نظریه های برخی از دانشمندان، فرضیات و حدسیات است، و واقعا عجیب هم هست! وقتی یک نفر دانشمند به بنبست می رسد گاهی یک فرضیاتی می گوید که یک آدم عادی هم به او می خندد. فرضیاتی را که دانشمندان گفته اند در کتابها با آب و تاب می نویسند در صورتی که مطالبی که به وسیله وحی و انبیاء رسیده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهید در نظر بگیرید این عجیب تر از آن نیست، ولی این جلب نظرشان نمی کند. مثلا فروید وقتی می خواهد ریشه پرستش را به دست بدهد که چطور شد که بشر به فکر پرستش افتاد چون او می خواهد به فطرت یا غریزه الهی اعتقادی نداشته باشد، اینها تاریخ هم که عرض کردیم نیست که بگوییم گوینده به مدرکی برخورد کرده آمده فرض کرده و گفته است شاید چنین چیزی بوده. او چون تکیه اش روی غریزه جنسی است این جور فکر کرده که در ادوار خیلی قدیم پدر خانواده که از همه قوی تر بود همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص می داد، یعنی غیر از آن زن هایی که از آنها بچه می آورد و به خودش اختصاص داشت دخترهایش را هم که بزرگ می شدند جزء حرم و حریم خودش قرار می داد و پسرها را محروم می کرد. پسرها دو احساس متناقض نسبت به این پدر داشتند، یک احساس محبت آمیز و یک احساس نفرت آمیز. احساس محبت آمیز برای اینکه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامی خانواده بود، نان آور خانواده بود و اینها را در مقابل دشمن حفظ می کرد. از این جهت به او به نظر محبت و احترام نگاه می کردند. ولی از طرف دیگر او همه احساسات را متمرکز در حس جنسی می داند، چون همه جنس اناث را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم کرده بود، یک حس کینه و حسادت عجیبی نسبت به او داشتند. این دو حس متناقض از آنجا پیدا شد.
روزی بچه ها آمدند دور هم جمع شدند (عرض کردم اینها همه خیال است)، گفتند این که نمی شود که تمام زن ها را جمع کرده برای خودش و ما را محروم کرده است. ناگهان تحت تأثیر احساسات نفرت آمیزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در می آوریم، میکشیمت، دسته جمعی ریختند او را کشتند. بعد که کشتند آن احساس محبت آمیز و احترام قهرمانان های که نسبت به او داشتند ظهور کرد، مثل هر موردی که وقتی انسان روی یک احساس کینه توزی یک کاری می کند بعد که کارش را کرد دیگر کینه کارش تمام می شود و تازه احساسات دیگرش مجال ظهور پیدا می کند. بعدها که از این غلیان احساسات غضب خارج شدند دور همدیگر نشستند و گفتند عجب کار بدی کردیم! دیدی، ما مظهر قهرمانی خودمان را از دست دادیم! از اینجا این پدر مورد احترام بیشتر قرار گرفت. کم کم مجسمه این پدر را به عنوان یک موجود باقی ساختند و شروع کردند به پرستش آن، و پرستش از اینجا آغاز شد. حالا شما بیاید قصه آدم و حوا را قطع نظر از اینکه گوینده اش پیغمبران هستند بگذارید در مقابل این قصه، ببینید کدامیک معقول تر است. این را به صورت یک فرضیه علمی بعضی قبول می کنند و آن را نمی خواهند قبول کنند. به هر حال قرآن کریم می خواهد بگوید مطلب این طور نیست. مسأله نبوت و رسالت مسأله ای نیست که تدریجا در اثر یک سلسله تصادفات برای انسان پیدا شده باشد. انسان آنچنان موجودی است که از اولین لحظه ای که به روی زمین آمده است حجت الهی، رسول الهی، انذار الهی، هدایت الهی با او توأم بوده است، کما اینکه تا آخرین لحظه ای که بر روی زمین باشد چنین خواهد بود. در حدیث است که اگر دو نفر بر روی زمین باقی بمانند یکی از آنها حجت خدا خواهد بود.