مفهوم کمال و تکامل در مکاتب مختلف

با این که مکتب های زیادی موضوع کمال و تکامل را مطرح می کنند، اما در تفسیر این مفهوم اتفاق نظر کلی وجود ندارد. گروه فراوانی معتقددند که: بدون فرض آگاهی و هدف گیری در یک موجود، بحث نقص و کمال و میانگین درباره ی آن موجود، جنبه ی منطقی ندارد، چون آن دسته از تحولات و دگرگونی ها که بدون آگاهی و هدف گیری های اعتلا بخش، به وسیله ی مقداری از عوامل جبری در آن موجود بروز می کند، کمال و تکاملی ندارد چنان که بدون آن تحولات و دگرگونی ها، نقص و میانگین بی معنا خواهد بود، زیرا عوامل جبری تحت شرایطی، موضوعی را روزی از «بساطت» به «ترکیب» و روز دیگر از«ترکیب» به «بساطت» و «تجزیه» می برد و بالاخره نیز آن را متلاشی می کند، و گردش جهان طبیعت نیز چیزی جز این تجزیه و ترکیب به مانشان نمی دهد. گروهی دیگر را عقیده بر آن است که: کمال یک موجود، عبارت است از قابل انعطاف بودن و سازگاری آن با شرایط و موقعیت های گوناگون، مانند حیات جانداران. دسته ای دیگر می گویند: هر اندازه که یک حقیقت، توانایی حفظ خویشتن را همراه با هماهنگ ساختن عوامل و شرایطی که با او در تماس و تفاعل اند، داشته باشد و این تماس و تفاعل را به سود خود تمام کند، این موجود به همان اندازه از کمال برخوردار خواهد بود. نظریه ی این دو گروه مانند دو بال است برای پدیده ی تنازع در بقاء، با این لحاظ که گروه اول تا حدودی نرم تر بوده و از بین بردن جز خود را در سر ندارد.

سرانجام نظریه ی دیگری را به عنوان نظریه ی چهارم وجود دارد که می گوید: هر اندازه که یک حقیقت، توانایی حفظ خویشتن را با هماهنگ ساختن عوامل و شرایطی که با او در تماس بوده و متفاعل اند دارا باشد.، ولی آن خویشتن در مسیرش به نابودی اجزاء و عوامل دیگر نیانجامد، بلکه همه ی آن ها را در شرکت نمودن و هماهنگی میان مجموع عناصر هستی به کار بیندازد، کامل تر خواهد بود. این نظر از همه ی اعتراضاتی که بر سه عقیده ی اول و دوم و سوم وارد شده است، برکنار می ماند زیرا این نظریه، تکامل را هیچ گاه از ذات ماده جستجو نمی کند، چنان که حرکت و تحول را نیز از ذات ماده توقع ندارد. این دیدگاه اگر تکاملی را برای جهان و طبیعت ناهشیار می پذیرد، برای آن است که آفریننده ی هستی، چیزی را به عرصه ی وجود نمی آورد که «نیستی» و «هستی» آن یکسان باشد. و چون تکامل روانی انسانی – که از هشیاری و آزادی برخوردار است-موضوعی قطعی است و این تکامل بایستی در جهان صورت بگیرد که قدرت و پروراندن چنان تکاملی را داشته باشد، بر این اساس جهان هستی همواره در موقعیت «کمال» و «کمال بخشی» قرار دارد. به عبارت دیگر، جهان دارای هر خصوصیتی هم که باشد، باید از عهده ی کمال بخشی هر موجودی که در فضای مسیر تکامل قرار می گیرد، برآید.

تو درون چاه رفتستی زکاخ *** چه گنه دارد جهان های فراخ؟

اجزاء و روابط هستی مانند رسن است:

مر رسن را نیست جرمی ای عنود *** چون تو را سودای سربالا بود؟

بار دیگر این حقیقت را متذکر می شویم که حرکت نمودن از حالت «بساطت» به «ترکیب» و از «سادگی» به «پیچیدگی» و از «بیکاری» به «کارآیی» و از «میعان» و انعطاف بیگانگی از خود، به «استقلال» و هماهنگ شدن با شرایط و سازندگی و نتیجه بخشی، اگر مستند به عوامل جبری باشد، اگرچه امتیازی مهم و درخور خود به دست آورده است، ولی نمی تواند با این مقدار از امتیاز به تکاملی که در منطقه ارزش ها قرار دارد، وارد شود. با نظر به امکان و پذیرش تکامل درباره ی جهان هستی، این سؤال به طرز جدی وجود داشته و مطرح است: این تکامل از کدامین عامل سرچشمه می گیرد؟

اگر با روش علمی محض در جهان بینی و با برکناری از بازیگری های ذهنی و موضع گیری های ارزشی به این موضوع توجه کنیم، خواهیم دید هر یک از اجزای جهان هستی و روابط گوناگونی که آن ها را می گرداند، تعین و تشخصی مخصوص به خود دارند که از نظر علوم، قابل تعریف می باشد. الکتریسیته آن ها در منطقه ی حرکت و بازیگری های ذهنی و موضع گیری های ارزشی باشد، یعنی برای شناخت آن ها اصولا و به لحاظ منطقی احتیاجی به امور یاد شده نیست. اما اگر بخواهیم آن واقعیات را در منطقه های مزبور بررسی کنیم، مجبوریم در شناخت آن واقعیات، منطقه های مزبور را نیز کاملا در نظر بگیریم. بنابراین، ما می توانیم طبیعت را بشناسیم و آن را در مجرای قرار گرفتنش در تلاش و ترکیب، مورد بررسی قرار دهیم بدون این که مجبور شویم نکامل را صرفا در ذات طبیعت بنگریم. وانگهی، اگر بگوییم تکامل ناشی از ذات طبیعت است-در حقیقت- آغازی را برای وجود طبیعت پذیرفته ایم که طی آن در حالت بساطت و نقص آن بوده، یا حداقل حالت بی طرفی طبیعت را نشان می دهیم. اگر عاملی مافوق طبیعت این تکامل را در ماهیت او ندمیده باشد، به راستی پس این تکامل از کجا به وجود آمده است؟

مطلب دیگری که در این مورد، توجه متفکران و فیلسوفان را به خود جلب نمود این است: از نظر علمی خالص، هر موجود طبیعی هر امتیازی را که به دست می آورد، بدون تردید از اجزاء دیگر هستی که با آن موجود در حال ارتباط اند و تعامل دارد، بهره برداری کامل می کند. به عنوان مثال: اگر گیاهی در خاک می روید، لزوما از آب و نور و مواد خاکی تغذیه نموده و استفاده می کند و بدین ترتیب، هر موجودی با وارد کردن دگرگونی در یک موجود دیگر، امتیازی را برای خود به دست می آورد. بنابراین، بایستی وقوع تکامل را در طبیعت از قاموس علم حذف کرده، به جای آن، «تنازع در بقاء» و «پیکار برای هستی» را بهتر و بیشتر ثبت کنیم و بگوییم:

این جهان، جنگ است کل چون بنگری *** ذره ذره هم چو دین با کافری

آن یکی ذره همی پرد به چپ  *** و آن دگر سوی یمین اندر طلب

ذره ای بالا و آن دگر نگون  *** جنگ فعلیشان ببین اندر رکون

جنگ فعل هست از جنگ نهان *** زین تخالف آن تخالف را بدان

جنگج فعلی، جنگ طبعی، جنگ قول *** در میان جزءها حربیست هوا

این جهان زین جنگ ها قائم بود  *** در عناصر درنگر تا حل شود

پس بنای خلق بر اضداد بود  *** لاجرم جنگی شدند از ضر و سود

هست احوالت خلاف یکدگر  *** هر یکی با هم مخالف در اثر

این روند هم چنان ادامه خواهد داشت مگر اینکه بگوییم: مسأله هرگز در این جا ختم نمی شود، بلکه این جنگ هم در مسیر خود، به سمت یک، «وحدت تکاملی» پیش می رود.

ذره ای کاو محو شد در آفتاب  *** جنگ او بیرون شد از وصف و حساب

چون ز ذر محو شد نفس و نفس  ***  جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس

رفت از وی جنبش طبع و سکون *** از چه؟ از انا الیه راجعون

ما به بحر نور، خود راجه شدیم  ***  وز رضاع اصل، مسترضع شدیم

در این ابیات به خوبی ملاحظه می شود که جلال الدین مولوی با این که در مقوله های مربوط به جهان طبیعی، عینکی کاملا علمی و حسی به دیدگانش می زند و موضوع تضاد و پیکار را در اجزای هستی، مانند یک طبیعی دان برجسته پیش می کشد، با این حال، متوجه شده است که کشش تکاملی از اختصاصات طبیعی خود عالم طبیعت نیست، بلکه دارای یک مبدأ الهی است که آن کشش را در آن به وجود آورده است.

                                  


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حرکت و تحول از دیدگاه قرآن– صفحه ی 63الی67

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/401795