قرآن کریم در سوره زخرف آیه 86 می فرماید که «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة؛ آن غیر خداها که این ها آن ها را می خوانند اختیار شفاعت را ندارند». «و لا یملک» یعنی مالک شفاعت نیستند چون اختیار دار شفاعت نیستند. «الا من شهد بالحق و هم یعلمون» مگر (یک گروه). بدیهی است این "مگر" استثناست، حال یا استثنای متصل یا منقطع. یک دسته ای مالک شفاعت هستند یعنی دسته ای که به حق گواه باشند و معترف، که گفته اند و همین طور هم هست مقصود از "حق" توحید است و این خودش تعبیر عجیبی است که قرآن از توحید به کلمه حق مطلق تعبیر می کند: مگر آنها که خود معترف به حق هستند یعنی جز موجودی که خود او موحد باشد. پس قهرا کار بت و امثال آن نیست یعنی خود شفاعت از شئون توحید است: آن هایی که خودشان موحد هستند و بلکه شاید کلمه "شهد بالحق" یعنی شهود می کنند حق را، شهود می کنند توحید را.
«و هم یعلمون»، این (عبارت) را دو جور تفسیر کرده اند یکی اینکه "شهد" را شهادت زبانی بگیریم: آنهایی که به زبانشان به حق یعنی به توحید اعتراف می کنند «و هم یعلمون» اما فقط اعتراف زبانی نیست از روی دانایی و آگاهی به توحید اعتراف می کنند. ولی تفسیر دیگر که شاید بهتر باشد این است: در خود کلمه "شهد" مفهوم "یعلمون" آمده، چون "شهد" فقط لفظ نیست: آنهایی که شهادت می دهند به حق یعنی حق را و توحید را شهودا درک می کنند و آگاه به کار خودشان هستند «و هم یعلمون» یعنی می دانند که درباره چه کسی شفاعت کنند و درباره چه کسی شفاعت نکنند، نه "آگاهند به اعتراف خودشان و از روی آگاهی اعتراف می کنند"، آگاهند که در شفاعت چه کسی را شفاعت می کنند و برای چه شفاعت می کنند، افرادی را تشخیص می دهند که این ها استحقاق شفاعت دارند، از روی کمال آگاهی و بصیرت شهادت می دهند.
این آیه قطع نظر از اینکه حقیقتی را بیان فرموده است به یک دلیل واضحی بطلان شفیع بودن بت ها را ثابت کرده و آن اینکه شفاعت یک امر کوچکی نیست که به هر موجودی بشود نسبت داد، شفاعت شأن توحید و اهل توحید است. بت که اصلا شعور و درکی ندارد که «شفیع» باشد. به علاوه خود عمل شفاعت مستلزم این است که شفیع به احوال مشفوع له آگاه باشد و بتواند بفهمد و تشخیص بدهد که آیا این استحقاق شفاعت دارد یا ندارد. این شفعایی که شما فرض کرده اید اصلا صلاحیتی برای شهود حق و برای اینکه آگاه به کار خودشان باشند ندارند به وجهی من الوجوه. در این آیه شرط شفیع را از نظر صلاحیت خودش ذکر کرده یعنی هر کسی نمی تواند شفیع باشد، شرط شفاعت از اهل توحید بودن است، دیگر آگاه بودن به احوال مشفوع لهم است. شرط دیگری در چند آیه دیگر در قرآن ذکر شده است و آن این است که کسی که این صلاحیت را دارد تازه با اذن و اجازه خدا باید این کار را بکند. شفاعت از ناحیه خدا شروع می شود. این خداست که شفیع را به عنوان شفیع بر می انگیزاند و به او اجازه شفاعت کردن را می دهد. در آیه معروف آیت الکرسی می فرماید «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؛ کیست که در پیشگاه او جز به اذن او شفاعت کند؟» (بقره/255) همچنین در آخر سوره عم می خوانیم که «یوم یقوم الروح و الملائکة صفا لا یتکلمون الا من أذن له الرحمن و قال صوابا؛ آن روزی که روح و همه ملائکه می ایستند و هیچ کسی در آنجا اجازه سخن گفتن ندارد و نمی تواند سخن بگوید مگر آنکه خدا به او اجازه گفتن بدهد و صواب هم بگوید.» (نبأ/38) در احادیث ما از ائمه اطهار وارد شده است که فرموده اند آن کسی که خدا به او اجازه بدهد و سخن درست بگوید یعنی کسی که خدا به او اجازه شفاعت بدهد در شفاعت کردن خودش هم به صواب شفاعت می کند و به صواب سخن می گوید. آنجا دیگر حرف نا صواب و ملاحظاتی غیر از آنچه که رضای الهی است امکان ندارد وجود داشته باشد. این هم شرط دیگری. آن، شرط صلاحیت شفیع بود که "شهد بالحق"، این یکی هم اجازه پروردگار که از ناحیه پروردگار هم باید اجازه ای داده بشود. شرط دیگری در یک آیه دیگر برای شفاعت به حق ذکر شده است و آن این است که می فرماید «و لا یشفعون الا لمن ارتضی؛ و جز برای کسی که (خدا) رضایت دهد شفاعت نمی کنند.» (انبیاء/28) و آن مربوط به صلاحیت شخص مورد شفاعت است که در اینجا هم کلمه «و هم یعلمون» اشاره به آن بود.
آیا کسی که شفاعت درباره او صورت می گیرد شرایطی دارد یا شرایطی ندارد؟ البته شرایطی دارد. همه شرایطش را هم برای ما بیان نکرده اند و نمی شده هم بیان کنند برای اینکه مسائل مربوط به شفاعت و مغفرت مسائلی است که مردم درباره آن باید در حال خوف و رجا باشند ولی اجمالا این مقدار بیان شده است که از کسی شفاعت می شود که اصل ایمانش مورد پسند باشد، دینش مورد پسند باشد یعنی از مشرک شفاعت نمی شود. آن کسی که از او شفاعت می شود حداقل این است که خود او موحد باشد و مشرک نباشد چون شفاعت آنجا همان مغفرت الهی است و ما در آیه قرآن می خوانیم: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک؛ مسلما خداوند این را که برای او شریک قائل شوند نمی بخشد و آنچه را که فروتر از آن باشد برای هر که بخواهد می بخشد» (نساء/48)
شرک قابل مغفرت نیست و بنابراین از مشرک به هیچ وجه شفاعت نمی شود. اینجا که ما داریم که فقط از موحد شفاعت می شود پس مسلم یک شرطش ایمان به توحید است. حال ایمان به رسالت و نبوت و همچنین ایمان به امامت و ولایت چطور؟ آیا این هم شرط است یا شرط نیست؟ اگر این ایمان ها نباشد از روی کفر و عناد یعنی کسی نبوت رسول اکرم (ع) یا امامت امام علی (ع) بر او عرضه شده است و با اینکه حقیقت را درک کرده عناد ورزیده است، نه، «شفاعت» شامل چنین کسی نمی شود ولی اگر ما فرض کنیم افرادی باشند که فاقد اینها هستند اما از روی قصور نه از روی تقصیر، این مانعی ندارد و در احادیث ما هم این مطلب وارد شده است. حدیث معروفی هست، شاید احادیث زیادی به این مضمون هست، فرموده اند از درهای بهشت یک در اختصاص دارد به سایر اهل توحید یعنی به موحدینی که مسلمان نیستند ولی به شرط اینکه بغض ما در دلشان نباشد یعنی اگر حب ما را ندارند بغض ما را هم نداشته باشند یعنی افرادی باشند که عناد نداشته باشند افرادی باشند که نداشتن دین برایشان از روی قصور بوده نه از روی تقصیر. پس این هم شرط دیگری است که مربوط به مشفوع لهم است. در این آیات ما سه دسته مطلب داشتیم: یکی اینکه خود شفیع باید موحد و به کار مشفوع له آگاه باشد، دوم اینکه خدا باید به او اجازه داده باشد، او مالک شفاعت از ناحیه خدا شده باشد، تا خدا به کسی اجازه ندهد او نمی تواند شفاعت کند. سوم شرایطی که در مشفوع لهم است. پس اگر تنها همین آیه هم می بود اجمالا نشان می داد که شفاعتی وجود دارد چون می فرماید: «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم یعلمون»، همچنان که آن آیه هم که فرمود: «من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؛ کیست که در نزد او بدون اجازه او شفاعت کند» یعنی هستند کسانی که با اجازه او شفاعت می کنند، «و لا یشفعون الا لمن ارتضی» رسل شفاعت نمی کنند مگر درباره کسی که خدا اصل دین و ایمان او را بپسندد، یعنی در صراط توحید باشد. این آیه هم استثنائش ثابت می کند که قطعا شفاعتی هست.