گاهی می بینیم که «خود» توسعه پیدا می کند، از باند هم وسیع تر می شود، خود ملی می شود یعنی آن واحد، واحد ملت می شود و افراد آن ملت در داخل خودشان مثل همان فرد در داخل خانواده اند که نسبت به افراد خانواده خودش راستگو است. (شخصی که «خود» ش خود ملی شده است) نسبت به ملت خود امین است، در ملت خودش دزد نیست.
در واقع برای شخص خودش دزد نیست، برای شخص خودش دروغ نمی گوید، برای شخص خودش ظلم نمی کند، برای شخص خودش خونریزی نمی کند، برای شخص خودش یکی از سیئات اخلاقی را مرتکب نمی شود، ولی این «شخص» و به عبارت دیگر «خودش» بزرگتر شده است، «خودش» شده خود ملت. آن وقتی که پای آن روح ملی دروغ به میان می آید تمام سیئات اخلاقی ناشی از خودپرستی (با دایره ای وسیع تر) از او سر می زند.
اینکه ما می بینیم امروز فرد نسبت به فرد ظلم نمی کند ولی ملتها بدترین اقسام ظلم را نسبت به ملل دیگر می کنند و این را هم قبح نمی دانند (ناشی از همین فکر است). شما می بینید رجال درجه اول اروپا مظالمی را که نسبت به ملل استعمار زده مرتکب شده اند برای خودشان افتخار می دانند.
همین فردی که در داخل ملت خودش، اینقدر عادل و امین است و ممکن نیست که در شهر خودش، در ولایت خودش، در کشور خودش، کوچکترین خیانت و عمل ضد اخلاقی بکند، وقتی که پای ملتی دیگر به میان می آید می گوید این مفاهیم معنی ندارد. در همین کتابی که اخیرا به نام «جنگ جهانی» در روزنامه ها منتشر می شود پای یک مفهوم اخلاقی یعنی عدالت به میان آمده است.
مؤلف می گوید: اگر چه این حرفها درباره افراد صادق است نه درباره ملتها.
راست می گوید، آن منطق همین است. همه حسنات و فضایل اخلاقی؛ درستی و درستکاری، صلح و صفا، عدالت، صمیمیت و حمایت از دول ضعیف، اگر به نفع آن ملت بود درست است، به نفع آن ملت نبود درست نیست.