عوامل پایداری فرهنگ ها

تردیدی نیست که بعضی از فرهنگ یا عناصر فرهنگی نسبت به بعضی دیگر از ثبات و استمرار بیشتری برخوردارند. نخست باید بدانیم که این یک اشتباه بزرگ است که گمان کنیم فرهنگ هایی از بقا و ثبات طولانی برخوردار بوده و هستند؛ به این دلیل که عناصر آن فرهنگ حقایق ذاتی انسان ها به طور عام بوده در حالی که باید آنها را به عنوان عناصر ذاتی انسان آنچنان که هست تلقی نمود. آنچه را ه اصول و قواعد تحقیق در این مساله ایجاب می کند این است که متفکران و هواداران آن فرهنگ ها اقدام جدی برای یافتن علل طبیعی ناشی از محیط جغرافیایی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تاریخی آن فرهنگ ها نموده و از این راه و با ارزیابی واقع بینانه آن فرهنگ ها در تصفیه و پیشبرد آرمان های انسانی در پیدا کردن فرهنگ های پویا و هدف دار گام های موثری بردارند. به عنوان مثال فرهنگ بردگی در دوره های گذشته که حتی متاسفانه از طرف متفکرانی بزرگ مانند ارسطو سخت تایید شده بود با این که همه شئون بشری را با مختصات نظام بردگی فرا گرفته بود ولی یک فرهنگ کاملا غلط بود که عمومیت آن در بسیاری از اقوام و ملل باستانی توجیه شده بود در صورتی که این فرهنگ یکی از اساسی ترین عناصر ذاتی انسان ها را که همان آزادی معقول، آزادی مسئولانه است با یک تبعیض نابکارانه از بین می برد و افکار تکامل یافته بشری را در تناقض صریح و غیر قابل حل مضطرب و مشوش می سازد. در صورتی که اسلام این پدیده بردگی را یک جریان عارضی که هیچ ارتباطی با ذات انسان آن چنان که هست ندارد معرفی کرده و به محو و نابود ساختن آن فرهنگی که برای بشریت ارائه نموده بود اقدام کرد. بنابراین نمی توان به طور مجرد استمرار و نفوذ عمیق یک پدیده را در حیات فردی یا اجتماعی انسان ها دلیل واقعیت آن پدیده در ذات انسانی تلقی نمود. به همین خاطر ما باید برای دریافت واقعیت و مفید بودن و پایداری یک فرهنگ از طول زمان هایی که آن فرهنگ به طور مجرد سپری کرده است صرف نظر نموده و عامل یا عوامل اصلی آن را به دست بیاوریم. برخی از عوامل ثبات و استمرار بعضی از فرهنگ ها چنین است:
عامل اول، رابطه مثبت آن فرهنگ ها یا بعضی از اجزاء آن با ضرورت ها یا تجملات مستمر زندگی مردم یک جامعه است. برای مثال فرهنگ خاص درباره جانداران که در سرزمین شبه قاره هند دیده می شود مستند به ضرورت های محیطی یا به یک عده اصول اعتقادی درباره جانداران می باشد که برای دیگر اقوام و ملل مطرح نیست. هم چنین آداب و رسوم عید نوروز در اقوام ایرانی که مستند به وضع اقلیمی سرزمین ایران بوده و در طول قرون و اعصار مورد تبعیت می باشد.
عامل دوم، زمان است به این معنا که عناصر فرهنگ یک ملت به جهت گذشت زمان طولانی آن عناصر را تثبیت نموده است و هر اندازه که زمان بر ادامه ی آنها می گذرد به مرغوبیت آنها افزوده می گردد. این یک عامل غیر قابل تفسیر و توجیه است مگر از این جهت که گذشت زمان های طولانی بر تعدادی از عناصر فرهنگی و متزلزل نشدن آنها از جهت هویت و ارزش در برابر تحولات دلیل بر استحکام و قابلیت پایداری آنها تلقی گردد؛ ولی می دانیم این موضوع نمی تواند اثبات کننده صحت و استحکام امور فرهنگی بوده باشد.
شما می توانید پدیده خود خواهی را در طول تمامی تاریخ بشری مشاهده کنید به طوری که اگر بخواهیم موارد خلاف آن را اثبات کنیم موارد بسیار اندکی را خواهیم دید که انسان ها توانسته اند صیانت ذات خود را با منطق واقعی آن تنظیم نموده و در مسیر صحیح از آن بهره برداری نمایند. اکثریت قریب به اتفاق مردم در ارزیابی خویشتن و شناخت خود منحرف می شوند و به جای داشتن خود به طور قانونی (صیانت ذات طبیعی تا تکامل)، به خودخواهی های بیمار گونه دچار می گردند. از امثال این موارد به این نتیجه می رسیم که دوام و پایداری یک پدیده در شئون حیاتی بشر نمی تواند دلیل حقیقت بودن آن بوده باشد اگرچه هر چیزی که بیشتر به حال بشر سودمند باشد دلیل بر اصالت آن بوده و از نظر گذشت زمان نیز پایدار است.
عامل سوم، تبلور فرهنگ آداب و رسوم و عقاید و سنت ها در به وجود آوردن نوعی ملیت خاص برای مردم یک جامعه نقش اساسی پیدا کرده موجب تشکل و تمرکز افراد و گروه های آن جامعه می گردد این صورت جامعه مزبور از آن عناصر فرهنگی برای خود هویتی به وجود می آورد و از آن هویت چنان دفاع می کند که از وجود خود البته از آن جهت که با گذشت قرون و اعصار ارتباطات جوامع و فرهنگ ها بیشتر می شود و این ارتباطات موجب می گردد که بررسی ها و تحقیقات درباره همان فرهنگ ها و علل آنها شیوع پیدا کند لاجرم حذف ها و انتخاب ها و تعدیلات مفید و لازم نیز در آنها به عمل خواهد آمد.
عامل چهارم، تطابق فرهنگ ها با واقعیات و حقایق قابل اثبات است. این تطابق هر چه گسترده تر و عمیق تر باشد به ثبات و ادامه عناصر فرهنگ بیشتر کمک می کند. این عوامل به جز عامل دوم دوام و استمرار فرهنگ ها را به گذشت زمان مستند نمی نماید و تنها عامل دوم است که مرور زمان و افزایش آن را دلیل اصالت و پایداری عناصر یک فرهنگ معرفی می نماید. اگر بقای عناصر فرهنگی مستند به عامل اول بوده باشد می بایست در علل و چگونگی ضرورتی که آن امور را برای قومی مورد اعتقاد ساخته است دقت کرد. اگر علل و چگونگی ضرورت آن امور متکی به اصول و قوانین روانی آن قوم بوده باشد مسلم است که گذشت زمان نمی تواند آنها را کهنه و فرسوده بسازد. و اگر متکی به آراء و عقاید شخصی شخصیت های چشم گیر و موثر در میان یک ملت باشد بقا یا زوال آنها تابع دو چیز است:
الف. کمیت و کیفیت نفوذ آن شخصیت ها در نفوس مردم آن ملت.
ب. کمیت و کیفیت پشتوانه منطقی که موجب دوام آن فرهنگ شده است.
اگر عامل ادامه آن امور، تبلور فرهنگی آنها بوده باشد به حدی که به صورت یک نهاد اصیل درآید و عنوان گرداننده اصیل قومیت و ملیت آن مردم را به خود بگیرد در این صورت است که فرهنگ مزبور ریشه های خود را در اعماق روانی مردم گسترده است و می تواند عامل بسیار نیرومندی برای ایجاد وحدت مردم بوده باشد. به همین علت است که گذشت زمان هر اندازه هم که طولانی باشد کمتر می تواند تاثیری در زوال و فنای چنین فرهنگی داشته باشد. زیرا همان گونه که ملاحظه شد از پشتوانه منطقی برخوردار است.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو- صفحه 195-191

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/211471