از رسول اکرم (ص) سؤال شد: «حرزهایی به عنوان استشفا مورد استفاده قرار می گیرد (مطابق نقل غزالی در احیاء العلوم از دوا و حرز هر دو سؤال شد)، آیا می تواند این امور جلوی قدر الهی را بگیرد؟ فرمود: انها من قدر الله؛ یعنی خود اینها نیز از قدر الهی می باشد» (بحارالانوار، ج 5، ص 87) تأثیر اینها در جلوگیری از بیماری نیز به قضا و قدر الهی است.
امام علی (ع) در سایه دیوار کجی نشسته بود، از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه دیوار دیگری نشست. به آن حضرت گفته شد: «یا امیر المؤمنین، تفر من قضاء الله؛ از قضای الهی فرار می کنی؟ فرمود: افر من قضاء الله الی قدر الله؛ از قضای الهی به قدر الهی پناه می برم.» (توحید صدوق، ص 337)، یعنی از نوعی قضا و قدر به نوعی دیگر از قضا و قدر پناه می برم، یعنی اگر بنشینم و دیوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهی است، زیرا در جریان علل و اسباب اگر انسانی در زیر دیواری شکسته و مشرف به انهدام بنشیند آن دیوار بر سرش خراب می شود و صدمه می بیند و این خود قضا و قدر الهی است و اگر خود را به کناری بکشد از خطر او مصون می ماند، این نیز قضا و قدر الهی است. کما اینکه ممکن است در همان حال در یک جریان دیگر از علل و اسباب، خطری دیگر متوجه او گردد که آن نیز قضا و قدر الهی است.
به هر حال، خود را از خطر دور نگه داشتن، پرهیز از امر خداست به امر خدا، فرار از قضای الهی است به قضای الهی.
حاصل آن کز وسوسه هر کو گسیخت *** از قضا هم در قضا باید گریخت
با قضا پنجه زدن نبود جهاد *** زانکه این را هم قضا بر ما نهاد
مجموعا از تاریخ اسلامی روشن می شود که مسلمانان صدر اول با اعتقاد راسخی که به قضا و قدر داشتند، این تعلیم را آنچنان دریافت کرده بودند که با تسلط خودشان بر سرنوشتشان منافاتی نمی دیدند و مسئله تغییر و تبدیل سرنوشت و اینکه خود این تغییر و تبدیل ها نیز جزء قضا و قدر است نزد آنها امری مسلم بوده و لذا اعتقاد محکم آنها به سرنوشت، آنها را به سوی عقیده جبر نکشانید و آنان را بی حس و لاقید و حواله به تقدیر کن، بار نیاورد. آنها ضمن فعالیت های عجیب و متکی به نفس کم نظیرشان همواره از خداوند بهترین"قضا" را طلب می کردند. چون متوجه بودند که در هر موردی انواع قضا و قدرها هست، از خدا بهترین آنها را می خواستند.
عجیب این است که آنچه را از خدا طلب می کردند، بهترین قضاها و تقدیرهاست نه بهترین مقضی و مقدرها! این مضمون در بسیاری از دعاهای اسلامی هست. شاید از همه عجیب تر این است که این مضامین در کلمات مسلمین ساده ضمیر صدر اسلام پیدا می شود.
در جلد دوم کامل ابن اثیر ذیل صفحه 313 نقل از تاریخ طبری، نامه ای از سعد وقاص نقل می کند که بین او و عمر رد و بدل شد. سعد در ضمن نامه نوشت: «و امر الله بعد ماض و قضاوه مسلم الی ما قدر لنا و علینا، فنسأل الله خیر القضاء و خیر القدر فی عافیة؛ امر الهی نافذ و قضا و قدر او قطعی است، تا برای ما چه مقدر کرده باشد، از او بهترین قضاها و قدرها را مسئلت می نماییم.»
در شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه، خطبه 132 می گوید: عمر بن الخطاب در یکی از سفرها که به شام رفت، قبل از ورود به شام اطلاع پیدا کرد که در آنجا بیماری طاعون پیدا شده. با همراهان خود درباره ورود به شام مشورت کرد، همه او را منع کردند مگر ابوعبیده جراح که فرمانده مسلمین در شام بود. او به عمر گفت: «یا امیرالمؤمنین اتفر من قدر الله؟» یعنی آیا از قضا و قدر الهی فرار می کنی؟ عمر گفت: «نعم افر من قدر الله بقدر الله الی قدر الله» یعنی از قضا و قدر الهی به حکم قضا و قدر الهی به سوی قضا و قدر الهی فرار می کنم و همان وقت شخصی مدعی شد از پیغمبر شنیده است که اگر در شهری طاعون بود و شما در بیرون آن شهر بودید، وارد آن شهر نشوید، ولی اگر در شهری بودید و طاعون آمد، از شهر خارج نشوید. عمر که قبل از شنیدن این حدیث کمی مردد بود از ورود به شهر منصرف شد.
آنچه مجموعا از اخبار و روایات شیعه و سنی بر می آید. این است که شخص رسول اکرم (ص) مسلما مسئله قضا و قدر را برای اصحاب خود طرح کرده است و امیرالمؤمنین علی (ع) نیز مکرر در این باب داد سخن داده است. آنچه اعجاب را بر می انگیزد این است که این تعلیم بزرگ آنچنان با استادی و مهارت به مردم صدر اسلام تلقین شده است که با "جبر" فرسنگ ها فاصله داشته و آنها را جبری مسلک و در نتیجه بی اراده و غیر متکی به نفس بار نیاورده است، هم عملشان در صدر اول حاکی از این مطلب است و هم گفته هایی که کم و بیش از آنها رسیده است. بعدها که متکلمین اسلامی آمده اند و خواسته اند در این مسئله بحث و استدلال و تجزیه و تحلیل کنند، نتوانسته اند بین اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به جبر فرق بگذارند و تا امروز که چهارده قرن تقریبا از آن زمان می گذرد، کمتر افرادی در شرق و غرب عالم پیدا شده اند که توانسته باشند بین این دو عقیده فرق بگذارند.
منشأ تعلیم مسلط بودن بر سرنوشت خویش
سرچشمه اصلی این نوع تعلیم که بشر را در عین اعتقاد به قضا و قدر، به تسلط او بر سرنوشت نیز معتقد می کند، قرآن کریم است. قرآن کریم از قضاهای متعدد نام می برد: «هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده؛ اوست که شما را از گل آفرید و اجلی معین کرد و اجل نام برده شده در نزد خود اوست.» (انعام/ 2)
قرآن کریم در عین اینکه از لوح محفوظ و کتاب ازلی و تقدیر گذشته دم می زند و می گوید:«و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین؛ هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن (درج) است.» (انعام/ 59) یا می گوید: «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرأها؛ هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در جانتان روی ندهد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم در کتابی ثبت است.» (حدید/ 22) در عین حال می گوید: «کل یوم هو فی شان؛ خداوند هر روز دست در کاری است.» (الرحمن/ 29)
از رسول خدا (ص) سؤال شد: «أنحن فی امر فرغ منه ام فی امر مستانف؛ آیا ما به کارهایی سرگرمیم که خداوند از آنها فارغ شده است، یا آنکه پس از این، تکلیف آنها روشن می شود؟ فرمود: فی امر فرغ منه و فی امر مستانف؛ شما به کارهایی سرگرمید که هم خداوند از آنها فارغ شده و هم فارغ نشده است.» (شرح اصول کافی ملاصدرا، ذیل حدیث 394)