غزوه ی «احزاب» از نبردهای نمونه ی اسلام با شرک است، و برای خود ویژگی خاصی دارد در نبردهای «بدر» و «احد»، طرف نبرد مجموع افراد یک قبیله و یا تیره ای از آن بود، در حالی در این غزوه، طرف مقابل قبایل مختلف شمال جزیره و قسمت مرکزی آن، به ضمیمه ی یهودان خیبر و یهودان مطرود مدینه بود، زیرا وقتی پیامبر (ص) دو قبیله ی یهودی مدینه را به نام «بنی قینقاع» و «بنی النضیر» به خاطر پیمان شکنی روشن از مدینه بیرون راند، افراد مطرود با همدستی یهودان «خیبر» به فکر افتادند که با تحریک قبایل بت پرستی عرب که دشمن قسم خورده ی پیامبر بودند به حیات آیین جوان، پایان دهند، از این جهت سران دو قبیله ی مطرود، همراه بزرگان «خیبر» رهسپار مکه شدند و قریش را برای نبرد با پیامبر مصمم ساختند و با دلی مملو از خوشحالی، مکه را به عزم شمال جزیره ی «نجد» ترک گفتند، و با تیره های گوناگون قبیله ی غطفان تماس گرفتند، و از طریق تطمیع و اینکه محصول یک سال خیبر (پس از محمد) از آن آنان خواهد بود، همگان را با خود و قریش متحد ساختند، و با برنامه ریزی دقیق قرار شد که همگی در روز معینی در کرانه های مدینه اردو بزنند و سیل آسا به مدینه هجوم برند، و ریشه ی درخت اسلام را بزنند، و برای ابد، خود و یهود را از این دشمن، آسوده سازند.
سرانجام در اثر قدرت مالی یهود و نظامی عرب در اوایل ماه شوال سال پنجم هجرت، سپاهی مرکب از تیره های «بنی فزاره» و «بنی مره» و «بنی اشجع» از قبیله ی «غطفان» و «بنی اسد» از شمال جزیره، و قبیله ی «قریش» و هم پیمانش «بنی سلیم» از نقطه ی مرکزی آن، در اطراف مدینه، اردو زدند و در حقیقت در شبه جزیره، کفر با تمام قدرت در برابر اسلام جوان ایستاد، چنانکه پیامبر گرامی (ص) فرمود: «برز الشرک کله الی الاسلام کله؛ شرک و اسلام با تمام قدرت رویاروی یکدیگر قرار گرفتند.»
تاریخ می گوید شمار مسلمانان از سه هزار تجاوز نمی کرد، در حالی که شمار دشمن قریب به ده هزار نفر بود، هیچ نوع دلهره و هراسی بر دشمن حاکم نبود و مسئله ی اسارت زن و فرزند برای آنها وجود نداشت، در حالی که مسلمانان در عین دفاع در میدان نبرد، در اندیشه ی زنان و کودکان خود بودند که مورد تعرض و آزار دشمن قرار نگیرند.
این نبرد شبیه نبردهای پیشین نبود، و با تاکتیک های ساده نمی شد پیروزی به دست آورد، نه نبرد در بیرون مدینه چاره ساز بود، و نه مسئله ی قلعه داری و نبرد در درون شهر و دفاع از برجها و پشت بامها، کاری از پیش می برد، در این نبرد ده هزار عرب رزمنده مجهز به آخرین سلاح روز، و در برابر گروهی قرار گرفته بود که از نظر شمار، کمتر از یک سوم آنها بودند و از نظر سلح نظامی به پایه ی آنها نمی رسیدند.
در اینجا تاکتیک یک افسر کارآزموده ی ایرانی به نام «سلمان» گره صیانت مدینه را گشود، و از پیشرفت دشمن به درون شهر و خونریزی در داخل آن جلوگیری کرد و آن، نقشه ی کندن خندق در قسمت های آسیب پذیر مدینه بود، زیرا بخشی از مدینه به وسیله ی کوه یا باغها، حفاظ طبیعی داشت، و دشمن نمی توانست از آن طریق به درون شهر نفوذ کند، ولی قسمت های دیگر آن به زمینهای موات (بایری) منتهی می شد که تهاجم از آن طریق کاملا امکان پذیر بود و روی یک محاسبه ی تقریبی مسلمانان به دستور پیامبر در نقاط آسیب پذیر شهر خندقی به طول پنج کیلومتر و نیم و به پهنا و ژرفای پنج متر حفر کردند و در طول آن، به فاصله های خاصی سنگرهای ساختند که درصورت قصد نفوذ، با پرتاب تیر و سنگ، از عبور دشمن ممانعت کنند. وقتی سپاه دشمن در مقابل این تاکتیک قرار گرفت، همگی زبان به تحسین گشودند و گفتند، این تاکتیک نظامی از آن عرب نیست، بلکه یک فرد ایرانی نقشه ی آن را ریخته و محمد آن را اجرا کرده است.
از جمله حوادثى که در هنگام حفر خندق پیش آمد، و دلالت بر نبوت آن جناب مى کند، جریانى است که آن را ابوعبدالله حافظ، به سند خود از کثیربن عبدالله بن عمرو بن عوف مزنى، نقل کرده، او مى گوید: «پدرم از پدرش برایم نقل کرد که رسول خدا (ص) در سالى که جنگ احزاب پیش آمد نقشه حفر خندق را طرح کرد، و آن این طور بود که هر چهل ذراع (تقریبا بیست متر) را به ده نفر واگذار کرد، مهاجرین و انصار بر سر سلمان فارسى اختلاف کردند، و چون سلمان مردى قوى و نیرومند بود، انصار گفتند سلمان از ماست، و مهاجرین گفتند از ماست، رسول خدا (ص) فرمود: سلمان از ما اهل بیت است.»
آن گاه ناقل حدیث یعنى عمرو بن عوف مى گوید: «من، و سلمان، و حذیفة بن یمان، و نعمان بن مقرن، و شش نفر از انصار چهل ذراع را معین نموده حفر کردیم، تا آن جا که از ریگ گذشته به رگه خاک رسیدیم، در آنجا خداى تعالى از شکم خندق صخره اى بسیار بزرگ، و سفید و گرد، نمودار کرد، که هر چه کلنگ زدیم کلنگها از کار افتاد، و آن صخره تکان نخورد، به سلمان گفتیم برو بالا و به رسول خدا (ص) جریان را بگو، یا دستور مى دهد آن را رها کنید، چون چیزى به کف خندق نمانده، و یا دستور دیگرى مى دهد، چون ما دوست نداریم از نقشه اى که آن جناب به ما داده تخطى کنیم، سلمان از خندق بالا آمده، جریان را به رسول خدا (ص) که در آن ساعت در قبه اى قرار داشت باز گفت، و عرضه داشت: «یا رسول الله (ص)! سنگى گرد و سفید در خندق نمایان شده که همه آلات آهنى ما را شکست، و خود کمترین تکانى نخورد، و حتى خراشى هم بر نداشت، نه کم و نه زیاد، حال هر چه دستور مى فرمایى عمل کنیم.»
رسول خدا (ص) به اتفاق سلمان به داخل خندق پایین آمد، و کلنگ را گرفته ضربه اى به سنگ فرود آورد، و از سنگ جرقه اى برخاست که دو طرف مدینه از نور آن روشن شد، به طورى که گویى چراغى در دل شبى بسیار تاریک روشن کرده باشند، رسول خدا (ص) تکبیرى گفت که در همه جنگها در هنگام فتح و پیروزى به زبان جارى مى کرد، دنبال تکبیر آن جناب همه مسلمانان تکبیر گفتند، بار دوم ضربتى زد، و برقى دیگر از سنگ برخاست، بار سوم نیز ضربتى زد، و برقى دیگر برخاست. سلمان عرضه داشت: «پدر و مادرم فدایت، این برقها چیست که مى بینیم؟»
فرمود: «اما اولى نویدى بود مبنى بر اینکه خداى عز و جل به زودى یمن را براى من فتح خواهد کرد، و اما دومى نوید مى داد که خداوند شام و مغرب را برایم فتح مى کند، و اما سومى نویدى بود که خداى تعالى به زودى مشرق را برایم فتح مى کند.» مسلمانان بسیار خوشحال شدند، و حمد خدا بر این وعده راست بگفتند.
راوى سپس مى گوید: احزاب یکى پس از دیگرى رسیدند، از مسلمانان آنان که مؤمن واقعى بودند، وقتى لشکرها بدیدند گفتند: «این همان وعده اى است که خدا و رسول او به ما دادند و خدا و رسول راست گفتند.» و آنان که ایمان واقعى نداشتند، و منافق بودند، گفتند: «هیچ تعجب نمى کنید از اینکه این مرد به شما چه وعده هاى پوچى مى دهد، به شما مى گوید من از مدینه، قصرهاى حیره و مدائن را دیدم، و به زودى این بلاد براى شما فتح خواهد شد، آن وقت شما را وامی دارد که از ترس دشمن دور خود خندق بکنید، و شما هم از ترس جرأت ندارید به قضاء حاجت بروید؟!!»