نقد شهید مطهری بر روشنفکری

بعد از طرح فرضیه های اصالت علم و فلسفه های اجتماعی، عده ای آمدند فرضیه دیگری تراشیدند. گفتند: قبول است که از علم و دانش به تنهایی کاری ساخته نیست، ولی از صرف فلسفه اجتماعی هم کاری ساخته نیست. یک نوع خودآگاهی خاص روشنفکرانه و به عبارت دیگر، مسئله روشنفکری را مطرح کردند. آمدند فرق گذاشتند میان عالم و روشنفکر.
«سارتر» و دیگران آمدند مسئله روشنفکر را طرح کردند، گفتند از علم و عالم، از فرهنگ به تنهائی کاری ساخته نیست، روشنفکر به وجود بیاورید. روشنفکر کیست؟ روشنفکر کسی است که یک نوع آگاهی خاص دارد که آن آگاهی خاص، او را به سوی هدف های انسانی می کشاند.
آگاهی جز اطلاع چیز دیگری نیست. آگاهی یعنی آگاهی. آیا آگاهی و اطلاع می تواند انسان را بسازد؟ سنایی ما بهترین حرف ها را زده است که: «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا»، آگاهی جز اینکه فضا را برای انسان روشن می کند کار دیگری نمی کند. آگاهی به انسان هدف نمی دهد، همانطور که علم برای انسان هدف خلق نمی کند. علم انسان را در رسیدن به هدفهایش کمک می کند ولی به انسان هدف نمی دهد که از این راه برو یا از آن راه. علم به انسان کمک می کند در رسیدن به هدف ها. علم می گوید من به تو وسیله می دهم، مثلا اتومبیل می دهم، اگر در گذشته تا قم یا قزوین می خواستی بروی دو شبانه روز طول می کشد حالا در عرض دو ساعت می توانی بروی. اما آیا علم می گوید که با این اتومبیل برو مثلا قم به کمک فقرا بشتاب یا برو آنجا دزدی کن؟! ماشین می گوید هر کار تو می خواهی بکنی من در اختیار تو هستم من نمی توانم تو را بسازم و به تو هدف بدهم، هر جا که می خواهی بروی من به تو کمک می کنم.
جلال آل احمد یک حرف خیلی خوبی دارد در کتاب «غربزدگی» می گوید یک پیسی بود راجع به یک نمایشی، من ترجمه می کردم. مدتی فکر می کردم که هدف او چیست؟ آخرش رسیدم به این جا که می گوید چنین و چنان شد، بعد هر کسی به هر راه که می خواست برود سریع تر رفت؛ فهمیدم نقش علم را دارد می گوید که نقش علم فقط این است که بشر را در راهی که می رود سریع تر و تندتر به مقصد می رساند؛ و راست هم هست. از «آگاهی» به تنهایی کاری ساخته نیست. قرآن می گوید آگاه ترین آگاه ها شیطان بود، خیلی هم خود آگاهیش کامل بود، حتی «خدا آگاه» بود. قرآن «خود آگاهی» را هم کافی نمی داند و اصلا برای آگاهی از آن جهت که آگاهی است جز ارزش روشن کردن، ارزش دیگری قائل نیست. می گوید شیطان خدا را می شناخت، آگاه به خدا بود، به نبوت پیامبران اعتقاد داشت، به وجود قیامت ایمان و اعتقاد داشت (اقرار همه این ها را از شیطان ذکر کرده است)، ولی در عین حال کافر بود. چرا؟ زیرا مؤمن بود. ایمان مسئله ای است مبتنی بر آگاهی، ولی همراه با گرایش. ایمان یعنی تسلیم، یعنی خدا آگاهی مقرون بر گرایش و تسلیم در پیشگاه حق.
درد بشر امروز تنها دوایش این است: خدا آگاهی مقرون به گرایش و تسلیم و خضوع در مقابل حق. یک دوا هم بیشتر ندارد. البته قرآن همیشه علم و ایمان را در کنار یکدیگر ذکر می کند. بشر امروز علم را دارد، دوای درد و ایمان است. از آگاهی روشنفکرانه و غیر روشنفکرانه کاری ساخته نیست. آگاهی آخرش آگاهی است. تمام این ها را برای فرار از ایمان گفته اند. می خواستند ای ایمان در میان نیاید بلکه بتوانند با آگاهی و علم مشکل را حل کنند، نشد آگاهی فلسفی هم به جایی نرسید، آگاهی روشنفکری هم به جایی نرسید. اخیرا آهنگ دیگری ساز کرده اند. عده ای می گویند: فرهنگ انسان گرا لازم است در حالی که انسان باید فرهنگ گرا باشد. مگر فرهنگ، انسان گرا است؟! فرهنگ برای بشر فرهنگ است. فرهنگ آخرش برای بشر دانش است. اگر شما از فرهنگی هایی که این ها توصیه کرده اند مثل نصایح سعدی، ایمان به خدا را بنگرید چیزی از آن ها باقی نمی ماند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 246-244

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/21213