محمد ابن قاسم

"محمد بن قاسم" از نوادگان امام سجاد (ع) است که در دانش و دیانت و پارسایی از چهره های ممتاز عصر خود بود و چون معمولا جامه پشمی – سفید رنگ، خشن بر تن می کرد، او را صوفی می گفتند. وی در دوران معتصم نهضت خود را از طالقان شروع کرد. "ابراهیم بن عبدالله عطار" یکی از یاران محمد می گوید: «در مرو همراه چند نفر دیگر در میان مردم پراکنده شدیم تا آنان را به پیوستن به قیام محمد بن قاسم فرا خوانیم. زمان زیادی نگذشت که چهل هزار نفر دعوت ما را پذیرفتند و ما از تمامی آنان بیعت گرفتیم. پس از این محمد به سوی طالقان رفت، در آنجا نیز در پی تلاش ما، جمعیت زیادی گرد او جمع شدند. محمد در طالقان اعلان جنگ کرد، بین او و نیروهای عبدالله طاهر امیر خراسان جنگهای بسیاری در گرفت و محمد موفق شد شکستهای سختی بر نیروهای حکومتی وارد آورد تا آنکه عبدالله ناچار شد از در نیرنگ وارد شود، در یکی از این جنگها با تقسیم لشگر خود به بخشهای مختلف و استفاده از نیروی کمین توانست انقلابیون را شکست دهد. با این حال محمد موفق شد به سمت «نسا» حرکت کند و در آنجا پنهان گردد، ما نیز به اطراف، پراکنده شدیم و مردم را به سوی او دعوت کردیم.»

حکمران خراسان که از دست نیافتن به "محمد بن قاسم" سخت به خشم آمده بود، فرمانده نظامی خود را خواست و به او گفت هزاره سواره نظام نخبه برایت برگزیدم و دستور داده ام صد هزار درهم در اختیارت بگذارند تا صرف امور نظامی کنی، از اسبان من نیز سه اسب نجیب برگزین تا با آنها رفت و آمد کنی، راهنمایی هم برای تو معین کردم، هزار درهم به او بر و او را بر یکی از سه اسب نشان و در پیش نقش خود به حرکت درآور. چون به یک فرسخی «نسا» رسیدی، نامه ای را که به تو داده ام بگشای و به مضمونش عمل کن و از مأموریت محوله سر متاب و بدان که در میان همراهانت جاسوسی گماشته ام که شمارش نفسهای تو را نیز به من گزارش می کند. از سرپیچی دستور بپرهیز و بسیار مراقب باش چه آنکه می دانی در صورت تخلف با تو چه خواهم کرد.
این فرمان بیانگر دو نکته مهم است: نخست، میزان قدرت و موقعیت نظامی محمد بن قاسم را ترسیم می کند که به رغم شکست او از دشمن و پراکنده شدن نیروهایش، دشمن از او این همه وحشت می کند و برای دستگیری اش آن تدابیر نظامی را به کار می گیرد. دیگر آنکه میزان وحشت حکمرانان خراسان را از تمایل فرمانده برگزیده اش به انقلابیون روشن می سازد؛ به همین جهت چندین بار با بیانهای گوناگون او را از مخالفت فرمانش بر حذر می دارد و به او گوشزد می کند که جاسوسی بر او گمارده است که حتی نفسهای او را به اطلاع وی می رساند.

فرمانده با اجرای دقیق فرمان توانست محمد بن قاسم و هم رزمش ابوتراب را دستگیر کند و در حالی که آنان را سخت دربند کشیده بود به نیشابور برد. وقتی عبدالله بن طاهر چشمش به محمد افتاد و او را با آن وضع دید، بر فرماندارش فریاد بر آورد: «وای بر تو ابراهیم! آیا از خدا نترسیدی که با این مرد صالح چنین کردی و او را با این زنجیرهای سنگین به بند کشیدی؟!» فرمانده در پاسخ گفت: «ای امیر! ترس از تو ترس از خدا را از یادم برد و نیز وعده ای که به من دادی عقلم را ربود.»
به دستور حکمران خراسان غل و زنجیر سنگین را از پای محمد گشودند و زنجیر سبکتری بر پای او زدند و او را به زندان افکندند. محمد مدت سه ماه در زندان عبدالله بود. وی سعی می کرد جریان دستگیری محمد را از مردم پنهان دارد. چون او در منطقه خراسان هواداران بسیاری داشت و بیم آن می رفت که در صورت اطلاع علیه نیروهای حکومتی شورش کنند. محمد بن قاسم را از نیشابور به بغداد برده و به دستور معتصم به زندان افکنده شد. ولی دیری نپایید که با طرح ماهرانه ای از زندان گریخت و به واسط رفت و در آنجا پنهان گشت. وی دوران معتصم، واثق، و مدتی از دوران متوکل، را در خفا به سر برد و به نقلی در زمان متوکل دوباره دستگیر شد و تا آخر عمر در زندان به سر برد و به گفته برخی مسموم شد و به شهادت رسید.


منابع :

  1. امام هادی (ع)

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/28028