عابس ابن ابی شبیب

عابس ابن ابی شبیب بن شاکر همدانی شاکری از رجال و شخصیت های بزرگ شیعه در کوفه، و از طایفه ی «بنی شاکر» در یمن بود که شاخه ای از قبیله «بنی همدان» به شمار می رفتند. آنها از شجاعان عرب و از شیعیان مخلص به ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) به شمار می رفتند و نسب آنها به شاکر ابن ربیعة بن مالک می رسید. عابس از شیعیان پیشگام، خطیب، حافظ و راوی حدیث بود، و مجلسی داشت که شیعیان به خدمتش می آمدند و از او حدیث می شنیدند. زمانی که مسلم وارد شهر کوفه شد و همراه با شیعیان در منزل مختار ثقفی جمع شد و نامه ی امام حسین (ع) را برای آنها خواند، حضار گریه و ناله کردند و بیشتر از 18000 نفر با او بیعت کردند. عابس در آنجا منقلب شد و چون بسیار سخنور بود، با صدای بلند اعلام هواداری کرد و سخنانی گفت به این مضمون که: «به خدا سوگند من خبر می دهم شما را از درون نفس خود؛ به خدا قسم که هرگاه مرا بخوانید شما را اطاعت می کنم و با دشمنان شما می جنگم و پیوسته در یاری شما شمشیر می زنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد خود را فقط از خداوند می خواهم.» حبیب بن مظاهر در همان مجلس برخاست و گفت «خدا تو را رحمت کند ای عابس! آنچه در دل داشتی، به سخنی کوتاه بیان کردی.» مردم کوفه بعد از بیعت با مسلم، نامه ای به امام حسین (ع) نوشتند و عابس بن شبیب به عنوان قاصد، آن نامه را با شوذب همراه و رفیق صمیمی اش به مکه برد. او در مکه خدمت امام حسین (ع) رسید و به امام ملحق شد و در رکاب امام تا کربلا بود.
عابس در روز عاشورا از پیشتازان جنگ بود که اول به شوذب گفت «چه در دل داری و می خواهی چه کنی؟» او گفت «همراه تو در دفاع از فرزند رسول خدا می جنگم تا جانم را فدای او کنم.» عابس گفت «من جز این از تو انتظار نداشتم.» و عابس بعد از شهادت او نزد اباعبدالله شرفیاب شد و عرض کرد «ای ابا عبدالله! به خدا سوگند هیچ آفریده ای در روی زمین، چه از خویشاوندان و نزدیکان چه بیگانگان در نزد من محبوب تر و عزیزتر از تو نیست. اگر می توانستم این ظلم را از شما به قیمت چیزی که عزیزتر از جان و خون ناقابلم باشد، می خریدم و آن را در راه تو فدا می کردم. سلام بر تو ای ابا عبدالله! خدا را گواه می گیرم که من بر راه تو و پدرت هستم.»
از امام (ع) اجازه گرفت و به میدان رفت. نقل است که او در میدان جنگ، شمشیرش را می چرخاند و مبارز می طلبید و می گفت «الا رجل؟ الارجل؟؛ آیا هیچ مردی نیست؟ آیا هیچ مردی نیست؟» ولی به سبب رشادت هایش کسی جرأت نمی کرد به او نزدیک شود و سپاه دشمن از نبرد با او ناتوان بود. عابس در حمله به دشمن 200 نفر را کشت و سپاهشان را درهم ریخت. ربیع بن تمیم که از لشگر عمر سعد بود، می گوید «او به هر طرف حمله می کرد. همه از او می گریختند. بیش از 200 نفر را کشت و بر روی یکدیگر انداخت.» عمربن سعد دستور داد از هر طرف او را سنگباران کردند و محاصره اش کردند. او نیز در حالی که زره و کلاهخود را بیرون آورد، آنقدر جنگید تا بر اثر جراحات و خونریزی زیاد از اسب به زمین افتاد. عده ای از دشمنان بر بالای سر او رفتند و سرش را از بدن جدا کردند. بعد از شهادت او چندین نفر از سپاه دشمن هر کدام مدعی شدند که او را شهید کرده اند تا به جایزه دست یابند. ابن سعد گفت «این مرد کسی نبود که یک نفر او را کشته باشد.» و به نزاع آنها پایان داد. به نقل تاریخ، او نماز ظهر را با امام (ع) خواند و شهادتش بعد از ظهر روز عاشورا بوده است.


منابع :

  1. شیخ عباس قمی- نفس المهموم

  2. محمد سماوی- ابصار العین فی انصار الحسین

  3. محمد ابن جریر طبری- تاریخ طبری

  4. ابومخنف- مقتل ابومخنف

  5. دائرة المعارف تشیع به نقل از سفینة البحار، کربلا فی حاضرها و مافیها، رجال شیخ طوسی و.....

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/29463