حکمت وجود حق و باطل در خلقت

از مباحث مهم جهان بینی، بحث حق و باطل است. آیا نظام عالم نظام حق است؟ نظام راستین است؟ نظامی است آنچنان که باید باشد؟ آیا هر چیزی در این نظام کلی در جای خود قرار دارد؟ یا نه، نظام باطل است؟ در عالم هستی باطل راه دارد؟ چیزهائی هست که نباید باشد؟ کل نظام پوچ و بی هدف و بی غایت است؟
در برابر این پرسشها و نظایر آن اندیشمندان و متفکران چند دسته شده اند: عده ای نظر اول را برگزیده اند و برخی نظر دوم را، و گروهی دیگر به نظری متفاوت با هر دو دسته قبلی معتقد شده اند. بعضی فیلسوفان و از آن جمله اکثر مادیین نسبت به جهان (و نیز نسبت به انسان) بدبین بوده اند و جهان را در مجموع خود یک امر نبایستی و نامطلوب و کور و کر و بی هدف می دانسته اند. در مقابل، الهیون و مکاتب الهی و خصوصا اسلام بطور قاطع و صریح خلقت عالم را بر حق می دانند و آن را عین خیر و نیکی و حسن می شمارند و برآنند که هیچ کاستی و زیادتی در آن راه ندارد و باطل و لغو و بازیچه نیست، و هیچ امر نبایستی در نظام جهان هستی وجود ندارد: «الذی احسن کل شیء خلقه؛ همان کسی که همه چیز را نیکو آفرید» (سجده/ 7)، «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه؛ پروردگار ما خلقت هر چیز را نیکو ساخت، و هر آنچه لازمه خلقتش بود به او عطا کرد» (طه/ 50).
نظریه سومین گروه این است که جهان (و انسان) ترکیبی است از خیر و شر، نیمی مطلوب و نیمی نامطلوب است، نیمی بایستنی و نیمی نبایستنی است، ما دوگانگی را در جهان می بینیم. در این عالم، خیر و شر، حق و باطل، نقص و کمال، مرض و سلامت، مرگ و حیات، بی نظمی و نظم، ظلم و عدل، فساد و صلاح، خرابی و آبادانی زیاد به چشم می خورد. این دوگانگی نشانه این است که در مبدأ و منشأ هستی دوگانگی وجود دارد زیرا امکان ندارد که در آن واحد همه عالم از یک مبدأ و یک اصل ریشه گرفته باشد، و در عین حال اختلاف و دوگانگی در آن وجود داشته باشد فکر ثنویت و دوگانگی پرستی که در ایران باستان رواج داشته، از اینجا ناشی شده است که برای جهان دو مبدأ قائل شده اند: مبدأ خیر و نور و خوبی، و مبدأ شر و ظلمت و بدی، و معتقد شدند که سپاهیان و نیروهای این دو مبدأ یعنی سپاهیان یزدان و سپاهیان اهریمن همواره با یکدیگر در نبرد و ستیزند گرچه نوید دادند که بالاخره در پایان جهان سپاهیان خیر و نور بر سپاهیان شر و ظلمت پیروز خواهند شد، سپاه شر و ظلمت شکست خواهد خورد و سپاه خیر و نور باقی خواهد ماند.
در حکمت الهی اصالت در هستی با حق است، با خیر است، با حسن و کمال و زیبائی است، باطلها، شرور، نقصها و زشتیها در نهایت امر و در تحلیل نهائی به نیستی ها منتهی می شوند نه به هستی ها، شر از آن جهت که هست شر نیست، بلکه از آن جهت که منشأ نیستی در شیء دیگری می شود شر است. شرور، ضرورتهائی هستند که لازمه هستی خیرها و حق ها و به صورت یک سلسله لوازم ذاتی لاینفک می باشند که اصالت ندارند و در مقام مقایسه با حق ها و خیرها به منزله نمودهایی در مقابل بودها هستند که اگر آن بودها بخواهند باشند این نمودها هم قهرا باید باشند.
مسئله اصلی، مسئله پیدایش ماهیت است که به تبع وجود پدید می آید. هستی مطلق، خیر محض است که هیچ شر و نقص و زشتی در آن راه ندارد در این مرتبه از هستی که مرتبه ذات حق است، نه ماهیت در کار است و نه نیستی، اما مخلوقات الهی که از او وجود یافته اند ضعف وجودی دارند، چرا که لازمه فعل بودن یک فعل، تاخیر از فاعل است و جز خدا که فاعل عالی الاطلاق است، همه مخلوقات فعل او محسوب می شوند و لذا ضعف و نقص دارند. لازمه فعل بودن، ماهیت داشتن است و همین طور فعل، فعل یک درجه از او نازل تر است به این ترتیب نیستی در عین اینکه اصالت ندارد در هستی راه پیدا می کند تا می رسیم به عالم طبیعت یا ناسوت که از نظر حکمای الهی ضعیف ترین و ناقص ترین عوالم وجود است، در اینجا نشانه های ضعف وجود که به یک اعتبار نشانه های ماهیت و نیستی است، بیشتر پدیدار می شود پس شر و باطل در عین حال که اصالت ندارد و از سنخ وجود نیست، از لوازم لاینفک درجات پائین هستی است.
به این ترتیب نظام هستی را اگر از آن جهت که هستی است نظر کنیم، باطل و ماهیت و نیستی در آن راه ندارد، از بالا که نگاه کنیم نور است، اما از پائین که نگاه کنیم سایه می بینیم، سایه یک جسم لازمه جسم است که در عین اینکه اصالت ندارد (و هر چه هست نور است)، اما به واسطه آن جسم برای ذهن ما نمود پیدا می کند، سایه چیزی نیست جز نبودن نور در یک محدوده، و بودن نور در اطراف آن. حکمت الهی همه چیز را در بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه می کند، می گوید ظهرالوجود بسم الله الرحمن الرحیم یعنی هستی به نام الله رحمان و رحیم به ظهور می رسد و از یک دید خیلی عالی، عالم جز الله و رحمانیت الله و رحیمیت الله چیز دیگری نیست. تصور این معنا مشکل است اما خیلی عالی و لطیف است و اگر انسان این نکته را درک کرد بسیاری از مسائل برای او حل می شود. در این بینش، عالم دو چهره دارد: چهره از اوئی و چهره به سوی اوئی، چهره از اوئی رحمانیت خداست و چهره به سوی اوئی رحیمیت خدا. سایر اسماء الهی، اسمهای تبعی هستند، درجه دوم و سوم اند. خداوند، جبار و منتقم هم هست، اما اصالت از رحمانیت و رحیمیت خداست. صفات دیگر در واقع از این اسماء ناشی می شوند حتی قهر هم از لطف ناشی می شود، آن اصالتی که لطف دارد، قهر ندارد، دید توحیدی نمی تواند غیر از این باشد، دید واقعی فلسفی هم همین است و هستی شناسی واقعی غیر از این نیست.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 13-9

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/27071