تفاوت مخالفان پیامبر اکرم با مخالفان علی علیه السلام

در زمان پیامبر اکرم (ص)، طبقه‏ ای که پیغمبر اکرم به وجود آورد، صرفا یک طبقه ‏ای نبود که یک انقلاب بپا شود و عده‏ ای در زیر یک‏ پرچمی جمع بشوند. پیغمبر یک طبقه ‏ای را تعلیم داد، آگاهشان کرد، قدم‏ به قدم جلو آورد، تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجا در روح اینها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مکه بود، انواع زجرها و شکنجه‏ ها و رنجها از مردم‏ قریش را متحمل شد، ولی همواره دستور به صبر می‏داد. هر چه اصحاب می‏گفتند: یا رسول الله! آخر اجازه دفاع به ما بدهید. ما چقدر متحمل رنج بشویم، چقدر از ما را اینها بکشند و زجرکشمان کنند؟! چقدر ما را روی این‏ ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها را روی سینه‏ های ما بگذارند، چقدر ما را شلاق بزنند؟! پیغمبر اجازه جهاد و دفاع نمی‏داد. در آخر فقط اجازه مهاجرت داد که عده‏ ای به حبشه مهاجرت کردند، و مهاجرت سودمندی هم بود. پیغمبر در مدت این سیزده سال چه می‏کرد؟ تربیت می‏کرد، تعلیم می‏داد، یعنی هسته اصلی اسلام را به وجود می‏ آورد. آن عده ‏ای که شاید هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند، عده ‏ای بودند که با روح اسلام آشنا بودند و اکثریتشان تربیتشان هم تربیت اسلامی بود.
شرط اولی یک نهضت، وجود یک کادر تعلیمی و تربیتی است که از یک عده افراد تعلیم داده شده و تربیت شده و آشنا با اصول و هدف و تاکتیک مرام به‏ وجود آمده باشد. اینها را می‏شود به صورت یک هسته مرکزی به وجود آورد و بعد دیگران که ملحق می‏شوند شاگردهای اینها باشند و خودشان را با اینها تطبیق بدهند. سر موفقیت اسلام این بود. بنابراین تفاوتهای میان وضع امام علی (ع) و وضع پیغمبر یکی این‏ بود که پیغمبر با مردم کافر، یعنی با کفر صریح، با کفر مکشوف و بی‏ پرده روبرو بود، با کفری که می‏گفت من کفرم. ولی علی با کفر در زیر پرده، یعنی با نفاق روبرو بود، با قومی روبرو بود که هدفشان همان هدف‏ کفار بود، اما در زیر پرده اسلام، در زیر پرده قدس و تقوا، در زیر لوای قرآن کریم و ظاهر آن.
تفاوت دوم این بود که در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان، آن مقداری که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را که‏ پیغمبر گرفته بود، نگرفتند. فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت. اما فتوحات‏ به تنهایی کاری نمی‏تواند بکند. پیغمبر سیزده سال در مکه ماند و اجازه‏ نداد که مسلمین حتی از خودشان دفاع بکنند، چون افراد هنوز لایق این دفاع‏ و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم باید زد، به تناسب‏ توسعه فرهنگ اسلامی و ثقافت اسلامی است؛ یعنی همینطور که از یک طرف فتوحات تازه‏ می‏شود، باید به موازات آن، فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا کند.
مردمی که به اسلام می‏گروند و حتی آنها که مجذوب اسلام می‏شوند، اصول و حقایق و اهداف اسلام، پوسته و هسته اسلام، همه اینها را باید بفهمند و بشناسند. در اثر غفلتی که در زمان خلفا صورت گرفت یکی از پدیده‏ های اجتماعی که در دنیای اسلامی رخ داد، این بود که طبقه ‏ای در اجتماع‏ اسلامی پیدا شد که به اسلام علاقمند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را می‏شناخت، با روح اسلام آشنا نبود، طبقه‏ ای که هر چه فشار می‏ آورد فقط روی مثلا نماز خواندن بود نه روی معرفت، نه روی شناسائی‏ اهداف اسلامی. یک طبقه مقدس مآب و متنسک و زاهد مسلک در دنیای اسلام‏ به وجود آمد که پیشانیهای اینها از کثرت سجود پینه بسته بود، کف دستها و سر زانوهای اینها از بس که در روی زمینها (نه در روی فرشها) سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روی خاکها و شنها قرار داده‏ بودند و سجده‏ های بسیار طولانی - یک ساعته و دو ساعته و پنج ساعته - کرده‏ بودند، پینه بسته بود.

وقتی که علی (ع)، ابن عباس را فرستاد سراغ اینها هنگامی که همینها علیه علی (ع) طغیان و شورش کرده بودند، وقتی که آمد خبر آورد، اینجور توضیح داد: " لهم جباه قرحته لطول السجود "؛ گفت: پیشانیهایشان از کثرت سجده مجروح شده است، " واید کثفنات الابل‏ ؛" دستهایی که مثل زانوی شتر پینه بسته است، " علیهم قمص مرحضة "؛ لباسهای کهنه زاهدمآبانه به تن دارند، " و هم مشمرون "؛ از همه بالاتر قیافه مصمم و تصمیم قاطع اینهاست (العقد الفرید، ج2 ص389). حالا آب بیار حوض پر کن!
یک چنین طبقه ‏ای، یعنی طبقه متنسک جاهل، طبقه متعبد جاهل، طبقه‏ خشکه مقدس در دنیای اسلام به وجود آمد که با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی‏ علاقمند به اسلام است، با روح اسلام آشنا نیست، ولی به پوست اسلام چسبیده‏ است، محکم هم چسبیده است. علی این طبقه را این جور توصیف می‏کند: «جفاة طغام عبید اقزام، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ممن ینبغی‏ ان یفقه و یودب، و یعلم و یدرب... لیسوا من المهاجرین و الانصار و لا من الذین تبواوا الدار و الایمان » " (نهج البلاغه فیض الاسلام،خطبه 238). یک مردمی خشن، جفاة، فظ غلیظ القلب، ولی روحیه‏ هایی پست، مردمانی برده صفت، روحشان آقا نیست، در روح اینها آقایی وجود ندارد، از اراذل مردم هستند، معلوم‏ نیست از کدام گوشه‏ ای پیدا شده‏ اند، یکی از این گوشه آمده، یکی از آن‏ گوشه، یک مردم بی بنه‏ ای، یک مردم بی بوته‏ ای، معلوم نیست از کجا آمده ‏اند، مردمی که تازه باید بیایند در کلاس اول اسلام بنشینند و درس‏ اسلام را یاد بگیرند، سواد ندارند، معلومات ندارند، قرآن را نمی‏دانند چیست، معنی قرآن را نمی‏ فهمند، سنت پیغمبر را نمی‏ فهمند، اینها باید تعلیم بشوند، تربیت بشوند، اینها تعلیم و تربیت اسلامی پیدا نکرده ‏اند، اینها جزء مهاجرین و انصار که پیامبر آنها را تربیت کرد که نیستند، یکی‏ مردمی (هستند) که تربیت اسلامی ندارند.

علی (ع) در شرایطی خلافت را به دست می‏گیرد که چنین طبقه ‏ای هم در میان مسلمین وجود دارد، و در همه جا هستند، در لشکریان خودش هم از این طبقه وجود دارند. جریان جنگ صفین و حیله‏ معاویه و عمرو عاص پیش می‏ آید. راهشان را با علی (ع) جدا کردند. فرقه ای شدند به نام «خوارج» یعنی شورشیان بر علی. اینها شروع کردند خون دل به علی وارد کردن؛ کم کم دور هم جمع شدند، جمعیت و حزبی تشکیل دادند بلکه یک فرقه‏ ای تشکیل دادند، یک فرقه اسلامی (اینکه می‏گویم " اسلامی‏ " نه واقعا جزء مسلمانان هستند. اینها از نظر ما کافرند) و یک مذهبی‏ در دنیای اسلام ابداع کردند، برای مذهب خودشان یک اصول و فروعی ساختند، گفتند کسی از ماست که اولا معتقد باشد که هم عثمان کافر است، هم علی‏، هم معاویه، و هم کسانی که به حکمیت تسلیم شدند، خود ما هم کافر شدیم ولی ما توبه کردیم، و فقط هر کسی که توبه کند مسلمان است، همچنین گفتند امر به معروف و نهی از منکر شرط ندارد، در مقابل هر امام جائر و هر پیشوای ظالمی در هر شرایطی باید قیام کرد ولو با یقین به‏ اینکه قیام بی فایده است. این هم یک چهره خشن عجیبی به اینها داد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 27-41

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/28461