فلسفه استغفارهای معصومین (ع)

امامان علیهم السلام در دعاها و مناجات هایشان جدا از خدا آمرزش گناهان خود را طلب می کنند، در صورتی که آنها – چنان که گفتیم- معصومند و منزه از هر گونه گناه. این بحث از بحث های سابقه دار در میان علمای دینی است و جواب هایی داده و توجیهاتی کرده اند، از جمله این که اساسا مقتضای بندگی وعبودیت همین است که آدمی خود را در پیشگاه خدایش قاصر و مقصر ببیند و در عین ادای وظایف لازم، باز احساس کمبود و منقصت در عرض بندگی بنماید و همانند رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم، که سرآمد بندگان معصوم خداست، متواضعانه بگوید: «الهی ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عباد تک»؛ خدایا، ما تو را آنچنان که باید نشناختیم و آنچنان که شاید عبادت نکردیم، و مانند امام سیدالساجدین علیه السلام عرض کند: «ما انا یا سیدی و ما خطری»؛ «من چه هستم ای آقای من، و چه ارزشی دارم»؟ «و مثل الذره أو دونها»، «من ]با تمام این عرض بندگی ها در آستان تو ای خدا[ همچون مورچه و بلکه کمتر از آن هستم».  

البته، آن پاک شدگان به تطهیر الهی هرگز کاری که از نظر ما گناه محسوب می شود انجام نمی دهند اما از آنجا که خود را همیشه و در همه حال در محضر خدا می بینند، تمام کارهای عادی از جمله خوردن مقداری غذا و میل به اندکی خواب و استراحت را برای خود تقصیر و گناه بحساب می آورند و از خدا طلب آمرزش می کنند. به قول بزرگی، اگر روی لباس سیاه یک شیشه ی مرکب خالی کنیم. معلوم نمی شود اما اگر روی لباس سفید و نظیف یک نقطه ی سیاه بیفتد، نمایان می شود. صفحه ی جان ما چنان سیاه و تاریک گشته است که اگر ده ها گناه مرتکب شویم، در خود احساس تیرگی نمی کنیم اما صفحه ی جان رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام آنچنان سفید و نظیف است که وقتی چند دقیقه ای برای تناول غذا می نشینند و ساعتی با همسر و فرزندان و دیگران صحبت می کنند، در خود احساس تیرگی می کنند و آن را در محضر خدا گناه و تقصیر بحساب می آورند و در دل  شب لب به استغفار و طلب آمرزش می گشایند و ناله کنان می گویند: «فمن یکون اسوء حالا منی ان انا نقلت علی مثل حالی الی قبری»، «چه کسی بدبخت تر از من خواهد بود اگر با همین حالی که دارم، به خانه ی قبرم منتقل شوم».

رسول خدا  صلی الله علیه وآله  و سلم می فرمود: «انه لیغان علی قلبی فا ستغفرالله فی کل یوم سبعین مره»، «من چه بسا در قلب خویش احساس تیرگی کرده روزی هفتاد بار استغفار می کنم». این تیرگی از همان اعمال  عادی در زندگی است که چون خود را همیشه در محضر خدا می بینند، همان اعمال را خلاف ادب و سبب تیرگی قلب خود می دانند. آری، «حسنات الابرار سیئات المقر بین»؛ «آنچه برای ابرار و نیکان حسنه است، برای مقربان سیئه و گناه است.»

پا دراز کردن یک کودک دوساله در حضور سلطان، امری عادی است اما پا دراز کردن وزیر اعظم در حضور سلطان، اگر چه برای رفع خستگی باشد و لازم، بی حرمتی محسوب می شود و مستتبع  اعتذار و پوزش طلبی می گردد. دنیا برای اولیای خدا، که مظاهر جلال و جمال خدا هستند، همچون قفسی تنگ است که علی الدوام در آن احساس غربت می کنند و با افسردگی در آن زندگی می کنند. «خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین»، ( جامعه کبیره) «خدایا آنها را انواری آفرید و ناظر بر عرش خود قرار داد».

پس آن انوار پاک کجا و عالم خاک کجا؟ همین که قبول کرده اند به عالم خاک بیایند و با خاکیان بیامیزند، کمال بندگی را به خدا نشان داده و گذشتگی کرده اند. اگر از یک استاد بزرگ دانشگاه بخواهید به محل دور افتاده ای برود و به تعلیم افراد بی فرهنگ و تمدن بپردازد، چه رنج روحی خواهد داشت. آمدن انوار عرشی امامان علیهم السلام به امر خدا میان ابوجهلیان نیز این چنین رنج آور بوده است و درد ناک. برفرض، اگر تمام مردم دنیا جمع می شدند و از آن مهمانان عرشی تکریم و تجلیل می کردند، باز آنها در دنیا غریب بودند و احساس افسردگی می کردند و دنیا را غمکده ای می دیدند، تا چه رسد به اینکه ابوجهل منشان جمع بشوند و انحاء بی حرمتی ها را درباره ی آن عزیزان خدا روا دارند.


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی- حبل متین (جلد دوم) – از صفحه 68 تا 71

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/402025