خداوند، معلم و مربی حقیقتی انسانها

اولین معلم و مربی  انسان ها، خداست. باید گفت: با نظر به مجموع دلایل عقلی و نقلی، به یک معنا، معلم حقیقی هر واقعیتی که برای انسان قابل درک و در فراگیری او موثر است، خداست، زیرا اوست که تمامی نیروهای درک کننده و همه عوامل پدید آورنده علم را در انسانها بوجود می آورد. به طور کلی، قرار دهنده خلقت آدمیان با وضع و ساختمان مخصوص مغزی و هویت روانی و سازمان حواس درونی و برونی طبیعی –که خود علت اصلی فراگیری معلومات است- خداوند جلت عظمته – می باشد. علم برخلاف کانت که می گفت: «اسناد آغاز علم به خدا شوخ چشمی است، ولی این که پایان علم خداست، حق است»، به این معناست که از خدا شروع می شود و به پایان می یابد. آیا نمی بایست کانت در این مسأله می اندیشید که چگونه احساس خلقت انسان ها با این حواس و مغز و روان که دارای انواع بسیار متعدد از عوامل فراگیری و تجرید و تجسیم و اکتشاف و خلاقیت (سازندگی) هنری و غیر آن می باشد، شوخ چشمی است؟ بنابراین، می بایست می گفت: کمترین انعکاس صورتی ناچیز- از ناچیزترین شیء گرفته تا علم به جمیع اجزاء و اشکال و روابط هستی در دو جهان طبیعی و ماورای طبیعی – از خداست و پایان علم نیز وصول به فروغ الهی در عالم هستی است؛ مگر این که مقصود از «نسبت دادن آغاز علم به خدا شوخ چشمی است» این معنا باشد که: «آغاز کننده علم هرکس باشد و در هرگونه شرایط قرار بگیرد، چنین احساس کند این علم از خداست و یا معلوم من با فروغ خداوندی شروع می شود، یا معلوم من یکی از شئون خداوندی است». البته این معنا صحیح است؛ یعنی چنین نیست که آغاز کننده هر علمی، با احساس های فوق شروع نماید، ولی چنان که در مباحث گذشته گفته ایم، مراحل ابتدایی انعکاس صور و روابط اشیاء در ذهن را نمی توان «علم» نامید، بلکه این مقدمات علم است و علم از زمانی شروع می شود که آدمی، با آگاهی به این که معلوم او جزئی از اجزاء متشکل در یک کل منظم و هدفدار و با معناست، معلومی را درمی یابد. گفتیم نخستین معلم خداست. اکنون می گوییم: نخستین مربی نیز خداست. با نظر دقیق به این حقیقت که قرار دادن خلقت بشر به گونه ای که استعداد تحول از حالی به حالی کاملتر داشته باشد و از یک عرب بیابانی ابوذر غفاری ساخته و سنایی شاعر معمولی خودمحور، به حکیم سنایی غزنویی مبدل گردد، خود اثبات کننده این است که اولین مربی حقیقی، خداست.

ثانیا: خداوند متعال عقل و قلب را در درون اولاد آدم علیه السلام، نه تنها برای وصول آنان به آگاهی ها آفریده است، بلکه علاوه بر این که آن دو حقیقت بسیار شریف، کار موفق ساختن انسان را به تحصیل آگاهی و علم انجام می هند، دو عامل درونی گردیدن نیز هستند. آیا عقل یک انسان آگاه، رشد و کمال خود را از آن انسان مطالبه نمی کند؟! آیا این قلب انسان نیست که می گوید:

تو همی گویی مرا دل نیز هست                                             دل فراز عرش باشد، نی به پست

برخیز، برخیز از خاک، تا آگاه شوی از جان پاک. آگاه شو از جان پاک، تا بدانی کیستی و از کجا آمده ای؟ برای چه آمده ای و به کجا می روی؟ تا مسیر حقیقی خود را که «إنا لله و إنا ألیه راجعون» است، درک نموده، و با حرکت در این مسیر، قانون «گردیدن» خود را دریابی.

ثالثا: خداوند سبحان با ارسال رسولان و انبیای عظام- همانگونه که آیات قرآن مجید در مواردی متعدد بیان می دارد – علاوه بر تعلیم، تزکیه و تربیت انسان ها را نیز انجام می دهد. آیا کافی نیست که خداوند متعال، در بیش از هزار مورد  از آیات قرآن مجید، با کلمه مقدس «رب»، مربی بودن خود را به بندگانش گوشزد فرموده است؟! برای توضیح بیشتر در این مبحث. این قضیه را که اولین و حقیقی ترین معلم و مربی خداست، تفسیر می کنیم. گفتیم اولین معلم خداست. علاوه بر دلایل ذکر شده، آیاتی متعدد از قرآن مجید، این موضوع را به وضوح کامل اثبات می کند، مانند:
1- «و علم آدم الأ سماء کلها» ( بقره /آیه 31«و خداوند همه واقعیات را به آدم تعلیم فرمود». بنابر آنچه در بعضی از روایات آمده، و با نظر به ضمایر موجود در آیات مربوط که برای عقلاست ( «هم» و «هولاء»)، خداوند واقعیات را به وسیله اسماء مقدسه خمسه (محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام) – که کاملترین واقعیات عالم مخلوقات هستند- به آدم علیهم السلام  فرموده است.
2- «علم الإنسان ما لم یعلم» (علق/ آیه 5«خداوند تعلیم کرد به انسان، آنچه را که نمی دانست.»

هم چنین، اولین مربی- رب العالمین- خداست. در این مبحث، مسأله بسیار مهمی مطرح می شود که باید مورد بررسی قرار دهیم. مسأله این است که اگر معلم و مربی حقیقی خداست، چرا اکثریت انسان ها از «حیات معقول»- قطعا خواسته خدا از تعلیم و تربیت است- بی بهره اند؟!

پاسخ این مسأله، با نظر به اختیاری که خداوند به انسان ها عنایت فرموده، روشن می شود. خلاصه جریان تعلیم و تربیت خدوندی و اثری که از این جریان به وجود می آید، بدین قرار است: خداوند استعداد فراگیری و تحصیل آگاهی و علم به واقعیات و استعدادی پذیرش رشد و کمال در اشکال گوناگون و درجات مختلف آن را به بندگانش عطا فرموده و سپس برای آنان پیامبران و کتاب های آسمانی فرستاده که با جدیت کامل و در نهایت خلوص و صفا، بدون طمع مزد و پاداشی، به تعلیم و تربیت بندگانش بپردازند. علاوه بر این عوامل درونی و برونی، با توفیقات خداوندی، حکما و وارستگانی والا مقام در میان انسان ها ظهور کرده و با کمیت ها و کیفیت های مختلف در ارشاد و پیشبرد بشر تلاش نموده اند. و نیز قدرت تعلیم و تربیت را در وجود انسان تعبیه فرموده است که بعضی از انسان ها به تعلیم و تربیت دیگر بپردازد. با همه این عوامل که خداوند متعال برای تعلم و پذیرش بندگانش قرار داده، ندایی از درون به وسیله وجدان و ندایی از برون به وسیله انبیاء و اوصیاء و اولیاء و حکما در فضای زندگی آدمیان طنین انداز کرده که: من، خدای شما انسانها، رشد و کمال شما را می خواهم؛ رجوع کنید به درون خویش و آن اشتیاق سوزان برای رشد و کمال را در درون خود ببینید:

گر نخواهم داد، خود ننمایمش                                              چونش کردم بسته دل، بگشایمش

در این جریان سراسر حکمت و عدل و لطف الهی، ما باید پدیده اختیار را در نظر بگیریم که اساسی ترین شرط پذیرش تعلیم و تربیت تکامل است. اگر یک انسان را با تعلیم و تربیت جبری به درجه ای از امتیازات برسانند که جبرا همه چیز را بداند- همانگونه که آیینه جبرا صور و اشکال را در خود منعکس می سازد- و همه سازندگی ها را جبرا انجام بدهد، و به طور کلی به مرحله ای از علم و قدرت جبری برسد که به فرض محال بتواند هستی را بسازد، چنین انسانی دارای کمترین فضیلت و ارزش نیست، زیرا هیچ یک از امتیازاتی را که به دست آورده، مستند به اختیارش نبوده و خودش انجام نداده، بلکه عاملی قویتر او را جبرا دارای آن امتیازات کرده؛ چنانکه زنبور عسل ، بدون اندک اختیار، واسطه ساخته شدن عسل است. بنابراین، برای تحقق بخشیدن به آن مقدار مختصات و قوانینی که بشر در زندگی طبیعی خود باید آن ها را مراعات کند تا به زندگی ادامه بدهد، تعلیم و تربیت خداوندی با جبر به کار می افتد و بشر را در مسیر زندگی  خویش قرار می دهد.

اما تعلیم و تربیت مربوط به تحصیل آگاهی های ارزشی و فضیلت و اخلاق و دیگر مختصات تکاملی، بدون اختیار معنایی ندارد. یعنی خداوند سبحان، بندگان را برای وصول به مراحل کمال و صدق و صفا و عمل به تعهد و برقرار ساختن ارتباط با خدا و ارزش دادن به کار و کالای مردم و عبور از شهوات و هوی هوس و زیر پا گذاشتن کبر و نخوت، تعلیم می دهد و با آماده کردن مقدمات عمل به امور مزبور، بندگان خود را تربیت می کند، ولی تکاپو و تلاش برای به دست آوردن امور مزبور، با طی مقدمات عمل به آن امور، مربوط به اختیار خود انسان هاست. بعبارت دیگر، خود انسان باید با «نظارت و سلطه شخصیتشان به دو قطب مثبت و منفی کار» -که معمای اختیار است- قدم بردارند و معلوم است که شماره انسان هایی که با اختیار از تعلیم و تربیت خداوندی برخوردار می شوند، همواره بسیار اندک است و برای همین انسان های معدود است که جهانی به جریان افتاده است:

بسوزد شمع دنیا خویشتن را                                                       ز بهر خاطر پروانه ای چند

«مولوی»


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حقوق جهانی بشر – از صفحه 381 تا385

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/402388