سوم- در مساله یکم اشاره کردیم:ـ بدون اینکه اصل و ریشه احساسات را بخشکاند. در این مسأله، یک توضیح مشروح درباره جمله مزبور لازم است که هم اکنون مطرح می کنیم. داستان بسیار کوتاه و مشهوری که درباره پرهیز از افراط و تفریط از دوران کودکی شنیده ایم، در مقدمه این توضیح بسیار مفید است. می گویند کودکی در پشت بام بازی می کرد. در حال بازی به لب بام آمد و ممکن بود با حرکتی مختصر از بام بر زمین سقوط کند. مادر که او را نگاه می کرد، فریاد زد: «نیا به لب بام، عقب، برو عقب». او آنقدر عقب عقب رفت که از لب دیگر بام به زمین افتاد. این داستان – در حقیقت- نقد حال ماست. وقتی گفته می شود: از پانزده سالگی به بعد در پسران و از نه سالگی به بعد مرحله تعقل دختران شروع می شود، و باید از مرحله احساسات به آن مرحله عبور کنند، ممکن است به جهت بی توجهی معلم و مربی، چنان از احساسات بریده شوند گویی خداوند اصلا در این موجودات احساسات نیافریده؛ همانگونه که افراط بعضی از مردم تحت تأثیر احساسات، به درجه ای می رسد که گویی خداوند در آنان نیرویی به نام عقل نیافریده است! به همین جهت است که باید بگوییم همان اندازه که مغز و روان آدمی نیاز به فهم و تجرید عملیات ریاضی، مانند 4=2×2 دارد، محتاج فهم و پذیرش و تأثر احساساتی نظیر:
تـــو کــز محنت دیگران بــی غمی نشـــاید که نــامت نـــهند آدمی
است که فرهنگ ادبی هر قوم و ملت آگاه و دارای احساسی، آن را ارائه می دهد. همه می دانیم که افراط در احساس گرایی، موجب طرد کلی عقل نظری از صحنه معارف بشری شده است:
از رهبــری عقل به جــایی نرسیدیم پیچیده تر از راه، بـــود راهبـــر ما
در صورتی که خود عقل نظری از ورود به منطقه هایی که فوق درک آن است، امتناع می ورزد و این انسان های صاحب عقل نظری هستند که عقل نظری را به زور وادار به ورود در منطقه های فوق درک آن می کنند. همچنین، افراط در عقل گرایی، بشر را از حیات با طراوت و شکوهمند – که بدون احساسات عالیه، دستیابی به آن امکان پذیر نیست- محروم ساخته است.
اصل پنجم – ایجاد علاقه شدید برای سوال و مطالبه دلیل
مراعات این اصل، به اضافه نفعی که در انتقال از مرحله ای به مرحله دیگر در تعلیم و تربیت دارد، موجب افزایش آگاهی ها و شناخت دلایل و علل قضایای القاء شده به انسان های مورد تعلیم وتربیت است. با اجرای ماهرانه این اصل است که به جای افزودن به عدد باسوادهای سطحی- و گاهی هم بسیار پر ادعا – صاحب نظرانی تربیت می شوند که در هر قلمروی – چه علوم انسانی و چه علوم طبیعی و ریاضی و با مربوط به صنعت و هنر – با ابداع و ایجاد فعالیت های ثمربخش خود، می توانند تحولات مفیدی انجام بدهند. اگر از آن معلم و مربی در کلاس یا هرگونه جایگاه تعلیم و تربیتی، در مورد انسان های تحت تعلیم و تربیتش سوالی نشود، آن معلم و مربی به جای احیای مغز و روان آن انسان ها، مشغول فاتحه خوانی برای اموات است.
اصل ششم- ضرورت انتقال از تشویق و پاداش به حقیقت گرایی
اگر چه تشویق و پاداش در ابتدایی ترین مراحل وصول انسان های مورد تعلیم وتربیت می تواند موثر و محرک باشد- چنانکه ایجاد بیم و هراس با کمیت و کیفیت مناسب در درون آنان موثر است- ولی اگر معلم و مربی واقعا بخواهد انسانی هایی بسازد که ارزش ذاتی را به خود حقایق بدهد، حتما باید عاقلانه آن حقایق را در درون آنان بوجود آورد. برای اجرای انتقال مزبور، علاوه بر توضیح و اثبات عظمت احساس تکلیف که تنها راه فعلیت درآوردن وجدان با چهره های گونا گون آن است، لزوم تبعیت از حقیقت و امتیازات حیاتی آن باید با پیشرفت تدریجی سالیان عمر- تعلیم داده شود و مبنای اصلی «گردیدن» به وسیله تربیت هم وصول به مراحلی از حقیقت قرار داده شود. ما نباید حقیقت را به عنوان یک وسیله آرایش فرهنگ جامعه، مورد توجه و تلقین قرار بدهیم. بعضی از عوام متفکرنما گمان می برند که تعلیم وتربیت ها باید متوجه آن موضوعاتی شود که فقط روبنای زندگی مادی انسان ها را- سیاستمداران پیرو ماوکیاولی طرح ریزی می کنند- تأمین می نماید. واقعیت این نیست، زیرا اگر تعلیم وتربیت واقعا با انسان کار داشته باشد، باید زندگی طبیعی محض را اعتلا بخشد و آن را به زندگی انسان مبدل سازد. این تبدیل و تبدل، بدون اعتراف به حقیقت یا حقایقی فوق دانسته ها و خواسته های سطحی بشری امکان پذیر نیست. به عبارت جامع تر، بدان جهت که آدمی بدون تکیه به حقیقت- با آن شکلی که محیط و فرهنگ و مقامات مدیریت هایش تلقین می کند- نمی تواند زندگی کند- و اگر خود انسان با عقل و وجدان و به وسیله معلمان و مربیان، نتواند حقیقت را تشخیص بدهد. قطعا حقیقت یا حقیقت هایی را برای او خواهند ساخت. بنابراین ضروری است معلمان و مربیان، حقایق اصلی را که بشر در نهاد خود دارد، به انسان های مورد تعلیم و تربیت ارائه دهند، والا- همانگونه که گفتیم – اگر انسان نتواند یا نخواهد با حقایق اصیل، زندگی خود را تنظیم کند، قطعی است که با حقایقی مصنوعی، مانند نژاد، پول، شهرت و قهرمان تلقی شدن و غیر آن، روزگار عمر او را تباه خواهند ساخت.
در تعریف حقیقت- از آن جهت که مناسب این مبحث است- می توان گفت: حقیقت، امری است که بتواند برای «حیات معقول» انسان یا جزئی از آن باشد. آیا می توان مبنای «حیات معقول» یک انسان را فدارکاری در راه حیواناتی انسان نما و ضد انسانیت و بدون هدف اعلا در زندگی قرار داد، تا بگوییم فداکاری مزبور حقیقی است؟! آیا می توان لذت را مبنای «حیات معقول» یک انسان قرار داد، تا بگوییم لذت گرایی جزو حقیقت محسوب می شود؟ همچنین، آیا پول و مقام و شهرت و قهرمان تلقی شدن می تواند به عنوان مبانی «حیات معقول» یا جزئی از آن تلقی شوند؟! نمونه حقایقی که می تواند مبانی «حیات معقول» باشد، به قرار زیر است:
1- همچنان که جهان هستی و ابعاد مادی انسان، دارای قوانینی است که علوم در صدد فهم و کشف آنهاست، جان و روان و روح آدمی نیز دارای قوانینی است که بی اعتنایی به آنها، یا ایجاد دگرگونی های مخل در آنها، موجب اختلال جان و روان و روح آدمی است. این، یک حقیقت است و معلمان و مربیان، اگر این حقیقت و لزوم مراعات آن را برای انسان های مورد تعلیم و تربیتشان قابل پذیرش نسازند، کار مهمی برای آنان انجام نداده اند.
2- هر عملی، عکس العملی به دنبال دارد. باید بپذیریم اگر با کمال اخلاص دسته گلی به فرد یا اجتماعی تقدیم کردیم، بی تردید، دسته گلی محسوس یا نامحسوس به ما تقدیم خواهند شد. از آن هنگام که این حقیقت در تعلیم وتربیت بشری جدی تلقی شود، انقلاب معنوی بشری آغاز خواهد شد و از آن زمان ما می توانیم ادعا کنیم که از «تاریخ طبیعی»، به «تاریخ انسانی» گام گذاشته ایم.
3- تعلیم وتربیت- به هر نحو ممکن – باید هدف اعلای زندگی را برای انسان های مورد تعلیم وتربیت قابل فهم و پذیرش سازد. انسانی که بدون هدف اعلا در این دنیا زندگی می کند، همه موجودیت خود را می بازد و ارزش قابل طرحی برای او وجود نخواهد داشت.
4- این، یک حقیقت بسیار حیاتی است: اگر بتوان همه چیز و همه ارزش ها را در مقابل هر هدفی که به عنوان هدف انتخاب می شود، قربانی کرد، دیگر نمی توان ارزشی را ثابت و غیر قابل دست اندازی و شوخی ناپذیر تلقی کرد، حتی اگر حیات همه انسان های روی زمین باشد. یعنی در آن هنگام که هدف من بدست آوردن مقام مالکیت مطلق بر همه عوالم طبیعت باشد و این هدف تنها به وسیله کشتن همه انسانهای روی زمین باشد، چون ارزش مطلق از آن هدف من است (مالکیت مطلق بر همه عوالم طبیعت)، اگر همه انسان ها را نکشم، یقینا موجود سست عنصری بیش نیستنم. حقیقت در این مورد این است که موضو ع یا موضوعاتی که به عنوان هدف تلقی شده و وصول به آن نیازمند قربانی کردن موضوع یا موضوعاتی به عنوان وسیله است، باید دارای همه ارزش یا ارزش های وسیله قربانی شده باشد، به اضافه ارزش والایی که از بین رفتن وسیله را جبران نماید.
5- نه ظلم باید کرد و نه تن به ظلم باید داد. اگر این حقیقت در تعلیم و تربیت ها جدی گرفته شود، «ظالم پرستی» ها و «مظلوم کشی» ها از بین خواهد رفت. اگر این قضیه حقیقت نیست، پس کدام قضیه حقیقت است؟ و چیست و کجاست آن حقیقت که به هیچ وجه نتوان آن را فدای لذت پرستی و سود جویی و شوخی ها و سیاست بازی ها نکرد؟
6- ارزش حیات انسانی را باید در ارتباط به مافوق عوامل و تلقینات متداول در میان اقوام و ملل اثبات کنیم، حقیقت درباره حیات انسانی این است که یک انسان، مادامی که با زیر یا گذاشتن اصول و قواعد حیات دیگر انسانها وضع ضد انسانی به خود نگیرد، حیات او وابسته به شعاع خورشید عظمت الهی است و خدمت به او عبادت و آسیب رساندن به او، انحراف از صراط مستقیم است.
7- حقیقت این است که توقع دستمزد – بدون کار و کوشش – مانند توقع روییدن و میوه دادن درختان بدون آبیاری و سیراب کردن است.
8- حقیقت این است هر انسان و هر جامعه ای که وجدان کار در آنها از کار افتاده بشد، سقوط آنها با عوامل درونی یا به دست دیگر کسانی که وجدان کار در آنان بیدار و در فعالیت می باشد، قطعی است.
9- پدیده ها و جریانی که عارضی هستند و وجود آنها اصالتا مطلوب نیست یا وابسته به علل رو به زوال هستند، مانند گرد پاشیده شده در هوا، در دامان بادهای مختلف از بین خواهند رفت و آنچه که سودمند به حال مردم است، پایدار خواهد ماند.
10- اصل صیانت ذات در کمتر اشخاصی با قانون حقیقی خود حرکت می کند و به ثمر می رسد و در اکثریت بسیار چشمگیر انسان ها، صیانت ذات مبدل به خودخواهی و خودمحوری می گردد.. تفکرات مخالف این حقایق که به عنوان نمونه هایی از حقایق برپادارنده «حیات معقول» انسان هاست، یا به بی اطلاعی مستند است، و یا به خطا در درک مفاهیم اصلی آنها و یا غوطه ور شدن در لذات حیوانی و خود محوری ها ناشی می شود، یا حقیقتی که جز لذایذ حیوانی و لذت خارش و ورم های «خود طبیعی» را نمی شناسد، و یا مقلد و آلت کار خودکامگان روزگار است.