اهل تسنن، انفال را با غنائم جنگی مساوی دانسته اند، ولی از نظر فقه شیعه، انفال با غنائم جنگی مغایر است و فقط قسمتی از غنائم جنگی (ما یصطفیه الامام)، است که در ردیف انفال واقع می شود. غنائم تعلق دارد به شرکت کنندگان در جنگ، و میان آنها تقسیم می شود، ولی انفال تعلق دارد به ولی امر. انفال نقطه مقابل مملوکات تحصیلی فردی است که یک نفر مسلم یا ذمی، در اثر کار و یا احیاء زمین به دست می آورد و دیگر، مقابل مملوکات کفار است که به غنیمت به مسلمین می رسد، یعنی "نقل" است، چیزی است که نه محصول کار کسی است که عملش غیر محترم است و به استنقاذ کننده تعلق دارد. انفال از مختصات فقه شیعه، و یک نقطه برجسته از فقه شیعه است. «مثل الارض التی لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب، و اراضی موات و اراضی ای که لا رب لها و ان لم تکن مواتا». «انفال منحصر به زمین نیست، بلکه زمین قسمتی از انفال است. یعنی قسمتی از زمین ها، قسمتی از انفال را تشکیل می دهند».
مصادیقى را فقهاى شیعه از اموال دولتى انفال دانسته، اما اهل تسنن آنها را از اموال عمومى، یا مباحات اولیه و مشترکات مى دانند؛ در نتیجه آن ویژگى هایى که در فقه شیعه براى اموال دولتى منظور شده، در فقه اهل سنت لحاظ نشده است. از جمله «فىء» که فقهای شیعه و اهل تسنن در مورد آن اختلاف نظر دارند. در لغت معانى گوناگونى براى «فىء» و کلمات هم خانواده اش ذکر شده است. که برخى از آنها بدین قرار است: آفتابى که سایه گردد، «فىء» نامیده مى شود و جمع آن «أفیاء» و «فیوء» است. به معنى غنیمت و خراج و دسته اى از پرندگان هم آمده است. دلیل این که در برخى از موارد بر «ظل» فىء گفته مى شود، این است که از طرفى به طرف دیگر برمى گردد (مثلا در هنگام صبح در طرفى است و بعد از زوال در طرف دیگر). به غنیمتى هم که بدون رنج به دست آید، «فىء» گفته مى شود؛ که در این صورت آن را غنیمت بارده مى گویند. «فىء» در اصل، به معنى برگشتن است. و بعضى آن را به برگشتن به حالت نیکو مقید ساخته اند و آیه شریفه «فإن فاءت فأصلحوا بینهما» (حجرات/ 9) را به همین معنى تفسیر نموده اند. در حدیث، فىء بر خویشاوند ذکر شده؛ و آن بدین معنى است که به وى توجه کنى و نیکى نمایى. و «تفیوء» به معنى نقل مکان دادن به سایه است. «یتفیؤا ظلاله»( نحل/ 48) که در قرآن کریم است، به معنى «برگشتن سایه پس از زوال است». تفیوء زن نسبت به شوهر، به معنى برگشت و توجه او به شوهر است.
از معانى مختلف، به وضوح بر مى آید معنى اصلى «فىء» رجوع و برگشت نمودن است و سایر معانى از متفرعات همین معنى است و در مصادیقى متناسب با همین معنى به کار رفته است. در روایات عدیدى آمده است که زمین و دنیا در اصل به خدا و پیامبر (ص) و جانشینانش تعلق دارد. پس زمین هایى را که کفار تملک نموده اند، غصب شده تلقى مى گردد؛ بنابراین آنچه را مسلمانان، چه با قهر و غلبه و چه با صلح از تصرف کفار خارج سازند، این عنوان را پیدا مى کند که به پیامبر (ص) یا وصى اش برگشت داده شده است. در برخى از روایات به این معنى اشاره شده است. در روایتى که از حضرت على (ع) نقل شده، چنین آمده است: «حتى بعث الله رسوله محمدا فرجع له و لأوصیائه، فما کانوا غصبوا علیه أخذوا منهم بالسیف. فصار ذلک مما افاء الله به. أی مما أرجعه الله إلیه». (وسائل الشیعه، کتاب الزکاة و الخمس، ج 6، ص 371). با توجه به این بیان، مناسبت و ارتباط بین معنى لغوى و اصطلاحى «فىء» روشن مى شود. اما بنا به قول بعضى از فقهاى اهل سنت همچون شافعى سرزمین هایى که به دست مجاهدان آزاد گردد، تماما اعم از منقول و غیر منقول (اراضى) بر ایشان تقسیم مى شود. بنابر قول ابى حنیفه، امام مخیر است آنها را به مجاهدان بدهد، یا این که در شمار املاک عمومى مسلمانان در آورد. اما فقهاى امامیه و جمع کثیرى از اهل سنت بر این عقیده اند که اراضى مفتوح العنوه در تمام اعصار از آن تمام مسلمانان است و مجاهدان را در آن حقى نیست. و اگر زمینى بدون جنگ و خونریزى به تصرف مسلمانان درآید، به اعتقاد شیعه از آن امام معصوم و به اعتقاد اهل سنت از اموال عمومى است. از روایاتى که دلالت دارد بر این که دنیا و آنچه در آن است، ملک رسول خدا و جانشینان معصومش مى باشد، چنین برمى آید که حال مردم نسبت به مالکیت زمین هایى که در تصرف دارند، در مقایسه با مالکیت پیامبر (ص) و اوصیایش، به مثابه حال بنده اى است که مولایش به وى مالى را بخشیده و اجازه داده است از آن مال بهره مند شود و در آن تصرف نماید؛ در این صورت مى توان تصور کرد که از جهتى آن عبد، مالک مالى است که مولا در اختیارش قرار داده و از طرف دیگر علقه ملکیت مولا از آنچه تحت تصرف عبد واقع شده، منقطع نگشته است؛ زیرا مال عبد از خود عبد بالاتر نیست؛ و چنان که معلوم است خود عبد از آن مولا است، تا چه رسد به اموالى که مولایش به او بخشیده است. به سخن دیگر مالکیت مردم در طول مالکیت پیامبر (ص) و اوصیایش قرار دارد، نه در عرض آن.
با توجه به آنچه گفته شد فیء از نظر فقهاى شیعه مفهومى خاص دارد، و آن عبارت از اموالى است که از کفار گرفته شود، بدون این که با آنان جنگى صورت گیرد. به عقیده فقهاى شیعه این گونه اموال، از آن پیامبر (ص) و جانشینان معصوم او است که هرگونه مصلحت بدانند، آنها را هزینه نمایند. شیخ طوسى در التبیان ذیل سوره حشر چنین گفته است: «والذى نذهب إلیه أن مال الفی ء غیر مال الغنیمة، فالغنیمة کل ما أخذ من دارالحرب بالسیف عنوة لما یمکن نقله إلى دارالإسلام و ما لا یمکن نقله ... و الفی ء کل ما أخذ من الکفار بغیر قتال أو انجلاء...». اما از نظر فقهاى اهل سنت «فیء» معنى وسیعى دارد که حتى جزیه و خراج و مال صلح و آنچه را که از جانب کفار عاید مسلمانان مى شود، شامل مى گردد؛ چنان که از شیخ ولى الله دهلوى نقل شده است که: «فیء» بر خراج و جزیه و مالیاتى که از تجار اهل کتاب گرفته مى شود، نیز اطلاق مى شود. و از ماوردى نقل شده است که: «فیء هر مالى است که با گذشت و بدون جنگ و لشکرکشى از مشرکان عاید مسلمانان گردد؛ مانند مال صلح و جزیه و ده یک تجارت اهل کتاب. همچنین است آنچه به سببى از جانب ایشان پیشنهاد شده باشد، مانند مال خراجى که به مسلمانان واصل گردد».
ابو یوسف نیز بر خراج اراضى مفتوح العنوه «فیء» اطلاق کرده است. جمهور فقهاى اهل سنت با آن که اتفاق نظر دارند «فیء» به معنى اخص در زمان پیامبر (ص) به خود آن حضرت اختصاص داشته و در اختیار آن جناب قرار مى گرفته که به هر نحو مصلحت مى دانسته، به مصرف برساند، مى گویند: پس از وفات پیامبر (ص) در مصارف خاص هزینه مى شود. برخى گفته اند: فقط در مورد سپاهیان خرج مى شود و نیز گفته شده که در کارهاى ضرورى و مصالح مسلمانان و ارزاق سپاهیان به کار مى رود. ابو حنیفه گفته است: «مى توان فیء را در مورد اهل صدقه و به عکس صدقه را در مورد اهل فىء هزینه نمود». بر وفق آنچه در کتب: الاحکام السلطانیه آمده است، ثروت هایى که به عنوان «فیء» عاید مسلمانان مى شده، به قرار زیر است:
1- آنچه به رسم جزیه (مالیات سرانه) و خراج (مالیات اراضى)، اخذ مى کرده اند.
2- آنچه به نام «عشر» از اموال تجار کفار حربى که براى تجارت به کشور اسلامى مى آمدند، دریافت مى کردند.
3- اراضى و اموال غیر منقولى که عنوة به تصرف مسلمانان در مى آمد.
4- تمام اموالى که مسلمانان بدون جنگ به دست مى آورند.
5- اموالى که بعد از جنگ از کفار به دست مى آید.
همگى نوشته اند که اراضى بنى النضیر به رسول خدا اختصاص داشت و آن بدان جهت بود که یهودیان، این سرزمین را بدون جنگ و خونریزى واگذار کردند و از آن جا کوچ نمودند. در سیره ابن هشام چنین آمده است: «خداوند در دل بنى النضیر ترس انداخت و آنها از رسول خدا درخواست کردند که ایشان را کوچ دهد و از کشتنشان خوددارى نماید؛ به این شرط که بتوانند به جز اسلحه آنچه را که شترانشان حمل کند، با خود ببرند. و به این ترتیب اموال خود را براى رسول خدا برجاى گذاشتند و آن اموال به آن حضرت اختصاص یافت که در هر موردى که مى خواهد، به مصرف برساند. سپس آن را بر مهاجران نخستین تقسیم کرد و به انصار چیزى نداد و فقط دو نفر از ایشان، سهل بن حنیف و ابادجانة بن خرشه، را که اظهار فقر نمودند، از آن اموال بهره مند ساخت».