پایان ذلت بار نفاق

خداوند در قرآن کریم از زبان منافقان نقل می کند: «یقولون لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل؛ می گویند اگر ما به مدینه بازگردیم آن که عزیزتر است ذلیل تر را بیرون خواهد کرد». (منافقون/ 8) (عبدالله بن ابی می گفت پایم که به مدینه برسد، پیغمبر را بیرون می کنم). قرآن می فرماید: «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین؛ عزت منحصرا از آن خدا و پیامبر اکرم و مؤمنین است» (منافقون/ 8) یعنی تو ذلیل تر از آن هستی که بخواهی چنین کنی. تو آن قدر ذلیلی که خودت هم نمی دانی: «ولکن المنافقین لایعلمون؛ ولی منافقین نمی دانند» (منافقون/ 8).
عبدالله بن ابی هنوز به مدینه نرسیده بود که خدای متعال دو بار ذلت او را به او نشان داد. این طور اشخاص که منافق و ترسو هستند، وقتی که در میان رفقای خودشان هستند رجز می خوانند؛ ولی در جمع به کلی شکل دیگری به خود می گیرند. وقتی که او آمد خدمت پیغمبر، قسمهای غلاظ و شدادی خورد که اصلا من این حرفها را نگفته ام و اینها را به من دروغ بسته اند. این اولین ذلتش بود. بعد هم پسرش آمد خدمت پیغمبر اکرم و عرض کرد: یا رسول الله همه می دانند که در میان انصار (اهل مدینه)، جوانی نسبت به پدر و مادرش خوش رفتارتر از من نیست. من پدرم را به عنوان یک پدر دوست دارم ولی پدر من منافق است. اگر حق پدرم کشته شدن است فرمان بده تا خودم او را بکشم. فرمود: نه. اما با اینکه پیغمبر اکرم او را نهی کرد، آمد کنار دروازه مدینه ایستاد. هر کس می آمد می دید که او دارد قدم می زند و شمشیرش هم دستش است. پدرش از دور پیدا شد. جلوی او را گرفت و گفت: حق ورود به مدینه را نداری. تا پیغمبر اجازه ندهد من نمی گذارم وارد مدینه شوی. این آدمی که اینچنین لاف می زد که اگر به مدینه برگردم پیغمبر را از مدینه بیرون می کنم، کارش به جایی رسید که روز بعد (بیش از یک روز هم تا رسیدن به مدینه فاصله نشد) نزدیکترین افراد به او یعنی پسرش به او گفت من بدون اجازه پیامبر نمی گذارم وارد مدینه بشوی.
«یا ایها الذین امنوا لاتلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکرالله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! مبادا اموال شما و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل سازد. و هر کس چنین کند پس آن ها همان زیانکارانند» (منافقون/ 9).
گویی قرآن می خواهد این طور نتیجه بگیرد که این کسانی که اینهمه رجز می خوانند و این حرفها را می زنند، غرورشان به مال و ثروتی است که دارند. فکر می کنند هر چه هست مال و ثروت است و ثروت هم دست ماست، پس همه چیز دست ماست، قدرت هم دست ماست. پیغمبر و مهاجرین (کسانی که قبل از هجرت پیامبر به مدینه به آن حضرت ایمان آورده بودند) که از مکه آمده اند، ثروتی ندارند؛ ثروت مال ماست. ما همین قدر که جلوی این جریان اقتصادی را بگیریم، خواه ناخواه متفرق می شوند. این غرور را از مال و ثروت پیدا کرده اند. عبدالله بن ابی هم که خود را به عنوان عزیزتر حساب می کند، تکیه اش به قوم و فامیل و بچه هایش است.

عبدالله بن ابی و تهمت به همسر پیامبر
خداوند در آیه 11 از سوره نور می فرماید: «ان الذین جاؤا بالافک عصبه منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امری ء منهم ما اکتسب من الاثم؛ همانا کسانی که آن تهمت عظیم را (درباره یکی از زنان پیامبر) به میان آوردند، دسته ای از شما بودند. آن تهمت را برای خود شر مپندارید، بلکه آن برای شما خیر و مصلحت است. بر عهده ی هر فردی از آنها سهمی از گناه است».
می گوید آن بدبختها که این داستان را جعل کرده بودند، هر کدامشان به اندازه خودشان داغ گناه را کسب کردند، عواقب گناه را متحمل شدند. قرآن کریم می گوید: یک نفر از اینها بود که قسمت معظم این گناه را او به عهده گرفت (مقصود عبدالله بن ابی است که عبدالله بن ابی بن سلول هم می گویند): «و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم؛ آنکه قسمت معظم این گناه را به گردن گرفت، خدا عذابی بزرگ برای او آماده کرده است»، غیر از این داغ بدنامی دنیا که تا دنیا دنیاست، به نام رئیس المنافقین شناخته می شود، در آن جهان خداوند عذاب عظیمی به او خواهد چشانید.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 116-114

  2. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 38

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/22878