه است، که نمونه هایی در پیش آوردیم و هم مخالف تجربه های هزاره های فلسفه. به هرحال، «عقل خود بنیاد دینی»، عقلی است که پس از ایمان اجمالی و ابتدایی به وحی، به دست وحی و اوصیاء (ع) پرورده شود. مربی واقعی عقل، شخص معصوم (ع) و تعالیم معصوم است. عقل بالاتر از آن است که به دست «انسان عادی» داده شود، بلکه باید در شعاع تعالیم «انسان هادی» پرورش یابد، تا به مرتبه «سلمان منا أهل البیت» برسد، یا چون کمیل بن زیاد نخعی، «یا کمیل! لا تأخذ إلا عنا، تکن منا» بشود. عقل فلسفی، که ابن سینا و خواجه طوسی و میرفندرسکی و صدر المتألهین تصریح کرده اند که به حقایق نمی رسد «عقل ابزاری» است، و «عقل یونانی بنیاد التقاطی». ما زیر بار این تنگ تربیتی و فرهنگی نمی رویم که در دین اسلام عقل خود بنیاد (یعنی عقلی که بنیاد بالیدنش بر تعالیم و حیانی و معالم اوصیایی گذاشته باشد) و عقلانیت مستقل وجود ندارد، و مسلمین باید در عقلیات کاسه گدایی به آتن و اسکندریه و...ببرند، و تازه به عقل ابزاری برسند.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- مقام عقل- صفحه 106-103

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/210995