اثر تعصبات قبیله ای بین نزار و قحطان به سرودن اشعار، و بیان افتخارات و بر شمردن قهرمانیها و خودستائیها و از این قبیل محدود نمیگردید، بلکه همچنانکه صفحات سیاه شده تاریخ مبین آنست، گه گاه جنگهای خونین و چندش آوری را باعث گردیده است. این تعصبات در آخر دوره بنی امیه به اوج شدت خود رسید و سرانجام آن دولت را از پای درآورده و عامل انقراضش گردید.
مسعودی نیز در التنبیه والاشراف مینویسد: چون دوره خلافت به ولید بن یزید رسید، افراد قبیله نزار را به دستگاه خلافت نزدیک و آنان را گرامی داشت و منصب و دستگاه بخشید، و یمنی ها را از دستگاه خلافت دور کرد و مورد بی مهری خود قرار داد و بزرگانشان را سبک و خوار شمرد. از جمله بزرگان یمنی ها که مورد بی مهری وی واقع شد خالد قسری رئیس و بزرگ خاندان یمنی ها بود که زمانی پیش از روی کار آمدن ولید استاندار عراق بود. ولید کار خالد را در عهده یوسف بن عمر ثقفی که فرماندار عراق بود گذاشت. یوسف خالد را دستگیر کرد و به کوفه برد و مورد شکنجه و عذاب خود قرار داد و عاقبت او را کشت. ولید پس از این واقعه و دستگیری خالد، قصیده ای ساخت و در ضمن آن یمنی ها را به باد دشنام و سرزنش گرفت و به بر شمردن افتخارات نزار پرداخت و در آن از خالد قسری که به اسارات در چنگ نزاریان گرفتار آمده بود، و این خود نیز افتخاری محسوب میکردید، اشاره کرده است و ضمن آن میگوید: ما سلطنت و حکومت خود را به پشت گرمی نزاریان محکم ساختیم، و به این وسیله روی گردانان از خود را ادب کردیم. این خالد است که بدست ما گرفتار و اسیر است، و اگر یمنی ها مرد بودند از او به دفاع برمی خاستند. ما چتری از پستی و خواری بر سر آقا و رئیسشان گستردیم. اگر یمنی ها از قبائل با عزت و اقتداری بودند، به این زودی کارهای نیک خالد از بین نمیرفت، رئیس خود را اسیر و برهنه رها نمیکردند، که همراه ما با غل و زنجیر حرکت کند. یمنی ها همیشه بردگان ما بودند که همیشه ایشان را به خواری و مذلت میکشاندیم. مسعودی می نویسد: از ولید کارهای زشت و زننده ای سر زد که موجب بیزاری مردم از او گردید. و از همین موقعیت بود که یزید بن ولید پسر عمویش سخت استفاده کرد و مردم را علیه ولید برانگیخت و موجب قیام آنها شد. در قیام و کودتای یزید علیه پسر عمویش ولید، یمنی ها با تمام قوا یزید را تأیید کرده به یاریش شتافتند و با او به خلافت بیعت کردند. در این کودتا، نه تنها خود ولید کشته شد، بلکه دو فرزندش که ولایتعهدی او را داشتند به نامهای حکم و عثمان نیز کشته شدند. همچنین یکی از طرفداران پرو پا قرص ایشان یعنی یوسف بن عمر که همگی آنها در دمشق به قتل رسیدند.
اصبغ بن ذوالة الکلبی یمانی با اشاره به این پیش آمد گفته است: «چه کسی خبر میدهد قبائل نزار، بویژه بزرگان و سران بنی امیه و بنی هاشم را که ما ولید خلیفه را به قصاص خالد قسری کشتیم، و دو فرزند و جانشین او را همچون بردگان بی ارزش به درهمی چند فروختیم!»
و خلف فرزند خلیفه بجلی یمانی نیز چنین سروده است: «ما ولید خلیفه را به قصاص خالد به روی در افکندیم و دماغش به خاک مالیده شد اما نه بعنوان سجده در پیشگاه خدا. ای افراد قبیله نزار و معد «به معد به خواری و سرشکستگی و پستی خود اعتراف کنید که ما امیرالمومنین را به قصاص خالد کشتیم...»
مسعودی در مروج الذهب همچنین مینویسد: کمیت شاعر، قصیده ای سروده و در آن از مناقب و خوبیها و افتخارات مضر و ربیعه، ایاد، و انمار فرزندان نزار سخن بسیار گفته، و با زیباترین بیانی آنرا شرح داده و چنین نموده که اینان از خیلی جهات بر قحطانیها و یمانی ها برتری و رجحان دارند. و در ضمن آن به یمانیها سخت تاخته و آنان را دشنام و ناسزا گفته است. این قصیده موجب آن شد که آتش خشم و دشمنی بین دو قبیله زبانه کشد. در قسمتهائی از آن قصیده که در زیر آمده است، کمیت بطور صریح یا کنایه به داستان حبشه و تسلط آنها بر یمن سخن گفته است: «ماه آسمان، و هر ستاره که در آسمان است از آن ماست، نقاط روشنی که دستها بسوی آنها اشاره می کنند. خداوند از همان روز که نزار را نام نهاد، و در مکه ساکنشان کرد افتخارات را تنها نصیب ما ساخت، روی هر چیز از آن ماست، و پشت آن از آن دیگران. بیگانگان قوی هیکل هرگز دختران نزاری را به کابین خود نگرفتند. و چون خرانی که بر مادیان می کشند، هرگز دختران نزاری با مردان سرخ پوست و سیاه پوست همبستر نشدند.»
مسعودی مینویسد: دعبل فرزند علی خزاعی طی قصیده ای طولانی به کمیت پاسخ داده و در ضمن آن از مناقب و فضائل یمنی ها داد سخن داده و از پادشاهان و امرای ایشان به نیکی یاد کرده و افتخاراتشان را برشمرده، آشکارا و بطور کنایه بر کمیت و نزاریان زخم زبانها زده است از جمله میگوید: زنده باد بزرگان قبیله ما و زنده باد شهرهای ما. اگر یهودیان از شما هستند و یا به عجم بر ما افتخار میکنید، فراموش نکنید که یهودیان را خداوند بصورت بوزینه و خوک مسخ کرده و این مسخ شدگان در سرزمین ایله و خلیج عقبه و دریای سرخ آثارشان باقی است.
کمیت در شعری که سروده است خونی را از ما طلبکار نبوده، ولی چون پیامبر خدا را یاری کرده ایم ما را هجو کرده و ناسزا گفته است. قبیله نزار میداند که قبیله ما انصار به یاری پیامبر خدا فخر و مباهات میکنند.
سخن کمیت شاعر در میان یمنی ها و نزاریها انتشاری تمام یافت و هر قبیله افتخارات خود را به رخ قبیله دیگر کشید و بزرگیها و بزرگواریهای خود را برمیشمرد، به این ترتیب در مردم دو دستگی ایجاد شد و تعصاب قبیله ای به اوج شدت خود رسید، حتی شهری و دهاتی نیز از آن برکنار نماند و تا به آنجا ادامه یافت که مروان آخرین خلیفه اموی با بر کشیدن قبیله خود نزار، و راندن یمنی ها پایه های سلطنت خود را متزلزل ساخت، و نتیجه این شد که در چنان موقعیتی یمنی ها دعوت عباسیان را پذیرا شده، به یاری آنان برخاستند و خلافت بنی امیه برافتاد و عباسیان بجای آنها نشستند. همین تعصب قبیله ای بود که معن بن زائده را بر آن داشت تا به جانبداری از اقوامش ربیعه و نزار، مردم یمن را به خاک و خون بکشد و بر اثر آن پیمانی که خیلی سالهای پیش به عنوان همبستگی بین ربیعه و یمن بسته شده بود شکسته شود، و نیز همین آتش تعصبات قبیله ای بود که باعث گردید تا عقبة بن سالم عکس العمل شدیدی در بحرین و عمان از خود نشان داده، افراد قبیله عبدالقیس و قبایل دیگر را از ربیعه، به تلافی اقدامات معن بن زائده قتل عام کند.