مرگ موسی باعث ناراحتی شدید مؤمنان گردید، ولی گروهی قدم در راه فساد و عصیان گذاردند. پس از مرگ موسی دوازده نفر بر بنی اسرائیل حکومت کردند. این دوازده نفر قدرت سیاسی نداشتند و رهبر معنوی بنی اسرائیل بودند. قرآن به این دوازده نفر اشاره آشکار دارد و از دوازده نقیب یاد می کند. مفسران اسلامی می گویند این دوازده نفر در زمان حیات حضرت موسی انتخاب شدند. یوشع یکی از این دوازده نفر بود و از هر سبطی یک نفر برگزیده شده بودند. کار این برگزیدگان جاسوسی در میان اقوام و ملل مختلف بود. آنان وظیفه داشتند کسب خبر کنند. در تورات، سفر اعداد آمده است که چون حضرت موسی نزدیک اراضی مقدسه رسید، دوازده نفر یعنی از هر سبط یک نفر را برگزید و برای کسب خبر تعیین نمود و به سوی فلسطین (کنعان) اعزام داشت. این تعداد از خبرچینان دستگیر شدند و چهل روز بعد نزد موسی بازگشتند. ده نفر از این تعداد، اظهار داشتند که دشمن بسیار نیرومند است و ما نمی توانیم با آنان بجنگیم. ولی دو نفر دیگر گفتند که ما توان جنگیدن داریم.
بنی اسرائیل تحت تأثیر حرفهای آن ده نفر قرار گرفتند و از ترس خواستند به مصر برگردند. موسی گفت: «از کسانی که از مصر خارج شده اند، دو نفر به سرزمین موعود خواهند رسید و آن دو، یوشع بن نون و کاتب می باشند. بقیه باید در این صحرا هلاک شوند.» و چنین شد؛ گروهی از یهود مورد غضب الهی واقع شده، به دست دشمنان منهدم شدند. همان گونه که موسی پیش بینی کرده بود، قوم اسرائیل چهل سال سرگردان بودند. پس از چهل سال به رهبری یوشع بن نون وارد فلسطین شدند. کاتب نیز به اتفاق یوشع به فلسطین آمد. یوشع 28 سال پس از موسی درگذشت و از آن پس اوضاع بنی اسرائیل رو به زوال گذاشت. قوم اسرائیل به هر شهری که می رسیدند، از غارت و تجاوز ابائی نداشتند؛ و به فساد و فحشا روی آوردند. نصایح موسی در آنان اثری نگذاشته بود. یوشع بن نون نیز به سرنوشت موسی دچار شد و مورد بی مهری این قوم قرار گرفت.
پس از مرگ موسی و هارون، رهبری قوم بنی اسرائیل به یوشع واگذار شد. موسی وصیت کرد که رهبری این قوم با یوشع باشد. یوشع سه روز پس از مرگ موسی، بنی اسرائیل را به طرف فلسطین اعزام داشت. یوشع برای کسب خبر دو نفر جاسوس به شهر اریحا فرستاد. آن دو نفر شبانه به خانه زنی به نام راجاب وارد شدند و اطلاعاتی کسب کردند و آنگاه یوشع قوم خود را از اردن حرکت داد و در حالی که تابوت عهد را بر دوش کاهنان گذاشته بود، به شهر اریحا وارد شدند. تابوت عهد یا صندوق عهد، توسط موسی از چوب ساخته شد و در آن احکام دهگانه و عصای هارون و تورات در آن قرار داشت.
تابوت عهد به مثابه نماینده خدا در میان قوم بنی اسرائیل بود که در جنگها آن را جلو سپاهیان حرکت می دادند. زیرا آن را وسیله پیروزی خود بر دشمن می دانستند. دست زدن به آن گناه بود. برای حرکت دادن تابوت، چوبی از حلقه های آن عبور داده بودند و حاملان، دو طرف چوب را گرفته، آن را می بردند. فلسطینیان تابوت عهد را از قوم بنی اسرائیل به عنوان غنائم جنگی گرفتند و این امر باعث بدبختی آنان شد. به ناچار آن را به سرزمین اسرائیل پس فرستادند. داود آن را به اورشلیم آورد و سلیمان آن را در معبد گذاشت و پس از آن از دیده ها پنهان شد. در قرآن نیز به تابوت اشاره شده است. خلاصه وقتی بنی اسرائیل به شهر اریحا وارد شدند، پس از ورود به شهر تمام مردم آن شهر را از زن و مرد و کودک و حتی حیوانات کشتند. آثار به دست آمده از این شهر نشان می دهد که در قرن پانزده ق. م. به آتش کشیده شده است. بنی اسرائیل نصایح موسی را از یاد برده بودند و به غارت و کشتار پرداختند. آنان هر شهری را می یافتند، غارت می کردند و در آتش می سوختند.
آنان مردم شهر عای یا عی را مانند شهر اریحا قتل عام کردند. مردم دیگر نواحی با یوشع بن نون صلح برقرار کردند. اندکی بعد مردم فلسطین علیه یهودیان متحد شدند. اما شکست خوردند و کشته شدند. سپاه یوشع در شهرهای فتح شده دست به کشتار بزرگی زدند. آنان به شهر یقده هجوم بردند و بعد شهر لنبه را فتح کردند و به غارت و کشتار پرداختند. شهرهای لافیش، عجلون، حبرون و... را گرفته، مردم آن شهرها را کشتند. آنگاه به جلجال برگشتند. یوشع تمام اهالی را از دم شمشیر گذراند و مردم را بالکل هلاک ساخت و شهر حاصورا را به آتش کشید. و بنی اسرائیل تمام اموال آن شهرها و احشام آنان را با خود بردند. با تمام این احوال قوم بنی اسرائیل نتوانستند بر تمام اورشلیم و فلسطین دست یابند. آنان خود را آماده نبرد با فلسطینیان کردند. در این نبرد سرانجام فلسطینیان پیروز شدند.
بنی اسرائیل تابوت عهد را به میدان نبرد آوردند. فلسطینیان از تابوت وحشت کردند. اما بر ترس غلبه کرده، سی هزار نفر از یهودیان را کشتند و تابوت را با خود به اورشلیم بردند. این حادثه بر یهودیان ناگوار آمد و آن را به فال بد گرفتند. فلسطینیان نیز از داشتن تابوت عهد نگران بودند، زیرا از عذاب خداوند می ترسیدند. تابوت را بر اراده ای نهاده، رها کردند. تابوت را به بیت الشمس که یهودیان در آنجا سکنی داشتند، رساندند. یهودیان خوشحال شدند و تابوت را بر بالای سنگی نهادند که به مدت بیست سال در آنجا بود.
شموئیل برای این که روح وحدت را در میان اقوام بنی اسرائیل زنده سازد، در آغاز از آنان خواست که دست از بت پرستی و تنه و فساد بردارند و به سوی خدای یکتا روی آورند. آنگاه در محلی به نام مصفه جمع شدند، شموئیل از خدا خواست تا آنان را نصرت عنایت فرماید و پس از جنگهای فراوان دوباره قوم بنی اسرائیل قدرت یافته، سلطه بر شهرها را آغاز کردند. این مدت را باید دوره ضعف اسباط دوازده گانه به حساب آورد. در این مدت هیچ تشکیلات وسیع و منظمی وجود نداشت و کمتر اتفاق می افتاد که سبطی به یاری سبط دیگری شتابد. در طی این مدت دشمنان بنی اسرائیل به قتل و غارت آنان پرداخته بودند. علت دیگر این فتور، اختلافات مذهبی در میان آنان بود. در این عصر گروهی از بنی اسرائیل دست از دین حضرت موسی برداشته، بت می پرستیدند. این بت پرستی را از اقوام فلسطینی یاد گرفته بودند.
پس از مرگ یوشع بن نون عنوان رهبری به گروه داوران رسید. به گفته منابع یهود این داوران 16 نفر بودند که چهار نفر آنان ریاست داشتند: 1- گدعون، 2- یفتاح، 3- شمتنون، 4- شموئیل، و 5- بانوئی به نام دبوره، و معلوم می شود که بنی اسرائیل به زنان حق قضاوت داده بودند. خطرناکترین دشمنان بنی اسرائیل فلسطینیان بودند که از دریای مدیترانه به فلسطین آمده و در آن سرزمین منزل نموده بودند. این قوم در ابتدا و در حدود 1200 سال قبل از میلاد مسیح به خیال تسخیر مصر آمده بودند و چون با شکست روبرو شدند، در سواحل فلسطین و در شهرهای غزهه و عسقلان جا گرفتند و بنی اسرائیل را مکرر شکست دادند. در میان بنی اسرائیل مرد پر قدرتی به نام شمشول وجود داشت که در نبردها با فلسطینیان از خود شجاعت فراوان نشان می داد.
این مرد پهلوان بنا به گفته تورات، سفر داوران باب 16 نمی بایست هرگز موهای خود را بتراشد، زیرا قدرت و نیروی خویش را با تراشیدن موی سر از دست می داد. او در جوانی شیری را با دستهای خود خفه کرده بود و روزی به دست فلسطینیان گرفتار آمد. بندها را پاره کرد و هزار نفر از فلسطینیان را با چانه الاغی از پای درآورد. معشوقه شمشول به وی خیانت کرد و فلسطینیان از طریق معشوقه اش وی را کشتند. شموئیل که یکی از داوران بنی اسرائیل بود، مدتها اداره امور کشوری و لشکری قوم یهود را بر عهده داشت. او آخرین داور این قوم بود. آنها از وی خواستند که فردی را بر حکومت ایشان بگمارد. شموئیل سعی کرد به آنان بفهماند که پادشاهی یعنی استبداد و دیکتاتوری و از بین رفتن آزادیهای فردی و اجتماعی. آنان قبول نکردند. شموئیل سرانجام شائول بن قیس را که از فرزندان بنیامین بود، به پادشاهی آنان برگزید. شائول که جوان شجاعی بود، از نظر عقلی ضعیف بود. وی در جنگ با فلسطینی ها کشته شد، و داود که جوانی چوپان پیشه ولی شجاع و جنگاور بود و پس از سالها، فلسطینیان را شکست داده بود، به جای شائول به حکومت رسید.
داود نخستین پادشاه نیرومند بنی اسرائیل است که در حدود سال 970 ق. م. زندگی می کرده است و شموئیل او را به سلطنت برگزید. داود شهر اورشلیم را پایتخت خود قرار داد. کتاب مزامیر یا زبور را که از آثار مهم ادبیات جهانی به شمار می رود، او سرود. پس از داود فرزندش سلیمان بر اریکه پادشاهی نشست: 972-932 ق. م. او از بزرگترین پادشاهان بنی اسرائیل است و سه کتاب به نام سفر جامعه و امثال سلیمان و غزل غزلها منسوب به او است. داود در سال 1408 ق. م. شهر قدس را فتح نمود و پادشاهی یهود را تشکیل داد و پس از طالوت، پادشاه بنی اسرائیل شد. از آن پس داود در میان قوم بنی اسرائیل شهرت یافت. شائول دخترش را به وی داد. شائول در جنگ دیگری با فلسطینیان شکست خورد و فرزندانش به قتل رسیدند. او در سال 1029 ق. م. خودکشی کرد. داود در دوره پادشاهی 55 ساله خود بر فلسطینیان غلبه کرد و آنها را از مرزهای کنعان دور ساخت. در تورات آمده است که داود فلسطینیان را شکست داد و ام البلاد را از دست آنها گرفت و نیز موآبیان را در ناحیه جنوبی کنعان شکست داد. و موآبیان بندگان او شدند و برای داود هدیه آوردند.
خداوند داود را در هر جا که می رفت، نصرت می داد. داود بر تمامی قبائل بنی اسرائیل پادشاهی می کرد. او بر همه، خود، داوری و قضاوت به انصاف می کرد. در قرآن کریم به داود و حکومت عادلانه او اشاره شده است. داود در ناحیه شرقی فلسطین بالای تپه ای بنای شهر اورشلیم را شروع نمود. اگر چه اورشلیم از قدیم شهری بوده است، ولی داود خاست آن را تجدید بنا کند و آن را پای تخت خود قرار داد شهر اورشلیم از آن پس مرکز سیاسی و دینی یهودیان گشت و کانون تجمع قبائل بنی اسرائیل شد، زیرا سلیمان فرزند معبدش را در این شهر بنا کرد. داود در سال 974 ق. م. بدرود حیات گفت. او بنای اورشلیم را تمام کرد و شروع به ساختن معبد کرد که ناتمام ماند و به فرزندش سلیمان درباره اتمام آن وصیت کرد.
او فرزندش سلیمان را به پادشاهی بر قوم اسرائیل منصوب نمود و تمام بزرگان و شیوخ قوم را دعوت و پس از موعظه فراوان فرزندش را به آنان معرفی کرد. آنگاه گفت: «خداوند به من فرمان داده که برایش خانه مقدسی بسازم و در آن قربانی کنم. اینک مقدمات آماده شده، ولی من دیگر پیر و فرسوده شده ام و اراده خداوند چنین است که فرزندم سلیمان که وارث و جانشین من است، آن را به اتمام رساند. از این پس او اقدام به این کار خواهد کرد.» سپس به فرزندش گفت «دل قوی دار و مترس و شجاع باش که خداوند با تو است.» آنگاه تمام مصالحی را که جمع کرده بود، در اختیار سلیمان گذاشت و قوم را سفارش فراوان نمود. بزرگان قول دادند که سلیمان را کمک کنند. داود یکی از پادشاهان بنی اسرائیل است که در قرآن در ردیف پیامبران الهی آمده است. کتاب او زبور است که شامل یکصد و پنجاه قسمت است که هر قسمت آن را مزبور و جمع آن را مزامیر داود گویند. در قرآن به کتاب داود اشاره شده است.
پس از مرگ داود، سلیمان بر تخت نشست؛ 972-932 ق. م. او از بزرگترین پادشاهان بنی اسرائیل است. سلیمان به بنای معبد اقدام کرد. معماران شهر صور که از فنیقیان بودند، مأمور ساختن آن عبادتگاه شدند و از هنر معماری آشوری و مصری نیز الهام گرفتند. آنان به تقلید از آشورها معبد را بر روی صفحه ای بلند بنا نهادند. برای رسیدن به محراب از دو حیاط رد می شدند که دیوار کوتاهی در میان آن حائل بود و نرده ای از چوب سدر داشت. معبد ساختمانی بود به پهنای ده متر و درازی سی متر و بلندای پانزده متر. دیوارها از سنگ بود و ستونها از چوب سدر طلاکوب شده بود. دو ستون منقش سنگی در داخل معبد بنا شده بود. اندرون معبد عبارت بود از دو اطاق که کاهنان در آن مراسم عبادت را انجام می دادند و روشنائی آن از شمعدان هفت شاخه ای فراهم می شد.
در حرم که صندوق عهد در آن قرار داشت، کسی حق دخول نداشت؛ جز کاهن بزرگ آن هم سالی یک بار. بیت المقدس را به زبان سامی اورشلیم می گویند که به معنای شهر صلح و سلامت است. این معبد پس از ویرانی به دست بخت النصر و رومی ها، جز دیواره هایی بیش از آن باقی نمانده که در نزد یهودیان مقدس است و آن را دیوار ندبه به معنای گریه و زاری گویند. قوم بنی اسرائیل در عصر سلیمان آخرین درجه ارتقاء خود را طی کردند؛ ولی با این حال حدود کشور آنان از سرزمین فلسطین تجاوز نکرد. و این ابواب چهارم و یازدهم کتاب اول عهد عتیق است که می گوید حوزه فرمانروائی او از دان تا بئر سبع و غزه و حدود مصر امتداد داشت و سلیمان نتوانست پادشاه دمشق را تسلیم نماید و بر او غالب شود و آرامیان در شام و آدامیان و موآبیان و عمونیان در جنوب بر سلیمان شوریدند و زیر فرمان او در نیامدند.
سلیمان، کنعانیان را زیر فرمان کشید. پادشاهی سلیمان در اساطیر و روایات تاریخی شکلی کاملا افسانه ای به خود گرفته است. قرآن کریم پادشاهی سلیمان را از این افسانه ها و اسرائیلیات جدا کرده و او را به عنوان یکی از پیامبران خداوند معرفی کرده و آنچه را به سلیمان تفویض کرده، بخشی از قدرت خداوند است. منابع یهود و روایات اسرائیلی، چهره و حقیقت کلیه پیامبران خداوند را تحریف شده و به دور از حقیقت ترسیم کرده اند. تصاویری که در قرآن از پیامبران بنی اسرائیلی ارائه شده، آنان را بسیار مردمی، صلح دوست و هدایتگر نشان می دهد. و این دقیقا بر خلاف تصاویر منابع تاریخی یهود، تورات و افسانه ها و روایات موجود است. خلاصه این که دوران سلطنت سلیمان نقطه اوج اقتدار حکومت و تمدن قوم یهود بود. و پس از رحلت سلیمان به علت اختلافاتی که در حکومت آنها پیدا شد، حکومت یهود رو به انحطاط و ضعف و ناتوانی چشم گیری گذاشت.
سرنوشت بنی اسرائیل پس از مرگ سلیمان
روایات مدعیند که سلیمان در حدود سال 980 ق. م. درگذشت. پس از مرگ او کشورش به دو قسمت تقسیم شد:
1- حکومت یهود، متشکل از اسباط دهگانه بنی اسرائیل که پایتخت آن نابلس بود.
2- حکومت یهود که از دو گروه از بنی اسرائیل (یهودا و بنیامین) تشکیل شده بود و پایتخت آن اورشلیم بود. حکومت اسباط دهگانه تورات را به رسمیت نشناختند و آن را از درجه اعتبار ساقط دانستند و به سلیقه خود، توراتی فراهم کردند و قبله را که اورشلیم بود، گرداندند و برای خود دو گوساله زرین جهت پرستش ساختند، و برای بتان معبدها بنا کردند و کاهنان معابد را از گروه غیر لاویان برگزیدند و نخستین پادشاه آنان بریعام فرزند ناباطه بود. ولی حکومت دوم که با اسباط یهود و بنیامین بود، تورات را به رسمیت شناختند و در میانشان متداول بود و قبله خود را اورشلیم قرار دادند و لذا این دو حکومت علاوه بر جنگ با دولتهای مجاور، با یکدیگر نیز در حال نزاع بودند.
این اختلاف باعث شد تا اعجاز از این موقعیت استفاده کند و برای درهم کوبیدن این قوم، از پادشاه آشور کمک بخواهد. پادشاه آشور به سامره هجوم برد و بنی اسرائیل را مطیع خود ساخت و از آنان خراج گرفت. آنگاه سرجون دوم پادشاه آشور با دولت اسرائیل جنگید و آن کشور را تصرف کرد. اسباط دهگانه در شهر نصیبین و نپور و سایر شهرهای آشور و عراق را به اسارت گرفت. اسیران این جنگ را 7200 نفر گفته اند. او در عوض گروهی از اسیران بابل و کوته و حماة را به آنجا کوچانید. خلاصه این که در سال 720 قبل از میلاد، دولت اسرائیل به وسیله پادشاهان آشور منقرض شد. اما حکومت یهودا که در دوران پادشاهی رصعام بن سلیمان بود، از خداپرستی به بت پرستی گرائیدند تا که بخت النصر پادشاه بابل در حدود سال 585 ق. م. دولت یهودا را منقرض ساخت. در تورات، کتاب ارمیای نبی باب 34 و باب 36 آمده است: «یهوه خدای اسرائیل چنین می گوید... اینک من این شهر (اورشلیم) را به دست پادشاه بابل تسلیم می کنم و او آن را به آتش خواهد سوزانید و تو از دست او نخواهی رست، بلکه گرفتار شده و به او تسلیم خواهی شد.» و این اشاره است به جریان بخت النصر و آمدنش به اورشلیم.
کورش منجی قوم یهود
در سال 539 ق. م. که کورش بابل را فتح کرد، اسیران یهود را آزاد کرد و اورشلیم را آباد نمود. از آن پس، زیر نظر پادشاهی هخامنشی فارس در کشور یهود یک حکومت روحانی به وجود آمد که کاهنان بنی اسرائیل آن را اداره می کردند که تا پایان دولت هخامنشی آن حکومت پابرجا بود. در تورات آزادی قوم یهود توسط کورش پادشاه ایران چنین آمده است: «کورش پادشاه پارس عزرا می گوید: یهوه خدای آسمان ها جمع ممالک روی زمین را به من داده و مرا امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که یهودا است، بنا کنم پس کیست از شما، از تمامی قوم، او که خدایش با وی باشد، او به اورشلیم که یهود است، برود.»
ادیان الهی یهودیت پیامبران بنی اسرائیل حضرت موسی (ع) مرگ حوادث تاریخی