جامعه ی «امی» و درس نخوانده ی عرب جاهلی، در برابر معجزه ی بزرگ پیامبر گرامی (ص) (قرآن) شگفت زده شده و گیج و مبهوت گشته بود، او هرگز باور نمی کرد که به فردی از آنان از جانب خدا، کتاب با عظمتی وحی گردد که به مردم بیم و نوید دهد، چنانکه قرآن از آنان نقل می کند: «أ کان للناس عجبا أن أوحینا إلى رجل منهم أن أنذر الناس و بشر الذین ءامنوا أن لهم قدم صدق عند ربهم قال الکفرون إن هاذا لسحر مبین؛ آیا براى مردم شگفت آور است که به مردى از خودشان وحى کردیم که مردم را بترسان و مؤمنان را بشارت ده که نزد پروردگارشان پایگاهى رفیع دارند؟ کافران گفتند: بى تردید، این مرد افسونگرى آشکار است.» (یونس/ 2)
تلاش عرب جاهلی این بود که معجزه ی قرون و اعصار (قرآن را به گونه ای توجیه کنند که ارتباطی به جهان غیب و آموزش الهی نداشته باشد) یکی از پندارهای خام آنان درباره ی قرآن این بود که آیات، ذیل آن را بیان می کند: «و قال الذین کفروا إن هاذا إلا إفک افترئه و أعانه علیه قوم ءاخرون فقد جاءو ظلما و زورا؛ و کسانى که کافر شدند، گفتند: این [کتاب]، جز دروغى که آن را بربافته، و گروهى دیگر او را بر آن یارى کرده اند، نیست. حقا که به جانب ستم و دروغ [بزرگى] رو آوردند.» (فرقان/ 4)
«و قالوا أسطیر الأولین اکتتبها فهى تملى علیه بکرة و أصیلا؛ و گفتند: افسانه هاى پیشینیان است که به درخواست او برایش نوشته اند، و هر صبح و شام بر او خوانده مى شود. [تا حفظ کند].م (فرقان/ 5) در این آیات دو نوع تهمت به پیامبر زده شده است:
1- این کتاب از آن خدا نبوده و افترایی است که به او بسته شده و او در تنظیم آن در برخی قسمتها از دیگران کمک گرفته است «إن هذا إلا إفک افترایه وأعانه علیه قوم آخرون»
2- این کتاب را از روی کتابهای پیشینیان نوشته است ومطالب آن صبح و شام بر او القا می گردد.
این آیات و همچنین آیات مشابه، حاکی است که برخی از مشرکان مکه تلاش می نمودند که قرآن را تراوش فکر پیامبر گرامی (ص) قلمداد کنند و به دیگران القا کنند که او به کمک گروهی (لابد پریها و کاهنان) دست به تألیف آن زده است و یا آن را مجموعه ای بدانند که از روی عهدین و غیره تنظیم شده است. در چنین شرایطی قرآن به تکذیب این نیست پرداخته و به طور اجمال می فرماید: «قل أنزله الذی یعلم السر فی السموات و الأرض إنه کان غفورا رحیما؛ بگو قرآن را آن کسی فرو فرستاده که از نهان آسمانها و زمین آگاه است او آمرزنده و مهربان می باشد.» (فرقان/ 6)
قرآن در سوره ی عنکبوت به طور تفصیل به رد این اندیشه پرداخته و با لحن قاطع می گوید: «تو ای پیامبر تا نزول وحی هرگز نه کتابی می خواندی ونه خطی می نوشتی در این صورت چگونه می توان گفت که این کتاب تراوش فکر تو است، یا آن را از کتابهای پیشینیان نوشته ای»، چنانکه می فرماید: «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک إذا لارتاب المبطلون؛ و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى خواندى و با دست [راست] خود [كتابى] نمى نوشتى وگرنه باطل انديشان قطعا به شك مى افتادند.» (عنکبوت/ 48)
«تو هرگز (از دوران کودکی تا لحظه ی نزول وحی) نه کتابی را می خواندی، و نه با دست چیزی را می نوشتی، (زیرا اهل خواندن و نوشتن نبودی) در این صورت باطل گرایان در کتاب تو به شک می افتادند و آن را محصول تراوش فکر تو و یا نگارش از کتابهای پیشینیان می انگاشتند.»
اگر پیامبر گرامی (ص) مدتی در دوران کودکی گرد کتاب می گشت و همچون کودکان نوآموز، مشق می کرد، آیا می توانست پس از نزول قرآن چنین ندایی را در مکه در میان گروهی که از تمام خصوصیات زندگی وی آگاهی داشتند، سر دهد؟ و با ندای رسا بگوید: «مردم همه ی شما می دانید که من پیش از بعثت اصلا کتابی نخوانده ام و خطی ننوشته ام، چگونه می گویید من مضامین آیات قرآن را از کتابهای دیگران گرفته ام؟»
در زبان عربی اگر کسی بگوید: «ما جائنی من أحد» و لفظ «من» را که زائد است به کار ببرد منظور تأکید شمول نفی است، یعنی هیچ کس نیامد و فرق میان جمله ی مزبور وجمله ی «ما جائنی أحد» این است که در دومی می توان احتمال داد که یکی دو نفر آمده، ولی متکلم روی مسامحه آمدن آنها را به حساب نیاورده است. عرب برای نفی این احتمال سر لفظ «احد» لفظ «من» می آورد تا نفی، واقعی و حقیقی باشد. اتفاقا آیه یاد شده از این قبیل است، برای رفع هرنوع احتمال لفظ «من» آورده شده تا نفی به صورت استغراق واقعی باشد، یعنی: «هیچ نوع کتابی را نمی خواندی و نمی نوشتی.»
خلاصه یکی از قواعد زبان عربی این است که نکره در قلمرو نفی موجب عموم و گستردگی است مانند «ما جائنی أحد» و «ما کنت تتلوا من کتاب» خصوصا اگر، با «من» همراه باشد. قرآن نه تنها در این مورد به رد این اندیشه پرداخته، بلکه در آیه ی دیگر به پیامبر دستور می دهد که زندگی خود را به رخ مردم نکشد و بگوید: «مردم! من عمری در میان شما بوده ام و کیفیت زندگی من برای شما روشن است، چگونه به من می گوید این قرآن را عوض کنم!» چنانکه می فرماید: «قل لو شاء الله ما تلوته علیکم ولا أدریکم به فقد لبثت فیکم عمرا من قبله أفلا تعقلمون؛ بگو: اگر خدا می خواست من آیات را بر شما نمی خواندم و شما را از آن آگاه نمی کردم، من مدتها پیش از این در میان شما زندگی کرده ام، آیا نمی اندیشید.» (یونس/ 16)
یعنی اگر فکر می کنید قرآن از تراوشهای فکر من است و در سایه ی آشنایی با خواندن و نوشتن و ارتباط با علما و دانشمندان دست به تألیف چنین کتابی زده ام و هم اکنون به در خواست شما باید آن را تبدیل کنم، چه بهتر به زندگی پیشین من بنگرید اگرمن دارای چنین قدرتی بودم، باید بسیاری از مطالب این کتاب را در دوران قبل از بعثت، گفته باشم و در محافل و مجالس نمونه هایی از آن تراوش کرده باشد. در حالی که چهل سال در میان شما زندگی کرده ام و از من چیزی در این رابطه مشاهده نکرده اید؛ چرا درست نمی اندیشید!؟
در این جا به روشنی ثابت گردید که پیامبر گرامی (ص)، روی یک رشته مصالح اجتماعی قبل از بعثت با مسئله ی خواندن و نوشتن آشنایی نداشت و او یک فرد امی بود، و هرگز نه نزد کسی برای آموزش زانو زده بود، و نه از طریق غیب نیز، با خواندن و نوشتن آشنا گشته بود. زیرا اگر از ناحیه ی غیب هم با آن دو آشنا بود، هرگز قرآن او را به لفظ «امی» توصیف نمی کرد، زیرا در این صورت (هر چند از ناحیه ی غیب) در پیامبر تحول رخ داده و از کیفیت روز نخست، به کیفیت دیگر متحول شده است. در حالی که قرآن می گوید: او «امی» است، و به همان حالت نخست باقی است.
ویژگی های پیامبران پیامبر اکرم امی باورها در قرآن جاهلیت قوم عرب معجزه قرآن