برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی مطرح نموده اند که: وحی در حقیقت گونه ای تجربه دینی است. آنها، بر مواجهه پیامبر با خداوند تأکید می ورزند و سرشت وحی را همین مواجهه می دانند. به عبارت دیگر، وحی در نظر آنها به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده است بلکه آنچه ما به عنوان «پیام وحی» می شناسیم، در واقع تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربه اش است. هم چنین به این معنا نیست که بین خدا و پیامبر جملاتی رد و بدل شده است چرا که؛ خود تجربه فارغ از زبان است. زبان پیامبر، در قالب آن تفسیر، پیام خودش را به دیگران انتقال میدهد. وحی در نظر آنها بر چهار پایه استوار است؛ خدا، پیامبر تجربه وحیانی و زمینه تجربه. براساس دیدگاه آنها، پیامبر با خدا مواجهه ای دارد و خدا در تجربه او ظاهر گشته است. این مواجهه، همان تجربه وحیانی است و این تجربه، همان وحی است. گزاره هایی که پیامبر به عنوان پیام وحی، به دیگران ارائه می دهد، خود وحی نیستند، بلکه گزارش هایی هستند که پیامبر از تجربه خود به دیگران ارائه می دهد. این پیام ترجمان تجربه وحیانی اوست نه چیزهایی که مستقیما به تجربه رد و بدل شده اند. در میان متکلمان مسیحی بیشتر متکلمانی که به الهیات لیبرال گرایش داشته اند، وحی را گونه ای تجربه دانسته، معتقدند. وحی را باید در درون انسان و تجربه دینی اش تجربه کرد. کتاب مقدس و خصوصا عهد جدید، در حقیقت، گزارش تجارب دینی دینداران است. نظر رسمی کلیسا این بود که وحی خدا، گونه ای انتقال حقایق به انسان است. در مقابل، الهیات لیبرال، بر این نظر تأکید داشت که وحی انتقال حقایق الهی نیست، بلکه گونه ای تجربه در مقابل کلیسا، است. آنان معتقد بودند که خدا خودش را به جای کلمه، در عمل ظاهر می سازد و بعضا مسیحیت را مجموعه ای از آموزه ها ندانسته آن را شیوه ای از زندگی معرفی می کنند. مراد آنها از تعابیری از این قبیل، این بود که وحی مسیحی، سرشت گزاره ای ندارد، بلکه گونه ای تجربه است. آنها معتقدند که وحی همان علایم و رموزی است که بر ذهن و شعور پیامبر (ص) نقش می بندد و مسئله ی مهم، فهم پیامبر (ص) از آن رموز است که با زبان خود به مخاطبانش انتقال می دهد. دلیل و نشانه این امر را نفوذ فرهنگ ها، قوانین، آداب، تمثیلات و اسطوره های اعراب در قرآن می دانند. حتی بیان می کنند که اگر پیامبرى به معناى نزدیک شدن به عالم معنا و شنیدن پیام سروش هاى غیبى، یک تجربه است، در آن صورت مى توان این تجربه را افزون تر، غنى تر و قوى تر کرد؛ یعنى همانطور که هر تجربه گرى مى تواند آزموده تر و مجرب تر شود، پیامبر هم مى تواند به تدریج پیامبرتر شود. شاعر، هم مى تواند شاعرتر، هنرمند، هنرمندتر و عارف، عارفتر و مدیر، مدیرتر شود. هر جا سخن از تجربه مى رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است سخن از مجرب تر شدن هم رواست. شاعر با شاعرى، شاعرتر مى شود و سخنران با سخنرانى، سخنرانتر. و این امر در هر تجربه اى جارى است. در اثر استمرار قطعا کمال مى یابد. تجربه درونى پیامبر، دستخوش چنین بسط و تکاملى بود و او روز به روز با منزلت خود، با رسالت خود و با غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصمم تر و مقاومتر و براى تحقق اهداف خود مجهزتر و مسلح تر و در کار خود مؤیدتر و موفق تر و به توفیق خود خوشبین تر و مطمئن تر مى شد. پیامبر نیز که همه سرمایه اش شخصیتش بود، این شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینى و وحیى بود و بسطى که در شخصیت او مى افتاد به بسط تجربه و (بالعکس) منتهى مى شد. در هر صورت آنها بیان می دارند که وحی قرآن کریم امری تجربی است.
عناصر منطقی شبهه:
1- وحی از نظر قرآن کریم، طریق ویژه القای پیام الهی به پیامبران است که معنا و لفظ از ناحیه خداوند است.
2- در حالی که وحی به این معنا نیست که خدا پیامی را به پیامبر القا کرده است بلکه در واقع تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربه اش است.
3- در نتیجه وحی قرآن کریم امری تجربی است.
مسئله تجربی بودن از غرب و مسیحیت گرفته شده است. در قاموس لاهوتی می نویسد: «برخلاف اسلام در مسیحیت، شخص یک نقش ویژه ای در وحی دارد و پیامبر همانند قطعه اسفنج نیست که صرفا حامل و ناقل آب است؛ بدون این که در آن تأثیری بگذارد؛ بلکه پیامبران تجربیاتی را که به الهام دریافت می کنند با لغات استعاره ای و رمزی بیان می کند.» این تحلیل نارسا از وحی، عوامل متعددی دارد؛ مانند محدود کردن مفهوم وحی در الهامات، خطورات قلبی و مکاشفات درونی وجود اختلافات و تناقضات فراوان و توجیه ناپذیر و مسائل دور از حقیقت در تورات و انجیل، گسترش تجربه گرایی جدید که تلاش می کند تمام پدیده های مادی و غیرمادی را با فرمول های حاکم بر علوم تجربی ارزیابی کند.
تعریف تجربه وحیانی
اصطلاح «تجربه» در گذشته به معنای «آزمون» و «امتحان کردن» بود و معنای «فعلی» داشت، ولی از قرن هفدهم به بعد، معنای «انفعالی» و «واکنش پذیری» به خود گرفت و سرلوحه تجربیات دینی و عرفانی گردید. «تجربه ی وحیانی» یا «دیدگاه گزاره ای»، برداشت متکلمان مسیحی در قرون وسطی از وحی بوده است. طبق این نظریه، وحی گونه ای از انتقال اطلاعات است که در پی ارتباط پیامبر و خدا صورت می گیرد و از زبان های طبیعی مستقل است و پیامبر آن حقایق را با پشتوانه فرهنگ و آداب مردم به قالب زبان خود درمی آورد. این مواجهه پیامبر با خدا یا فرشته وحی، «تجربه دینی» است؛ و چون با دریافت وحی همراه است، در اصطلاح آن را تجربه وحیانی می نامند.
وحی در لغت به معنای نوشتن، اشاره، پیام، الهام، کلام خفی، نوشته و کتاب آمده است و در اصطلاح، وحی اشاره ای تند و سریع (پنهانی) است که با کلماتی مرموز و غیرصریح و گاهی با صداهای نامعلوم، یا با اشاره و اعمال و حرکات و نیز از طریق کتابت انجام می گیرد.
وحی در قرآن در چند معنا استعمال شده است: 1- اشاره پنهانی 2- هدایت غریزی 3- الهام (سروش غیبی) 4- وحی رسالی
با توجه به این معانی درمی یابیم که عنصر «خفا» و «سرعت» در هر یک از آن ها نهفته و در بعضی (مانند: الهام و سروش غیبی)، صرف گزاره غیرزبانی و در بعضی دیگر به معنای ارتباط زبانی و گفتاری آمده است.
1- اسلام و تجربه وحیانی
در اسلام وحی از سنخ رموز و علایم و تجربه دینی نیست. از پیامبر اسلام (ص) دو نوع بیان به ما رسیده است:
اول: بیانی که در قالب آیات قرآنی گفته شده است که وحی و انشا، ترتیب و جمله بندی و الفاظ و محتوا و حقایق آن از سوی خداست و عقل هیچ بشری، حتی پیامبر (ص) در متن آن دخیل نبوده است.
دوم: بیانی که مضمون و محتوای آن از سوی خداوند بوده و پیامبر اسلام (ص) آن حقایق را در قالب زبان خود به دیگران منتقل کرده است؛ مانند: الهامات و سروش غیبی، رؤیاها، حدیث قدسی و حدیث نبوی و... که همه ی آن ها وحی بودند؛ چون از زبان پیامبر صادر شدند: «إن هو إلا وحی یوحی؛ همه بیانات پیامبر از وحی سرچشمه می گیرد» (نجم/ 4)؛ حدیث قدسی و نبوی، در الفاظ و جمله بندی دارای اعجاز نیست؛ زیرا عقل بشری مانند پیامبر (ص)، در تنظیم آن دخالت دارد و به همین سبب است که جاعلان حدیث توانسته اند حدیث های زیادی را جعل نمایند و با نام حدیث قدسی ترویج دهند؛ اما احدی نتوانسته است بیانی مانند قرآن جعل نماید، زیرا الفاظ آن نیز از جانب خداوند است.
دلیل هایی درون دینی و برون دینی برای اثبات این نکته که قرآن ارتباط زبانی و گفتاری خداوند با پیامبر (ص) است نه علایم و رموز:
2- تأکید قرآن بر عربی بودن وحی:
قرآن ده بار با عبارت های گوناگون، به عربی بودن انزال وحی تأکید می کند و به طور مثال می فرماید: «إنا أنزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون؛ ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم، باشد که در آن تعقل کنید.» (یوسف/ 2). علامه طباطبایی می فرماید: ضمیر «ه» در «انزلناه» به کتاب بازمی گردد؛ یعنی خداوند در مرحله انزال، لباس زبان عربی را بر قرآن پوشانید، و این خود یکی از اسرار حفظ و ضبط قرآن است؛ چرا که وحی آن از مقوله ی لفظ است؛ در غیر این صورت، مانند حدیث قدسی، در آن احتمال تحریف و جعل می رفت. هم چنین قرآن به صراحت، تکلم خدا با حضرت موسی (ع) را بیان می کند و می فرماید: «و کلم الله موسی تکلیما؛ خداوند با موسی سخن گفت، سخن گفتنی.» (نساء/ 164) «تکلیم» یعنی برقرار کردن ارتباط زبانی، و خدا نیز با حضرت موسی (ع) ارتباط زبانی برقرار کرد.
3- عصمت در تبلیغ:
یکی از ضروریات مکتب شیعه، عقیده ی عصمت پیامبران است. برای پیامبر اسلام (ص) سه نوع عصمت مطرح شده است: الف) عصمت در معصیت؛ ب) عصمت در تلقی وحی؛ ج) عصمت در تبلیغ. عصمت در تبلیغ بدین معناست که پیامبر (ص) موظف است در ابلاغ وحی قرآنی، همان چیزی را تبلیغ کند که به او وحی شده است، و حق اضافه و کم کردن آن را ندارد: «اتل ما أوحی إلیک من الکتاب؛ ای پیامبر آنچه از این کتاب آسمانی به تو وحی شده است، برای مردم بخوان.» (عنکبوت/ 45)، «إن أتبع إلا ما یوحی إلی؛ تنها از آنچه به من وحی می شود پیروی می کنم.» (احقاف/ 9). قطعا طبق دیدگاه تجربه وحیانی، در عصمت پیامبر (ص) در تبلیغ، تردید ایجاد می شود که مغایر با ضروریات دین است.
4- تحدی (به مبارزه طلبیدن):
یکی از علت های حفظ و مصونیت قرآن، الهی بودن الفاظ آن است و اگر دست بشر در تدوین آن دخالت داشت، (مانند احادیث) احتمال تحریف، جعل و دسیسه در آن بود و بشر می توانست کتابی همانند آن را به رشته تحریر در آورد. خداوند برای اثبات الهی بودن الفاظ قرآن همه ی جهانیان را فرا خوانده است تا اگر می توانند آیات و سوره هایی مانند آن بیاورند: «و إن کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله إن کنتم صادقین؛ اگر درباره ی آنچه بر بنده ی خود (پیامبر) نازل کردیم شک و تردید دارید، یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را، غیر از خدا، برای این کار دعوت کنید، اگر راست می گویید.» (بقره/ 23). هنوز بعد از چهارده قرن از نزول قرآن و مبارزه طلبی آن، کسی نتوانسته است سوره ای همانند آن بیاورد.
5- پیامبر (ص) فرد امی:
با بررسی زندگانی رسول خدا (ص) در قبل از بعثت، درمی یابیم که ایشان فردی امی و درس نخوانده بوده و توانایی نوشتن و خواندن نداشته و این مطلب در میان مردم حجاز مشهور بوده است و هیچ نوع تجربه ای در حوزه ی حکومتی و سیاسی، مبارزه طلبی، تجارب دینی، مبارزه با مشکلات (که قایلان تجربه وحیانی به آن اذعان دارند) و.... در عمر چهل ساله آن حضرت دیده نشده است و این خود دلیل بر معجزه بودن قرآن و الفاظ آن است که از زبان فردی امی صادر می شود و قرآن نیز با تأکید بر این مسئله، می فرماید: «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک؛ ای پیامبر! تو هرگز پیش از این کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی.» (عنکبوت/ 48) و در جای دیگر می فرماید: «هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته؛ خداوند از میان درس نخوانده ها، رسولی را از خودشان برگزید که آیاتش را بر آن ها می خواند.» (جمعه/ 2)
6- نظم و نثر و فصاحت و بلاغت قرآن:
بیشتر دانشمندان اعجاز قرآن را ذاتی می دانند، نه در الفاظ ظاهری؛ و به ویژگی هایی چون: فصاحت، بلاغت بسیار والای آن، نظم بدیع، اخبار غیبی، بلندی معنا و عمق مطالب و... به عنوان وجوهی از اعجاز اشاره می کنند، تا جایی که جلال الدین سیوطی، 35 وجه از آن را برمی شمارد. درست است که خداوند از الفاظ زبان عربی برای انتقال مقاصد خود بهره گرفته است، ولی مهم، نظم، ترتیب، فصاحت و بلاغت آن است و قدرت کسی (مانند پیامبر یا افراد دیگر) بر ماده مانند الفاظ و واژه ها دلالت بر قدرت او در ترکیب و تنظیم سوره ندارد. «أفلا یتدبرون القرآن ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فـیه اختلافا کثـیرا؛ آیا در قرآن تفکر و تأمل نمی کنند، (تا بر آن ها اثبات شود، وحی خداست) و اگر از جانب غیر خدا بود، در آن (از جهت لفظ و معنا) بسیار اختلاف می یافتند.» (نساء/ 82). با گذشت چهارده قرن، دانشمندان غیر مسلمان (غربی) امروز نیز این کتاب را معمولی و بشری نمی دانند. «لورا واکسیا والگیری» استاد دانشگاه ناپل می گوید: "ما در این کتاب (قرآن) گنجینه ها و ذخایری از علوم می بینیم که فوق استعداد و ظرفیت باهوش ترین اشخاص و بزرگ ترین فیلسوفان و قوی ترین رجال سیاست و قانون است". به این دلیل است که قرآن نمی تواند کار یک مرد تحصیل کرده و دانشمند باشد. علاوه بر موارد فوق، دیدگاه افعال گفتاری خدا با پیامبر است که فیلسوف مشهور «استین»، در قرن بیستم مطرح کرده و ارکان این نظریه، خدا، پیامبر، فعل گفتار ضمن گفتار است و قایل است که وحی سرشت زبانی دارد و پیامبر با خدا ارتباط زبانی برقرار کرده است.
عدم تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ ها و دانش های زمان نزول
یکی از علت هایی که وحی قرآن را تجربه وحیانی و دینی می دانند، نفوذ فرهنگ ها و دانش های احزاب در قرآن است. «فرهنگ» (فرهنج) کلمه ای فارسی است و در عربی به معنای «الثقافه» آمده است. برای فرهنگ بیش از 250 تعریف ذکر کرده اند؛ از جمله: مجموعه آداب و رسوم؛ علوم و معارف و هنرهای یک قوم؛ کتابی که شامل لغات یک یا چند زبان و شرح آن هاست؛ علم، دانش و معرفت؛ ادب و تربیت. فرهنگ یک جامعه بر اساس ادیان و مذاهب، نیاز اجتماعی، و اقتباس از فرهنگ های هم جوار و... تشکیل شده و دین نیرومندترین فرهنگ سازی را در جامعه بر عهده گرفته است.
الف) بهره گیری قرآن از ابزار گفت و گو
قرآن به زبان عربی و با اصطلاحات رایج مردم جزیره العرب نازل شده است و به همین دلیل برخی برای اثبات تجربه ی دینی مدعی شده اند که قرآن از زبان، تشبیه و تمثیل آنان نیز بهره گرفته است؛ در حالی که هر گوینده و نویسنده ای برای القای مطالب خود از ابزار و وسایلی بهره می گیرد و بهترین ابزار، زبان مخاطبان است. زبان وسیله ای برای ابراز اندیشه های مکنون آدمی است و به عبارتی دیگر، نوعی ظهور معناست و دارای زیرمجموعه هایی از قبیل تشبیه، تمثیل، کنایه، مجاز، استعاره، قالب های زبانی، قواعد دستوری و... است که هر گوینده و نویسنده ای برای زیباسازی اهداف خود، در قالب واژه ها، از این ابزارها استفاده می نماید.
1- زبان قرآن
برای اینکه دریابیم که استفاده پیامبر و قرآن از زبان مخاطبین نشانه تجربه ی دینی نیست لازم است مفهوم زبان قرآن واضح شود. پیامبر اسلام (ص) از متن جامعه ای برخاسته که ارتباط گفتاری آن ها به زبان عربی بوده است؛ لذا برابری زبان قرآن با زبان مخاطبش ضروری است: «و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه...؛ ما هیچ پیامبری را جز با زبان قومش نفرستادیم.» (ابراهیم/ 4) آنچه قرآن را از محاورات و گفتوگوی عرفی اعراب جدا کرده، اعجاز ذاتی الفاظ است که بحث آن گذشت؛ قرآن در افاده ی تعالیم عالی خود، دارای شیوه ی مخصوصی است و غیر از ظاهر الفاظ، زبان ویژه ی باطنی نیز دارد. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ما فی القرآن آیه الا و لها ظهر و بطن؛ آیه ای در قرآن نیست مگر برای آن ظاهر و باطنی است. «ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنفی غرائبه؛ ظاهر قرآن، زیبا و دل انگیز است و باطن آن ژرف و عمیق. عجایب و غرایب آن پایان ندارد.
در نتیجه، زبان عربی در قرآن وسیله ای است برای انتقال مطالب وحیانی و دخالتی در اصل محتوا ندارد. درست است ظاهر الفاظ قرآن عربی است، ولی نظم و نثر، و فصاحت و بلاغت کلام، قرآن را منحصر به فرد نموده است.
2- بهره گیری از آرایه های ادبی
لازمه ملموس نمودن و عینی کردن مطالب و تأثیر بهتر آن در ذهن مخاطب استفاده از زبان آنان و بهره گیری از اسباب زیباسازی و آرایه های کلامی، از جمله: تشبیه، تمثیل، کنایه، استعاره و... است. آنچه در ساختار زیباشناختی قرآن، تعجب همگان را برمی انگیزد؛ نظم و نثر و ترتیب این تشبیهات و تمثیلات است. قرآن در بیان خود علاوه بر رعایت قواعد دستوری، که پایه ی علم معانی و بدیع گشته است، در انتخاب واژه ها، مراعات ادب و انتخاب بهترین و پرمعناترین کلمه ها، مأنوس بودن و خوش آهنگی، تنوع در بیان و... را نموده است.
ب) برخورد قرآن با قوانین، فرهنگ ها و اعتقادات اعراب
هر جامعه ای براساس ایده، مکتب و بینش و نیاز عرفی خود، فرهنگ و قوانینی را برای خود ترسیم می کند. جامعه اعراب نیز از این قاعده مستثنا نبود. شهید مطهری می فرماید: بسیاری از مردم این گونه اند که چیزهای مورد باور اجتماع، باورشان می شود؛ یعنی چیزهایی را که در اجتماع مورد پذیرش قرار می گیرد، یا نسل های گذشته آن را پذیرفته اند، قبول می کنند. قرآن در جامعه ای ظهور کرد که فرهنگ های مثبت و منفی زیادی بر آن حاکم بود؛ از این رو برخورد یکسانی با تمام آنها نداشت و در مجموع می توان گفت که قرآن سه نوع برخورد با فرهنگ های عصر نزول خود داشته است.
1- برخورد انکاری: قرآن به عنوان کتاب هدایت و تربیت «هیچ فرهنگ باطلی را در خود جای نداده است.» بعضی از فرهنگ های منفی اعراب که قرآن آن ها را نپذیرفته، از این قرار است:
الف) فرهنگ اعتقادی عصر جاهلیت: شفاعت خواهی از بت ها، بت پرستی، فرشته پرستی و...
ب) فرهنگ اخلاق عصر جاهلیت: دخترکشی، تکبر و تفاخر، پسرخواندگی و...
ج) فرهنگ خانواده و حقوق در عصر جاهلیت: تعدد بی نهایت زوجات، ازدواج دسته جمعی و...
اگر زبان قرآن مشتمل بر فرهنگ اعراب است، چرا این فرهنگ ها را طرد کرده است؟ افزون بر این، جنگ های پیامبر (ص) با مخالفان، بر سر قبول یا عدم قبول فرهنگ ها بوده است.
2- برخورد اثباتی و امضایی: قرآن بعضی از فرهنگ های اعراب را که ریشه در ادیان گذشته داشتند تأیید کرده است؛ مانند: اعتقاد به خالق یکتا، ماه های حرام، ختنه کردن و...
3- برخورد اصلاحی: قرآن بعضی از فرهنگ ها را که نیمه مثبت بودند، بعد از اصلاح پذیرفته است؛ مانند: نماز گزاردن، حج، نگه داشتن عده برای زنان، ظهار و... برخی، تأیید یا اصلاح بعضی از آداب و رسوم اعراب از طرف قرآن را نشانه متأثر شدن از فرهنگ جاهلی و نوعی تجربه ی وحیانی می دانند.
به هر حال در پاسخ به شبهه فوق، لازم است به چند نکته توجه شود:
1- در منطقه جزیرة العرب ادیان زیادی، مانند دین حنیف (ابراهیمی)، یهود، نصاری، زرتشت، صابئی، مزدک، مانی و... وجود داشتند که بعضی از آن ها الهی و دارای کتاب و شریعت بودند و بعدها گرفتار تحریف شدند؛ مثلا دین حنیف ابراهیمی که در بین اعراب جایگاهی داشت، دارای احکام مثبت زیادی از قبیل: حج، طهارت، ختنه کردن، اعتقاد به وحدانیت و... بود. با وجود این، قرآن که ریشه در وحی الهی دارد و مکمل ادیان و شرایع گذشتگان است، در اصول، احکام و قوانین با کتاب های اصیل الهی مشترک است؛ لذا برخورد اصلاحی یا امضایی قرآن به خاطر ریشه داشتن آن فرهنگ در وحی الهی و ادیان گذشته بوده است. این متأثر شدن نیست، بلکه تأثیر گذاشتن تأکیدی به آداب و فرهنگ دینی آنهاست.
2- مسئله دیگری که در فرهنگ اعراب مورد توجه است، فرهنگ فطری آنهاست. انسان فطرتا گرایش های درونی مثبت و ارزنده ای دارد که می تواند فرهنگ ساز باشد و اعراب نیز از این فرهنگ ها خالی نبودند. (مانند: عبادت، خضوع و سجده برای خدا و...) استاد شهید مطهری (رحمه الله) در این مورد می فرماید: هر تعلیم و هر فرهنگ که با فطرت انسانی انسان سازگار و پرورش دهنده ی آن باشد، آن فرهنگ اصیل است.
3- بعضی از آیات و احکام قرآن براساس طبیعت و ذات انسان ها نازل شده است؛ برای مثال، جنس مرد دارای ویژگی هایی است که جنس زن واجد آن نیست (مانند: قدرت، خشونت، صلابت و...)، یا در جنس زن ویژگی هایی وجود دارد که مردها غالبا از آن به دور هستند (مانند: ظرافت، لطافت، عاطفه ی سرشار و...)؛ خدای متعال با رعایت تمام جوانب و خاستگاه طبیعی انسان، احکام و قوانینی را برای هر یک وضع نموده است.
4- بعضی از آداب و رسوم اجتماعی که مردم در زندگی روزمره ی خود با آن سر و کار دارند، عرفی اند و بر اساس نیاز اجتماعی و ضرورت زندگی، پایه ریزی شده اند و اسلام با قبول آنها، رنگ و لعاب شرعی به آنها داده است؛ مانند: مضاربه، مطرود داشتن ربا و...
به طور کلی می توان گفت: فرهنگ و رسوم و قراردادهایی که با اصول دین اسلام مطابقت داشته باشد و موجبات دوری از خدا را فراهم نسازد و علیه ارزش ها و هنجارهای والای انسانی نباشد، مورد تأیید اسلام است.
این نظریه که وحی درست در همان قلمرو تجربه و مکاشفه نفسانی و الهام عرفانی جای می گیرد، اشکالات متعددی دارد:
1. این موضوع یک داوری ناموجه است که ما محدودیت ها و شرایط حاکم بر روابط علمی حوزه های علوم بشری را به حوزه معرفت وحی تشریعی پیامبران که ماهیت آن هرگز برای ما شناخته شده نیست، سرایت دهیم. ما وحی را از آثارش می شناسیم و این آثار گویای این معنا می باشد که پدیده وحی هرگز در مدار و افق دانش های عمومی بشر نبوده و قوانین آنها را نمی پذیرد. وحی به معنایی که قرآن ترسیم و آن را طریق ویژه القای پیام الهی به پیامبران معرفی می کند ـ که معنا و لفظ از ناحیه خداوند است و پیامبر نقش خبرگیرندگی حفظ و ابلاغ به مردم ندارد ـ نمی تواند قوای دراکه بشر بر آن تأثیر گذارد و گرنه پیام واقعی خداوند به مردم نمی رسد و در نتیجه، هدف وحی و بعثت لغو می گردد و این بزرگ ترین نقص برای وحی است.
2. وحی آن سنخ آگاهی ناگهانی و پیش بینی نشده نسبت به یک موضوع غیرقابل تفکر و اکتساب ناپذیر است که ناشی از افاضه مبدأ غیبی است؛ بدون آن که انسان گیرنده دخالت و تأثیری جز پذیرش مطلق در آن داشته باشد؛ در حالی که موضوع الهام و کشف عرفانی قابل تفکر یا جست و جو از طریق سلوک علمی و ریاضت های معقول یا نامعقول است و تمام مقصود اهل طریقت، توصیه در کسب این مقدمات است.
3. الهام ممکن است، محصول القائات و وسوسه های شیطانی باشد؛ ولی حریم وحی نبوی مصون از رهیافت جنود اهریمنی و پندارهای باطل است و خداوند تمام ضمانت های لازم را برای حفظ آن تدبیر کرده است. با توجه به تفاوت های وحی با الهام و مکاشفه عرفانی و این که محتوا و الفاظ قرآن از جانب خداوند است. نمی توان وحی را امری تجربی دانست. به بیان دیگر، یکی از مشخصات پیامبران ـ علیهم السلام ـ که آنان را از دیگر مصلحان و متفکران و برنامه ریزان اجتماعی جدا می سازد، این است که آنان تعالیم و برنامه های خود را از فراسوی طبیعت می گیرند و معتقدند که دستورها و فرمان های آنها زاییده مغز و فکر و اندیشه آنها نیست، بلکه آنچه را که می گویند سخنی است که از جهان بالا بر قلب آنان فرود می آید، ولی برای یک فرد مادی که دایره هستی را منحصر به جهان ماده می داند و جز ماده و پدیده های مادی به چیزی اعتقاد ندارد و به «وحی» با دیده شک می نگرد، این افراد به منظور جمع و سازگاری میان علوم تجربی نوین و عقیده به وحی و نبوت، گاه وحی را «تبلور شخصیت باطنی» و گاه «نبوغ اجتماعی» می شمارند. اینان پیامبران را افرادی درستکار می دانند که در خبر دادن از آنچه دیده و شنیده اند صادقند؛ اما بدین معنا که منشأ آگاهی وحیانی آنان تراوش شخصیت باطنی خود آن هاست که در موقعیت مناسبی متبلور می شود، و نه ارتباط با عالم غیب و جهان ماورای طبیعت، باعث آن می شود. براساس این نگرش، روح متعالی، فطرت پاک، باور راسخ پالودگی از ناهنجاری های اعتقادی و رفتاری و اصالت وراثت خانوادگی، همه و همه در اندیشه و بینش پیامبران تأثیری عمیق گذاشته و آرمان های والای نفسانی، الهاماتی ویژه را در درون ایشان پدیدار ساخته است و آنسان که آنها را به عنوان یک حقیقت غیبی و وحی پنداشته اند. یا آن که در پرتو نبوغ خاص درونی و عقل اجماعی ویژه ای که از آن برخوردارند، قوانین و نظریاتی را که باعث ترقی و اصلاح و رشد جامعه بشری است عرضه می دارند.
ما در جهان دو نوع مصلح داریم: گروهی برنامه های اصلاحی خود را به جهان بالا نسبت می دهند و گروه دیگر برنامه های خود را مولود اندیشه های خود می دانند. گروه نخست از طریق ایمان به خدا و سرای دیگر و وعده و وعیدهای الهی می خواهند برنامه های خود را پیاده کنند، در حالی که گروه دوم از طریق دیگر می خواهند به هدف برسند. اگر وحی، زاییده نبوغ است، پس چرا گروه نخست آن را به جهان غیب نسبت داده اند؟ تصور این که این انسان های بسیار، با تبانی و توافق قبلی، آنچه را محصول نبوغ خود بوده است، به جهان غیب نسبت داده اند، تصوری موهون و کاملا بی پایه است. چگونه متصورات انسان هایی در مناطق پراکنده و زمان های مختلف به صورت هماهنگ یک شعار را سر داده و خود را رسولان الهی بنامند؟ و بگویند: «... ان اتبع الا ما یوحی الی...؛ جز آنچه به من وحی شده است، از چیزی پیروی نمی کنم.» (انعام/ 50)
نظریه تجربه دینی، چیز جدیدی نیست، بلکه به گونه ای در عصر جاهلیت نیز مطرح بوده است. چیزی که هست بیان گذشته در قالب به ظاهر علمی ریخته شده و بیان گردیده است. عرب جاهلی نیز قدرت نمایی پیامبر (ص) در میدان فصاحت و بلاغت را به قریحه خوش آن حضرت در شعر نسبت داده و او را شاعر می خواند. خداوند این مطلب را حکایت کرده و می فرماید: «... بل هو شاعر...» (انبیاء/ 5) آنگاه در پی نقد آن برآمده، و قرآنی را بالاتر از آن می داند که محصول قریحه شعری و یا مقام نبوت مقام شاعری باشد، چنان که می فرماید: «و ما هو بقول شاعر قلیلا ما تؤمنون؛ این قرآن گفتار شاعر نیست، اندکی از شما ایمان آورید.» (حاقه/ 41) و باز می فرماید: «و ما علمناه الشعر و ما ینبعی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین؛ ما به او شعر نیاموختیم و شایسته او نبود، بلکه این قرآن، کتاب یادآوری و قرآن مبین است» (یس/ 69) نوابغ هرگز، نمی توانند از آینده به صورت قطعی و جزمی خبر دهند. و اگر هم خبری می دهند، خبر خود را با کلمات: «شاید»، «به نظر می رسد»، «حدس می زنم»، و مانند آن همراه می کنند، در حالی که پیامبران ـ علیهم السلام ـ به صورت جزم از آینده های امت خود گزارش می دادند، گزارشی که آن را مانند آفتاب می دیدند، چنان که می فرماید: «تمتعوا فی دارکم ثلاثه أیام ذلک وعد غیر مکذوب؛ صالح به قوم خود (پس از آن که نقاد او را پی کردند) گفت: سه روز در خانه های خود از زندگی بهره ببرند و پس از سه روز همگی کشته خواهید شد و این یک گزارش قطعی است» (هود/ 65) هیچ نابغه ای نمی تواند یک چنین خبر قطعی را درباره گروهی، بدهد به گونه ای که حتی زمان دقیق وقوع حادثه را نیز تعیین نماید. و یا گزارشی که پیامبر اکرم (ص) در سوره دوم آیه 1 ـ 4 خبر از وقوع آن و پیروزی رومیان در مدت زمان کمی داد. این نوع گزارش های قطعی از ویژگی های پیامبران الهی است که در پرتو ارتباط با مبدأ جهان از روی حوادث آینده پرده برداشته و گزارش می کنند و منبع این گزارش های غیبی هم چیزی جز وحی الهی نیست. به هر حال وحی از نظر قرآن کریم، طریق ویژه القای پیام الهی به پیامبران است که معنا و لفظ از ناحیه خداوند است.