نقش مکتب امام حسین علیه السلام در احیاء دین

قرآن کریم و مکتب امام حسین (ع) ریسمانهایی هستند که قدرت دارند بشر را از چاه‏ نگون بختی به اوج سعادت بالا برند، یکی حبل من الله و دومی حبل من الناس‏ است؛ ولی اگر کسی از این دو حبل الهی سوء استفاده نمود، جرم از ریسمان‏ نیست، علت این است که او در سر سودای بالا رفتن نداشته است و البته‏ چنین مردمی به وسیله قرآن و مکتب حسینی به قعر دوزخ برده می‏شوند و این‏ حقیقت در جهان دیگر چنین مجسم می‏گردد که به فرمان قرآن و امامان به دوزخ‏ افکنده می‏شوند، و این است معنی قسیم الجنة و النار بودن. در این جهان، مکتب امام حسین (ع) بیش از هر مکتبی‏ موجب احیاء دین و هدایت مردم شده است.
امام حسین (ع) کشته نشد برای اینکه - العیاذ بالله - دستگاهی در مقابل دستگاه خدا یا شریعت جدش رسول خدا بوجود آید، راه‏ فراری از قانون خدا نشان دهد. شهادت او برای این نبوده که برنامه عملی‏ اسلام و قانون قرآن را ضعیف سازد. بر عکس، وی برای اقامه نماز و زکات‏ و سایر مقررات اسلام از زندگی چشم پوشیده به شهادت تن داد. حسین بن علی (ع) با آن‏ جانبازی که کرد، اسلام را تجدید حیات و درخت اسلام را با ریختن خون خود آبیاری نمود. «اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت‏ بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده؛ شهادت‏ می‏دهم که تو اقامه‏ نماز کردی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و در راه خدا جهاد نمودی و حق جهاد را بجا آوردی.» (مفاتیح‏ الجنان زیارت امام‏ حسین (ع).)
چه رابطه‏ ای میان شهادت حسین ‏بن ‏علی (ع) و نیرو گرفتن اسلام و زنده شدن اصول و فروع دین وجود دارد؟ زیرا می‏دانیم صرف اینکه خونی ریخته بشود، منشأ این امور نمی‏شود. بنابراین میان قیام و نهضت و شهادت حسین بن علی (ع) و این‏ آثاری که ما می‏گوئیم و مدعی آن هستیم و واقعا تاریخ هم نشان می‏دهد که‏ حقیقت دارد، چه رابطه‏ ای وجود دارد؟ اگر شهادت حسین ‏بن ‏علی (ع) صرفا یک جریان حزن ‏آور می‏ بود، اگر صرفا یک مصیبت می ‏بود، اگر صرفا این می‏ بود که خونی به ناحق ریخته شده‏ است و به تعبیر دیگر صرفا نفله شدن یک شخصیت می‏ بود ولو شخصیت بسیار بزرگی، هرگز چنین آثاری را به دنبال خود نمی ‏آورد. شهادت حسین بن علی (ع)، از آن جهت این آثار را به دنبال خود آورد که، نهضت او یک حماسه بزرگ اسلامی و الهی بود، از این‏ جهت که این داستان و تاریخچه، تنها یک مصیبت و یک جنایت و ستمگری‏ از طرف یک عده ‏ای جنایتگر و ستمگر نبود، بلکه یک قهرمانی بسیار بسیار بزرگ از طرف همان کسی بود که جنایتها را بر او وارد کردند.
شهادت حسین بن علی (ع) حیات تازه ‏ای در عالم‏ اسلام دمید، اثر و خاصیت یک سخن یا تاریخچه و یا شخصیت حماسی این است که در روح موج به وجود می ‏آورد، حمیت و غیرت به‏ وجود می ‏آورد، شجاعت و صلابت به وجود می ‏آورد. در بدنها، خونها را به‏ حرکت و جوشش در می‏ آورد، و تن‏ها را از رخوت و سستی خارج می‏کند، و آنها را چابک و چالاک می ‏نماید. چه بسیار خونها در محیطهایی ریخته می‏شود که چون فقط جنبه خونریزی دارد، اثرش مرعوبیت‏ مردم است، اثرش این است که از نیروی مردم و ملت می‏ کاهد و نفس ها بیشتر در سینه ‏ها حبس می‏شود. اما شهادتهائی در دنیا هست که به دنبال خودش روشنائی و صفا برای‏ اجتماع می‏ آورد. بعضی از پدیده ‏های اجتماعی، روح اجتماع را تاریک و کدر می‏کند، ترس و رعب در اجتماع به وجود می ‏آورد، به اجتماع حالت بردگی و اسارت می‏دهد، ولی یک سلسله پدیده‏ های اجتماعی است که به اجتماع صفا می‏دهد، نورانیت می‏دهد، ترس اجتماع را می‏ ریزد، احساس بردگی و اسارت‏ را از او می‏ گیرد، جرأت و شهامت به او می‏دهد.
بعد از شهادت امام ‏حسین (ع) یک چنین حالتی به وجود آمد، یک رونقی‏ در اسلام پیدا شد. این اثر در اجتماع از آن جهت بود که امام‏ حسین‏ (ع) با حرکات قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده کرد، احساسات بردگی و اسارتی را که از اواخر زمان عثمان و تمام دوره معاویه‏ بر روح جامعه‏ اسلامی حکمفرما بود، تضعیف کرد و ترس را ریخت، احساس‏ عبودیت را زایل کرد و به عبارت دیگر به اجتماع اسلامی شخصیت داد. او بر روی نقطه‏ ای در اجتماع انگشت گذاشت که بعدا اجتماع در خودش احساس شخصیت کرد. مسئله احساس شخصیت مسئله‏ بسیار مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت بکند، احساس منش بکند، برای خودش ایده ‏آل داشته‏ باشد و نسبت به اجتماع های دیگر حس استغناء و بی‏ نیازی داشته باشد، یک‏ اجتماع این‏طور فکر بکند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلی در زندگی‏ دارد و به آن فلسفه مستقل زندگی خودش افتخار و مباهات بکند، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفه ‏ای در زندگی‏ داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد، و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد. وای به حال آن اجتماعی که این حس را از دست بدهد، این یک مرض ‏اجتماعی است و این غیر از آن "خودی" اخلاقی است که بد است و نفس ‏پرستی و شهوت‏ پرستی است. اگر اجتماعی این منش را از دست داد و احساس نکرد که خودش فلسفه‏ مستقلی دارد که باید به آن فلسفه متکی باشد، و اگر به فلسفه مستقل زندگی‏ خودش ایمان نداشته باشد، هر چه داشته باشد از دست می‏دهد، ولی اگر این‏ یکی را داشته باشد ولی همه چیزهای دیگر را از او بگیرند باز روی پای‏ خودش می‏ ایستد.
یعنی یگانه نیروئی که مانع جذب شدن ملتی در ملت دیگر و یا فردی در فرد دیگر می‏شود، همین احساس منش و شخصیت است. معروف است که آلمانیها گفته ‏اند ما در جنگ دوم همه چیز را از دست‏ دادیم، مگر یک چیز را که همان شخصیت خودمان بود و چون شخصیت خودمان‏ را از دست ندادیم همه چیز را دوباره به دست آوردیم و راست هم گفته‏ اند. اما اگر ملتی همه چیز داشته باشد ولی شخصیت خودش‏ را ببازد، هیچ چیز نخواهد داشت و خواه ‏ناخواه در ملتهای دیگر جذب می‏ شود. پیامبر اکرم (ص)، کسی که تمام قوم و قبیله ‏اش با او دشمن هستند چه داشت که به آنها بدهد و چطور شد که آنها را از آن حضیض پستی به اوج عزت رساند؟ ایمانی به‏ آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد. یک مرتبه آن عرب سوسمارخور، شیرشترخور، عرب غارتگری که دخترش را زنده ‏زنده به خاک می‏ کرد، این‏ احساس در او پیدا شد که من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت‏ غیر خدا نجات بدهم، و هیچ اهمیت نمی ‏داد که اعتراف بکند که در گذشته‏ چطور بوده است، و حتی افتخار می ‏کرد که بگوید من در گذشته پست بودم، آنطور فکر می‏کردم، هیچ سابقه درخشان ملی ندارم، ولی امروز این طور فکر می‏کنم، از شما عالیتر فکر می‏کنم. این را می‏گویند شخصیت.
آیا کلمه‏ ای‏ هست که از کلمه لااله الا الله بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودی، مطاعی، قابل پرستشی غیر از خدا نیست. یک جرم فلکی، یک‏ حیوان، یک سنگ، یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا هر چه هست، سر تعظیم فرود نمی ‏آورم. من طرفدار عدالتم، طرفدار حق و احسانم، طرفدار فضیلتم. به این می‏گویند شخصیت. امویین کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین می راندند. کوفه‏ مرکز ارتش اسلام بود، و اگر امام ‏حسین (ع) به کوفه نمی‏ رفت، امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت می‏ کردند، می‏گفتند عراق که مرکز ارتش‏ اسلامی بود، از تو دعوت کرده بود و هجده ‏هزار نفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده‏ هزار نامه برای تو فرستادند، چرا به آنجا نرفتی؟ مگر از عراق‏ جایی بهتر و بالاتر هم بود؟! اساسا کوفه شهری است که بعد از جنگهایی که‏ در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمر ابن ‏خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد، و از کوفیها و مردم عراق شجاع تر و سلحشورتر وجود نداشت.
در عین حال همین‏ مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند، و دوازده هزار نامه نوشته بودند، به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون‏ زیاد بن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود، آنقدر چشم در آورده بود، آنقدر دست و پاها بریده بود، آنقدر شکمها سفره کرده بود، آنقدر افراد را در زندانها کشته بود که اینها به کلی احساس شخصیت خودشان را از دست‏ داده بودند. به همین جهت تا شنیدند پسر زیاد آمد، زن دست شوهرش را می‏گرفت و او را از پیش مسلم کنار می‏ کشید، مادر دست بچه خودش را می‏ گرفت، خواهر دست برادر خودش را می‏ گرفت، پدر دست فرزند خودش را می‏ گرفت و از مسلم جدا می ‏کرد، و بی‏ شک مردم کوفه از تشیع امام علی (ع) بودند و امام‏ حسین (ع) را شیعیانش کشتند، به همین جهت در همان زمان هم می‏گفتند: «قلوبهم معه و سیوفهم علیه؛ قلبهایشان با او بود و شمشیرهایشان بر علیه او». (مقتل المقرم، ص 203)، چرا که امویها شخصیت ملت مسلمان را له‏ کرده بودند، کوبیده بودند، و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش‏ نمی‏ دید.
اما همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن علی (ع) رفتند و در آنجا عزاداری کردند، گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند، توبه کردند و گفتند ما تا انتقام خون حسین بن علی (ع) را نگیریم، از پای نمی‏ نشینیم. یا باید کشته بشویم، یا انتقام بگیریم و عمل کردند و قتله کربلا را همینها کشتند و شروع این نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود. چه کسی این کار را کرد؟ حسین بن علی (ع). شخصیت دادن به یک ملت به این است که به آنها عشق و ایده ‏آل داده شود و اگر عشقها و ایده ‏آلهائی دارند که رویش را غبار گرفته‏ است، آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده کرد. حسین بن علی (ع) در سخنان و خطابه‏ های خودش، آنجا که از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می‏ کند، همه ‏اش صحبتش این است: «و علی الاسلام السلام‏ اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ زمانی‏ که امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون یزید، باید با اسلام خداحافظی‏ کرد.» (اللهوف، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البیت، ج 3، ص 74)
«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امة جدی؛ من خروج نکردم برای جاه ‏طلبی و رسیدن به مقام، بلکه منحصرا خروج کردم تا مفاسد بین امت جدم را اصلاح کنم.» (مقتل الحسین، مقرم، ص 156). بعد از بیست سی سال که این حرفها فراموش شده‏ بود، حسین بن علی (ع) به نام یک نفر مصلح و به نام یک نفر اصلاح طلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کرد، قیام کرد و به مردم عشق‏ و ایده ‏آل داد. رکن اول حماسه زنده شدن یک قوم همین است. ملتی شخصیت‏ دارد که حس استغناء و بی ‏نیازی در او باشد. اینهاست درسهای آموزنده ‏ای‏ که از قیام حسین بن علی (ع) باید آموخت. او حس استغناء و بی‏ نیازی به مردم داد. روزی که می‏خواهد از مکه حرکت کند، یک ذره قیام‏ خودش را مشروط نمی ‏کند و این طور می‏فرماید: «خط الموت علی ولد آدم؛ مرگ برای فرزندان آدم حتمی است».
و در آخر خطبه می‏فرماید: «فمن کان فینا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا فاننی راحل مصبحا انشاء الله تعالی؛ من‏ فردا صبح حرکت می‏کنم هر کس که آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب‏ خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح‏ حرکت کند که من رفتم». دیگر بیش از این حرفی نیست. این مقدار استغناء قطعا در دنیا نظیر ندارد. از این بالاتر، شب عاشورا است که اصحاب و اهل بیتش را جمع می‏کند و از آنها تمجید و تشکر می‏کند. بعد به آنها می‏گوید: «بدانید از همه شما متشکر و ممنونم، ولی بدانید که دشمنان با شما کاری ندارند، و اگر بخواهید بروید مانع شما نمی‏ شوند، من هم از نظر شخص خودم که با من بیعت‏ کرده ‏اید بیعت خودم را از دوش شما برداشتم و محظور بیعت هم با من‏ ندارید، هر کس می‏خواهد برود آزاد است». حسین (ع) از اهل بیت و اصحابی که درباره آنها گفته است که اهل بیتی بهتر و باوفاتر از اینها سراغ ندارم، این مقدار استغناء نشان می‏دهد و هرگز سخنانی از این قبیل که‏ من را تنها نگذارید، من غریبم، مظلومم، بیچاره ‏ام نمی‏ گوید.
البته‏ تکلیف دین خدا را بر نمی‏ دارد، به همین جهت با افراد که اتمام حجت می‏کرد، اگر در آنها تمایل به ماندن نمی ‏دید به آنها می‏گفت از این صحنه دور بشوید زیرا که من نمی‏خواهم شما به عذاب الهی گرفتار شوید، چون اگر از کسی‏ استمداد بکنم و او صدای استمداد مرا بشنود و مرا مدد نکند، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد کرد. این درس استغناء درس کوچکی نبود. همین‏ استغناء بود که بعدها روحیه استغناء به وجود آورد و چقدر قیامها و نهضتها به وجود آمد. حسین بن علی (ع) درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شدائد و سختیها به مردم داد. اینها برای ملت مسلمان درسهای بسیار بزرگی بود.
پس اینکه می‏گویند حسین بن علی (ع) چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است‏ که حسین بن علی روح تازه دمید، خونها را به جوش آورد، غیرتها را تحریک کرد، عشق و ایده ‏آل به مردم داد، حس استغناء در مورد مردم به‏ وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل‏ شدائد به مردم داد، ترس را ریخت، همان مردمی که تا آن مقدار می‏ ترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند. حسین بن علی (ع) یک سوژه بزرگ اجتماعی است. حسین بن علی (ع) در آن زمان یک سوژه بزرگ بود، هر کسی که‏ می‏خواست در مقابل ظلم قیام بکند، شعارش «یا لثارات ‏الحسین؛ ای خونخواهان حسین» بود (مسند الامام الرضا، ج‏1، صفحه 148 و عیون الاخبار الرضا، ج‏1، صفحه‏ 299) امروز هم حسین بن علی (ع) یک سوژه بزرگ است، سوژه ‏ای برای‏ امر به معروف و نهی از منکر، برای اقامه نماز، برای زنده کردن اسلام، برای اینکه احساسات و عواطف عالیه اسلامی در وجود ما احیاء بشود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 295-294 و 303-302

  2. مرتضی مطهری- حماسه حسینی- ج1 صفحه 183-159

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/26964