نگاهی به ماهیت معنایی قرآن کریم در علم کلام

در کلام اسلامی از دیر باز این بحث مطرح بوده است که اعجاز قرآن چه اهمیتی دارد و این ادعا واجد چه پیامدهای معنایی ای است. معتزله معتقد بودند خداوند قرآن را در زمان خاص و برای هدفی خاص آفریده  است. آنان با این دیدگاه مخالف بودند که حروف به کار رفته در کلمات و جملات قرآن قدیم و غیر مخلوق است. یکی از دلایل آنان این بود که عقیده داشتند وحدت ذات باری فقط با چنین دیدگاهی حفظ می شود، زیرا اگر قرآن قدیم باشد و خداوند هم قدیم باشد، دست کم دو چیز قدیم وجود دارد و در این صورت وحدت مطلق ذات باری خدشه برمی دارد. در مقابل، اشاعره معتقدند که قرآن در قدیم با خداوند مشترک است و کلام لفظی حادث و مخلوق است، حال آنکه کلام نفسی قدیم و جزئی ازلی از وجود خداوند است و به گفته ی خود قرآن بر لوح محفوظ حک شده است (بروج/ 21 و 22). مشکل دیدگاه معتزله این است که آنان معتقدند شخص جز به مدد زبان نمی تواند به آنچه می خواهد بگوید بیندیشد. به عبارت دیگر، آنان استدلال می کنند که چون کلام حادث است به واقع چیزی ورای آن وجود ندارد. قرآن هم حادث است، حتی وقتی به آنچه می خواهیم بر زبان بیاوریم فکر می کنیم، داریم حرف می زنیم، گرچه با خودمان، و در نتیجه هر آنچه داریم ترکیب های واجی خاصی را خلق می کنیم. لب مطلب اینکه وقتی به آنچه می خواهیم بگوییم فکر می کنیم، به مدد زبان می اندیشیم، و حتی اگر مجبور باشیم به انتخاب واژه ای فکر کنیم، باز هم برای رسیدن به آن واژه داریم سایر واژه ها را به خدمت می گیریم. برای همین است که می گویند سخن گفتن هنر است، زیرا اگر کسی افکار و اندیشه های بی نظیری داشته باشد اما نتواند آن ها را به زبان بیاورد، سخنور خوبی نخواهد بود. اما اشاعره می گویند آنچه زبان را با معنا می کند تابعیتش از تعدادی قاعده ی مشخص است. نحو و معناشناسی هر زبان از اصولی ثابت پیروی می کند که به ماده ی خام زبان شکل می دهند. آنچه به الفاظ معنا می بخشد استفاده از آن هاست به شیوه ای خاص و به طریقی که دلمان می خواهد به کارشان گیریم. هرچه زبان پیچیده تر باشد، فرایند فکری مرتبط با آن هم پیچیده تر می شود. در کاربردهای نسبتا  ساده ی زبان، تنها کاری که باید انجام شود تطابق گفتار و نوشتار با قواعد دستور زبان است، اما جایی که سبک اهمیت می یابد، انتخاب به مراتب حساب شده تر و سنجیده تری باید انجام شود. اما این انتخاب در چه زبانی صورت می پذیرد؟

اشعریان معتقدند این انتخاب اصلا  در زبان یا لااقل در زبان طبیعی صورت نمی گیرد زیرا این انتخاب بر زبان مقدم است. نظم کلمات صرفا نشانه ای است از یک فرایند فکری عمیق تر؛ و وقتی سرچشمه ی این فرایند خداوند باشد، کلام لفظی طبعا اصل و نسبی منحصر به فرد خواهد داشت. قرآن معجزه است زیرا معانی نهفته در پس الفاظ آن معجزه اند و آنچه در قالب زبان در اختیار ماست صرفا نشانه ای است از آن معنای ژرف تری که فقط خداوند به صورت کامل آن دسترسی دارد. این معانی ژرف در قدیم با خداوند اشتراک دارند، زیرا بسیار بعید است خداوند قدیم و عالم بر همه چیز دفعتا به چیزی بیندیشد، چنان گویی که آن زمان آن چیز را نمی شناخته یا از آن بی اطلاع بوده است.

دیدگاه معتزله به نظر افراطی تر می رسد، زیرا آنان تحدی قرآن را جدی نمی گیرند. اگر به وجود سطحی از شناخت در پس زبان قائل نباشیم، چگونه  می توان کیفیت متن قرآن را سنجید و آن را از سایر متون برتر دانست؟ در این حالت، تنها چیزی که می توان مقایسه کرد نحو زبان است که البته از دیدگاه زیباشناختی قیاس کارایی به شمار نمی آید. هر متن بی نظیری قاعدتا بر طیفی درهم بافته و غنی از ارزش های معنایی یا معانی تکیه دارد و ما باید بتوانیم از سطح معنایی ژرف تری که در زیر ساخت زبان قرار دارد سخن بگوییم. البته معتزله معتقدند قرآن مخلوق  خداوند است و جزئی از او نیست، در نتیجه به اندازه ی او کامل و مطلق نیست. اما از آنجا که یکی اهداف ایشان در بیان این آموزه حفظ وحدت مطلق ذات باری است، اصلا وارد بحث اعجاز قرآن نمی شوند، زیرا در آن صورت ناچار خواهند بود به فرایند فکری خداوند بپردازند. در مقابل، اشاعره مشکل چندانی با بحث درباره ی فرایند فکری موجود در پس زبان ندارند و ازهمین رو می توانند از نیت احتمالی خداوند از ترکیب و جمله بندی خاص فلان آیه سخن بگویند. این اعتقاد اشعریان که خداوند و قرآن در قدم اشتراک دارند بدین معنی نیست که مقام قرآن فراتر هرگونه تحلیل است، بلکه کاملا برعکس. ایشان درباره ی اهداف نزول قرآن پرسش می کننند، حال آنکه معتزله حاضر نیستند از خود متن فراتر روند و فقط به معنای ظاهری آیات اکتفا می کنند. حقیقتی است که در غرب هنگام بحث درباره ی علم کلام اسلامی، معتزله را پیشرو می دانند و اشعریان را متحجر. مفسران غربی غالبا به هر دری می زنند تا در کلام اسلامی و نظریه ی سیاسی اسلام در ادوار گذشته چیز آشنایی بیابند و از همین رو معتزله را جزو خوب ها و آزادی خواهان دسته بندی می کنند و اشعریان را محافظه کار و مرتجع می دانند. این نگرش مصداق تعمیم کلی است و همچون بسیاری از تعمیم های کلی دیگر مبنای منطقی ندارد (رجوع شود به فصل اخلاق، کتاب درآمدی کوتاه بر فلسفه ی اسلامی).

به یاد داشته باشیم که منتقد سرسخت فلسفه در مناظره ی معروف بغداد در سده ی چهارم هجری متفکر معتزلی، ابوسعید سیراقی، بود. مناظره حول این موضوع می گشت که آیا تفکرات فلسفی نشئت گرفته از زبان هایی به جز عربی در اسلام جایگاهی دارند یا نه؟ بویژه اینکه آیا اصلا ترجمه ی این همه کتاب از یونانی به عربی ارزش دارد؟ ابوسعید معتقد بود فلسفه ی یونانی متناسب مسائل مطرح شده در زبان یونانی است نه زبان های دیگر، استدلالش هم این بود که فقط عرب زبان واقعا می تواند دستور زبان عربی را بفهمد و اینکه در پس هر زبان چیزی جز اصول و قواعد آن زبان خاص وجود ندارد. در واقع، هر زبان منطق خاص خود را دارد و منطق مشترکی در پس زبان های مختلف وجود ندارد. حریف ابوسعید معتقد بود در پس هر زبان تلاش گویشوران آن زبان برای خلق معنا به کمک  واژگان و اعمال نهفته است و برای فهم آن زبان باید معناهایی را که آن زبان بر پایه ی آن ها استوار است بشناسیم. این معانی عامند و بنابراین از هر زبان بخصوصی مستقلند. این مناظره ما را می رساند به تفاوت های جالب مکاتب مختلف کلامی در اسلام از نظر رویکردشان به مفهوم تقلید ناپذیری قرآن. معتزله می گویند ما فقط مجازیم ساختار نحوی و جنبه های کاملا صوری سبک قرآن را بررسی کنیم. آن ها شعار «اللفظ یدل علی المعنی»، (لفظ بر معنا دلالت می کند) سر می دهند، اما معنا یا مفهوم در نظر ایشان بر نحو دلالت می کند نه به چیزی عمیق تر. آنان معتقدند پرسیدن سوال های عمیق تر تلویحا بدون معناست که داریم درباره ی خداوند پرسش  می کنیم و تو گویی صفات او را جدای از او در نظر می گیریم. این رویکرد بسیار متعصبانه به نظر می رسد و نکته ی جالب آنجاست که خیلی ها می گویند معتزله نگرش انتقادی تر و مستقل تری به دین دارند. حال آن که اشاعره مشکلی نمی بینند که بپرسند چرا خداوند قرآن را به شکل کنونی اش خلق کرده است، چرا که معتقدند قرآن اصولا بخش جدایی ناپذیر از خود خداوند است، و در مکتب آنان می توانیم پرسش هایی از این دست را مطرح کنیم که مثلا چرا خداوند فلان ادعا یا به همان استدلال را مطرح کرده است، زیرا می توانیم درباره ی ماهیت خداوند گمان پردازی کنیم و گمان های خود را به کوشش برای شناخت عقلانی خداوند پیوند بزنیم. این نگرش نه تنها تاریک اندیشانه نیست، بلکه در مقایسه با رویکرد معتزله خیلی هم روشن اندیشانه تر است، زیرا معتزله رویکرد خود به قرآن را به طرح پرسش های زیباشناختی درباره نحوه محدود می کنند و بیشتر به ظاهر توجه می کنند نه باطن.

بد نیست اشاره کنیم که ابوسعید سیراقی معتزلی در مناظره با بشر بن متی، متفکر مسیحی که زبان مادری اش عربی نبود، استدلال می کرد که هر زبانی ویژگی های معناشناختی خاص خود را دارد و بنابراین منطق مشترکی در زیر ساخت زبان های مختلف وجود ندارد. اگر چنین باشد، پرسش هایی که فیلسوفان درباره ی تکیه ی نحو بر معنا مطرح می کنند دیگر موضوعیت ندارد، زیرا فقط کسی که دانش عمیقی از یک زبان داشته باشد می تواند بفهمد در آن زبان چه جمله هایی بامعنایند. ابوسعید با این استدلال منکر آن است که فلسفه می تواند در مسائل نظری کلی مشترک در همه ی زبان ها وارد شود؛ استدلالی که تأثیری چشمگیر بر نظریه های مربوط به قرآن داشته است، چرا که مطابق آن در شناخت شأن و منزلت قرآن نمی تواند از سطح زبان گذر کرد. این در حالی است که قرآن تحدی می کند  و می خواهد که آن را با سایر متون قیاس کنند، آن هم نه لزوما با متون عربی یا حتی متون نوشته شده با زبان عربی عصر نزول قرآن.


منابع :

  1. اولیور لیمن- مترجم: محمدرضا ابوالقاسمی – درآمدی بر زیبایی شناسی اسلامی – از صفحه 230 تا 233

https://tahoor.com/FA/Article/PrintView/402578