داستان دعوت کسری به اسلام، با حضور عاصم، صحابی ساختگی پیامبر(ص)

طبری از سیف بن عمر تمیمی روایت میکند: خلیفه عمر بن خطاب به سعد وقاص دستور داد مردانی سخنور و زبان آور و صاحب رأی را به خدمت کسری گسیل دارد تا او را به اسلام فرا خواند. سعد گروهی را برای این مهم نامزد کرد که بینشان عاصم بن عمرو بود. این گروه به خدمت کسری رسیدند و با وی سخن گفتند و کسری سخت به خشم آمد و دستور داد تا مقداری خاک آورند و بر دوش بزرگ و رهبر این فرستادگان بار کنند، پس از آنان پرسید که رئیس و بزرگ ایشان کدام است. آنان در برابر مسئول کسری سکوت اختیار کردند که عاصم بن عمرو به دروغ گفت: من. من بر این جماعت ریاست دارم، خاک را بار من کن! کسری از آنان پرسید: آیا همینطور است که  او میگوید؟ آنها گفتند: آری. پس عاصم بار خاک را بر گردن نهاد و از بارگاه و ایوان کسری پای بیرون نهاد و خود را به اسبش رسانید و آن خاک را بر پشت آن حیوان نهاد و با شتاب و پیش از سایر همراهان، خود را به اردوگاه و به خدمت سعد رسانید و او را به پیروزی بر دشمن مژده داد و گفت: قسم بخدا که بیشک خداوند کلید کشورشان را به ما ارزانی فرمود. چون این عمل و سخن عاصم به رستم فرمانده کل قوای پارسیان گزارش داده شده، رستم آن را به فال بد گرفت. در آنجا که یعقوبی سخن سیف را حقیقت پنداشته و به آن اعتماد نموده، همین داستان را در تاریخ خود نقل کرده است.

اما بلاذری در این باره مینویسد: عمر طی نامه ای که به سعد وقاص دستور داد تا جمعی را به مدائن و خدمت کسری مأمور سازد تا او را به اسلام فرا خوانند، سعد در اجرای دستور خلیفه، عمرو فرزند معدی کرب، و اشعث فرزند قیس کندی را که هر دو قحطانی یمانی بودند بهمراه گروهی به مدا ئن گسیل  داشت. این گروه چون از کنار سپاهیان پارس عبور میکردند، نگهبانان ایشان را به خدمت رستم فرمانده کل قوای پارسیان هدایت کردند. رستم از ایشان پرسید عازم کجا بودید و چه در سر داشتید؟ آنها جواب دادند به مدائن و نزد کسری میرفتیم.... بلاذری مینویسد:.... بین آنها و رستم سخنان بسیاری رد و بدل شد تا آنجا که گفتند: پیامبر خدا به ما نوید داده است که ما سرزمین شما را به تصرف خود در خواهیم آورد. رستم چون این سخن از آنان بشنید دستور داد تا زنبیلی خاک آوردند و سپس به ایشان گفت: این خاک کشور ماست، از آن شما باد، اینرا برگیرید. با این سخن رستم، بلافاصله عمرو بن معدی کرب برخاست ردای خود را بگسترد و از آن خاک برداشت و در آن خالی کرد، آنگاه ردای خود را با آن خاک جمع نمود و بر دوش گرفت و روی براه نهاد. یارانش از او پرسیدند: چه چیز ترا بر آن داشت تا چنین کردی؟! جواب داد: با اینکاری که رستم کرد به دلم گذشت که سرزمین ایشان را متصرف خواهیم شد و بر آنها پیروزی خواهیم یافت.

بررسی سند

در سند این داستان نام دو راوی چنین آمده است ( عن بنت کیسان الضبیه عن بعض سبایاا لقادسیه ممن حسن اسلامه)، یعنی از دختر کیسان ضبیی از یک تن اسیر ایرانی در قادسیه که سپس نیکو اسلام آورد. حال می بایست از سیف پرسید: نام دختر کیسان چه بوده؟ و خود کیسان که بوده؟ و نام یک تن اسیر ایرانی را در خیال خود چه تصور کرده تا بتوان در کتابهای راوی شناسی بررسی حال ایشان نمود.

نتیجه سنجش و دست آورد این داستان

سعد وقاص عمرو فرزند معدی کرب و اشعث فرزند قیس کندی را که هر دو قحطانی یمانی بوده اند به همراهی جمعی به رسالت نزد کسری میفرستد که آنها در مسیر خود با رستم فرخزاد فرمانده کل قوای پارسیان روبرو میشوند، و بین ایشان و رستم سخنانی ردو بدل میشود که منجر به حمل زنبیلی از خاک ایران بوسیله عمرو میگردد. سیف روی تعصب قبیله ای نمی پسندد که چنین رسالتی را افراد قحطانی یمانی که آنها را با دیده عداوت و دشمنی می نگرد به انجام  رسانیده باشند، پس به چاره جوئی برمیخیزد و چون گذشته به تحریف حقایق میپردازد به این ترتیب که عاصم قهرمان افسانه ای خود را از قبیله مضر بجای آن دو مرد یمانی جا زده، او را بهمراه هئیت اعزامی در ایوان  و بارگاه و در مقابل کسری مینشاند و مدعی میشود که بین ایشان و کسری سخنانی رد و بدل گردید که منجر به حمل خاک از مقابل کسری با تفأل به پیروزی بر دشمن بوسیله عاصم بن عمرو تمیمی شده است. سیف بحکم تعصب قبیله ای یک حقیقت مسلم تاریخی را تحریف میکند، بر مأموریت و جرأت و جسارت افراد یمانی قحطانی چون عمروبن معدی کرب خط بطلان میکشد و بجای او عاصم قهرمان افسانه ای خود را از قبیله مضر قرار میدهد. و مجلس رستم فرخزاد، فرمانده کل قوای پارسیان را به بارگاه و ایوان کسری و دستور او تبدیل مینماید و با چنین افسانه ای که میسازد محققین را دچار تحیر و سرگردانی میکند.


منابع :

  1. علامه سیدمرتضی عسکری- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی– از صفحه 295 تا 298

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/401907