معنای «طبیعت» از نظر ابوریحان بیرونی

در هیچ یک از آثار بیرونی که اکنون در دست است تعریف کاملی از کلمه «طبیعت» چه به معنی فنی فلسفی چنان که در کتب فلاسفه مشائی نمایان است و چه به معنی یک عامل کلی در آفرینش چنان که در رسائل اخوان صفا آمده داده نشده است، لکن با وجود این نقصان معنی طبیعت به عنوان اصل فعالیت و سبب تغییر در عالم در لابلای صفحات تألیفات بیرونی نهفته است چنان که خود او می گوید: «شکی نیست که قوه طبیعت که ملهم است اگر ماده ای را بیابد معطل نمی گذارد و چون این ماده افراط کرد و زیاد شد این قوه فعل را دو مرتبه می کند. پس بالنتیجه طبیعت نه تنها دارای قدرت خلاقی است که صور را به وجود می آورد، بلکه دارای نظم و برنامه ای مشخص نیز هست. طبیعت نه یک ماده فاقد حیات است که از خارج کسب حرکت کند و نه هیولای فلاسفه، بلکه بر عکس هیولی در نظر ابوریحان رابطه و وسیله ای است که به توسط آن قوای طبیعت بر روی ماده است، بنا به قول بیرونی: «و اما درباره حرکت آنچه ماورای ماده است، می گوییم که هیولی مرتبه مابین ماده و معقولات مجرد الهی است که ماوراء ماده اند و سه قوه اصلی به صورت متحرک در هیولی موجود است. پس هیولی با تمام محتویات آن برزخی است بین اعلی و سفلی.»
تصور تدبیر در طبیعت اگر از نظر الهی و نه از دیدگاه و از طریق معیار و سنجش بشری مورد بررسی قرار گیرد، به نظریه هدف بینی طبیعت بس نزدیک است زیرا اگر در عالم غایتی نمی بود فایده و عدم فایده موجودات مفهوم خود را از دست می داد. بیرونی کاملا به این رابطه واقف بود و اعتقاد به تدبیر در عالم طبیعت را با نظریه هدف بینی و غایت طلبی در طبیعت توأم کرد. به این طریق به نظر او نیرو و اعضای هر موجودی را خداوند مناسب با غایت مخصوص آن موجود و هماهنگی او با سایر موجودات خلق کرده است. مثلا در کتاب الآثار الباقیه می نویسد: «جهت اینکه آب چشمه ها در زمستان زیادتر می گردد این است که غرض ایزد تعالی از احداث و پدید آوردن کوه ها این بوده که منافعی به بندگان عاید گردد.»
و در جای دیگر می افزاید «ستایش می کنم خدای را که خلقت را با نظم و هر شیء را به بهترین وجهی خلق کرده است» وجود نظم و تدبیر در طبیعت می رساند که افراط و تفریطی در دستگاه الهی راه ندارد و برای اثبات این اصل بیرونی مثال جالب توجهی از زندگانی زنبوران آورده است: «زنبوران همنوعان خود را که در کندو فقط تغذیه می کنند ولی تن به کار نمی دهند هلاک می سازند. طبیعت به نحو متشابهی عمل می کند منتها امتیازی قائل نیست زیرا اعمال آن در هر مورد یکی است. به برگ ها و میوه های درختان اجازه می دهد که راه زوال بپیمایند و به این وسیله مانع رسیدن آنها به آن هدفی می شود که برای نیل به آن مهیا اند، آنان را از میان بر می دارد تا جایی برای برگ های دیگر باز کند. پس اگر زمین نیز فاسد شود و جمعیت آن زیاده از حد شود، حاکم آن، آن حاکم حقیقی که توجه بی کران او در هر ذره عالم نمودار است، پیغمبری می فرستد تا جمعیت زیاد را تقلیل دهد و آنچه را فاسد است از میان بردارد.»
لکن اگر در طبیعت چنین نظمی وجود دارد باید علتی نیز برای پدیدارهای عجیب و غریبی که گاهگاهی به وقوع می پیوندند به دست آورد. بعضی از این پدیدارها از این لحاظ عجیب است که فرق وافری با محیط عادی و معمولی انسانی دارد. بنا به قولی بیرونی:
«حوضی که معروف به طاهر است و در مصر پای کوهی نزد کنیسه ای واقع است و از چشمه ای که در کوه است آب خوشگوار و خوشبویی در آن می آید نیز از این قبیل است و چون خائضی و یا جنبی آن را مس کند بو می گیرد تا آنکه باید آب آن را خالی کرد و تنظیفش نمود که مثل اول خوش بو و خوش طعم شود و نیز کوهی که میان هرات و سجستان است که در وسط ریگستان واقع شده که قدری از راه دور است چون سرگین آدمی و یا بول در آن بیفکنند یک صدای آشکار و آواز شدیدی از آن شنیده می شود.»
«این امور که پاره ای از آن گفته شد خاصیاتی است که در موجودات مطبوع است و علل آن به جواهر بسیط و آغاز تألیف و آفرینش جهان منتهی می شود و آنچه از این قبیل باشد ممکن نیست که شخص آن را به علم دریابد.»
گذشته از این پندارهای عجیب و غریب دیگری نیز رخ می دهد که به نظر انسان ظاهرا قصور در طبیعت و نقصانی در اجرای تدبیر الهی است در عالم خلقت.
«بخش دیگر اشیایی است که به حالت سابق است یعنی برای وقوع آن دوری و ترتیبی منظم نیست و چون ماده از نظمی که نوع بر آن جاری بوده، خارج شود این قبیل اشیا را غلط طبیعت می نامند اگرچه من با این نامگذاری موافق نیستم و نام آن را خروج ماده از اعتدال قدر و اندازه می گذارم مانند حیواناتی که دارای اعضای زائده هستند و چون طبیعت که به حفظ انواع موکل است و باید آن را همواره به یک نهج نگاه دارد ماده زائده ای یافت آن را صورتی می پوشاند و مهمل نمی گذارد و در حیوانات ناقص الاعضاء، چون طبیعت ماده ای نمی یابد که صورت نوعی را بر آن بپوشاند یا نقصان اعضا، صورتی بر این حیوان می بخشد و بر حسب طاقت و استعداد نفسی بر آن اعطا و افاضه می نماید.
در تفکر بیرونی تدبیر و نظم طبیعت فقط مبتنی بر قضاوت انسانی نیست و مقصود او از تدبیر با عقیده فلاسفه اروپایی قرون هفدهم و هجدهم درباره سادگی طبیعت فرق اساسی دارد، زیرا او بر عکس این فلاسفه به هیچ وجه مایل نیست که فکر بشری را جانشین حکمت الهی سازد و آن را ملاک حقیقت قرار دهد و به همین جهت به عقیده بیرونی تصوری که فکر بشری از تکامل و نظم دارد نمی تواند هماهنگی و غایت نظم عالمی را که امری است الهی تعیین کند. چنان که بیرونی درباره «غلط طبیعت» نگاشته است:
«در افعال طبیعت گاهی به طور نادر غلط و اشتباه روی می دهد تا دانسته شود که طبیعت خدا نیست و خدا غیر از آن است.» پس طبیعت نیرویی است که مخلوقات را بنا به تدبیر الهی و بدون افراط و تفریط نظم می بخشد، نظمی که درک آن با معیار فکر بشری میسر نیست. بلکه حکمت الهی است که عالم را نظم بخشیده، گاهی مخلوقات را به صورتی نادر الوقوع می آفریند که نشانه الوهیت علم و قدرت او ماوراء معیارهای بشری از مفهوم هماهنگی و تناسب است. انسان فقط با درک عجز و ناتوانی خود و تسلیم شدن به اراده الهی می تواند به هماهنگی و زیبایی طبیعت پی برد، نه با اکتفای به تصورات محدود فکر بشری.


منابع :

  1. سيد حسين نصر- نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت- صفحه 194-199

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/27573