فلسفه ذهن از شاخه های فلسفه تحلیلی است که ماهیت ذهن، رویدادهای ذهنی، کارکردهای ذهنی، و آگاهی را بررسی فلسفی می کند. طبیعت رابطه این امور با بدن فیزیکی؛ که به مسأله ذهن و بدن (نفس و بدن) معروف است نیز از مهم ترین مسائل فلسفه ذهن است. البته رویکردهای قاره ای نیز به این شاخه فلسفی وجود دارد، مانند: پدیدارشناسی هگل. در عصر حاضر مک کلمراک با رویکرد فلسفه قاره ای هایدگر که همان رهیافت پدیدارشناختی- اگزیستانسیالیستی است، فلسفه ذهن را بررسی می کند.
مسأله ذهن و بدن
در فلسفه ذهن از پاره ای مسائل بحث می شود: مهمترین مسئله فلسفه ذهن که مسائل دیگری از دل آن پدید می آیند، بحث رابطه ذهن و بدن است. در این مسأله چند دیدگاه وجود دارد:
1- دوگانه انگاری
این گرایش قدمت فراوانی دارد و از افلاطون آغاز می شود. در فلسفه جدید، دکارت با طرحی نو از دوگانه انگاری آن را احیا کرد. دوگانه انگاری دکارتی را جوهری می نامند، زیرا او قایل به وجود دو جوهر مستقل نفس و بدن است. نفس جوهری مجرد و غیر مادی است. در عصر اخیر انشعابات دیگری از دل دوگانه انگاری پدید آمده اند مانند: دوگانه انگاری وصفی که تنها به وجود یک جوهر یا همان یگانه انگاری غیر تحویلی قایل است اما معتقد است که جوهر فیزیکی دو نوع ویژگی دارد: ویژگی ذهنی و فیزیکی. یکی از بحثهای دوگانه انگاری جوهری، تعامل یا علیت دو جانبه ذهن و بدن است. مسأله اینجا است که یک جوهر مادی و یک جوهر غیر مادی که هیچ تناسبی با هم ندارند، چگونه می توانند در هم تأثیر بگذارند؟ چند نظریه در این باب وجود دارد: شبه پدیدارگرایی، اصالت علت موقعی، اصالت ظهور ناگهانی و اصالت توازی.
2- نظریه این همانی
مطابق این نظریه هر نوع از حالات ذهنی با نوعی از حالات فیزیکی و به عبارت دقیق تر: حالات مغزی همسان است. برای مثال، درد همواره با شلیک عصب یکی است. این همانی در این نظریه نوعی، وجودی است و نه مفهومی یعنی مفهوم حالت ذهنی غیر از مفهوم حالت مغزی است ولی این دو در خارج یک چیزند. اعتراض مهمی به این همانی نوعی وارد شد و آن عبارت است از تحقق پذیری چندگانه؛ یعنی همیشه این طور نیست که یک نوع حالت ذهنی با نوع خاصی از حالت مغزی همراه باشد؛ به عنوان مثال، درد در موجودات دیگر می تواند بدون شلیک عصب محقق شود. حتی علوم عصبی نشان داده اند انسانهایی که قسمتی از مغز را مانند بخش کلامی از دست می دهند پس از مدتی بخش دیگری از مغز وظیفه آن بخش را بر عهده می گیرد. این اعتراض منتهی به این همانی مصداقی شد. یعنی یک مصداق از حالت ذهنی همیشه با مصداقی از حالت مغزی یکی است.
3- رفتارگرایی
رفتارگرایی تحلیلی معتقد است واژگان حالات ذهنی معنایی به جز رفتار ندارند یعنی درد چیزی جز نالیدن، ابراز ناراحتی و دیگر رفتارها نیست. رفتارگرایی حذفی به کلی واژگان ذهنی را حذف می کند مانند کواین. ویتگنشتاین بر خلاف آنچه معروف است رفتارگرا نیست. او صرفا معتقد است که واژگان ذهنی از طریق رفتار شکل می گیرند.
4- کارکردگرایی
رفتارگرایی تحلیلی حق نداشت در تحلیل واژگان ذهنی از واژگان ذهنی دیگر استفاده کند و این امر سبب بروز مشکلاتی برای این رویکرد شد زیرا آنان چاره ای از کاربرد این واژگان نداشتند. کارکردگرایی برای حل این مشکل به جای آنکه ذهن یا حالات ذهنی را رفتار که خروجی اندامواره است بداند، آن را کارکرد یا تابعی از نقش علی که ورودی نسبت به خروجی ایفا می کند، می داند. کارکردگرایی همچنین مشکل تحقق پذیری چندگانه را در نظریات اینهمانی حل کرد؛ زیرا ذهن که برنامه یا ساختار کارکردی است می تواند در سخت افزارهای مختلف تحقق یابد. کارکردگرایی همچنان در فلسفه ذهن پایدار است و انواع گوناگونی دارد مانند کارکردگرایی ماشینی، کارکردگرایی علی و کارکردگرایی غایت شناختی.
مسأله اذهان دیگر در فلسفه ذهن دارای دو بعد معرفت شناختی و مفهومی است: از بعد معرفت شناختی مسأله این است که ما از کجا بدانیم که دیگران ذهن دارند و صرفا زامبی نیستند؟ از بعد مفهومی وجود اذهان دیگر را می پذیریم اما سؤال این است که آیا دیگران به همان کیفیت و نحوه ای که ما حالات ذهنی را تجربه می کنیم، این حالات را تجربه می کنند؟
کیفیات ذهنی یا پدیداری
کیفیات ذهنی همانطور که از نامش پیدا است، کیفیت تجربه کردن حالات ذهنی است. به این کیفیات، احساس خام (raw feel) هم می گویند. بعضی از فیلسوفان ذهن کیفیات ذهنی را مقوم همه حالات ذهنی می دانند و معتقدند تجربه همه حالات ذهنی با این کیفیت همراه است؛ کیفیتی که صاحب تجربه می داند چیست اما نمی تواند آن را توصیف کند. مقاله معروف تامس نیگل «خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟» بر این دیدگاه تأکید می کند. اما فیلسوفانی مثل دنیل دنت اساسا کیفیات را حذف می کنند. دیوید چالمرز با توجه به مشکل کیفیات ذهنی به دوگانه انگاری وصفی گرایش دارد.
حیث التفاتی
دسته ای از حالات ذهنی دارای محتوا هستند مانند باور که محتوا (یا متعلق) آن یک گزاره است مانند باور به اینکه باران می بارد. برای همین است که به اینگونه حالات گرایشهای گزاره ای می گویند. نام دیگر این خصوصیت "دربارگی" است. حیث التفاتی از موانع تبیین فیزیکی ذهن به شمار می رود. البته این مانع چندان دشوار نیست زیرا حیث التفاتی ویژگی همه حالات ذهنی نیست و تنها برخی از این حالات را دربر می گیرد. بحثهای فراوانی میان فیلسوفان ذهن جریان دارد که اگر حالات ذهنی همان حالات مغزی یا کارکردی باشند، اینگونه حالات چگونه می توانند از حیث التفاتی (معناشناسی و محتوا) برخوردار شوند؟ جان سرل از برجسته ترین فیلسوفان ذهنی است که در این زمینه کارهای بزرگی کرده و اثری مستقل به نام "حیث التفاتی" نوشته است.
فیزیکالیسم
فیزیکالیسم در فلسفه ذهن به چند معنا به کارمی رود. فیزیکالیسم به یک معنا از اصول فلسفه ذهن معاصر است و دست کم تقریری حداقلی از آن مانند فرارویدادگی (supervenience) پذیرفته می شود. فیزیکالیسم گاهی به معنای اصالت علم فیزیک و تبیین ذهن بر اساس فیزیک بنیادین است (یا دست کم با تحویل روانشناسی به فیزیولوژی و تحویل فیزیولوژی به فیزیک بنیادین). گاهی هم به معنای اصالت دادن به بدن به کار می رود در مقابل ذهنی گرایی (mentalism). در ادبیات فلسفه ذهن، اغلب فیزیکالیسم به همان معنای نظریات اینهمانی ذهن و مغز به کار می رود و به فیزیکالیسم نوعی و مصداقی تقسیم می شود.
ماروین مینسکی، بنیانگزار لابراتوار هوش مصنوعی ام. آی. تی. (مؤسسه فناوری ماساچوست)، در تعریف هوش مصنوعی چنین می گوید: «علمی که ماشینها را به انجام کارهایی وامی دارد که اگر آن کارها از آدمی سرزنند، مستلزم هوش خواهند بود.» (1968) این نام را جان مک کارثی ابداع کرد. او در سال 1956 همایشی را ترتیب داد که بسیاری از پژوهشگران هوش مصنوعی آن را سرآغاز رشته خود می دانند. این همایش پروژه تحقیق تابستانی دارتماوث نام داشت. یکی از نخستین سخنرانی های مربوط به هوش کامپیوتری در سال 1947 را منطقدان انگلیسی آلن تورینگ ایراد کرد که در آن زمان در آزمایشگاه فیزیک ملی کار می کرد. عنوان سخنرانی این بود: ماشین هوشمند؛ نظریه ای ابداعی. تورینگ گفت: «بحث من در این است که دستگاهها می توانند رفتاری نزدیک به ذهن انسانی داشته باشند.»
محتوای ذهنی
برای رویدادها، حالات یا فرایندهای ذهنی دارای کارکرد می توان به دیدن اینکه در بسته است یا اعتقاد به اینکه شما در حال تعقیب شدن هستید، مثال زد. آنچه به طور محوری موجب تمایز حالات، رویدادها و یا فرایندهای محتوامند است این است که دارای ارجاع به متعلق می باشند. این ویژگی جنسی و عام دارای زیرشاخه های بسیاری است. این ویژگی محتوا را به محتواهای مفهوم سازی شده محدود نمی سازد و محتواهای ساخته شده از حواس فرگه و نیز محتواهای راسلی ساخته شده از متعلقات و خصوصیات را دربر می گیرد. مطابق این ویژگی عام هنوز این احتمال باقی است که حالات ناآگاه همانند حالات آگاه دارای محتوا باشند. همچنین حالات شناحته شده توسط روان شناسی محاسبه ای- تجربه ای می توانند دارای محتوا باشند. فهم درست فلسفی از این مفهوم کلی محتوا نه تنها برای فلسفه ذهن و روان شناسی اساسی است بلکه برای نظریه معرفت و متافیزیک نیز دارای اهمیت است.
علیت ذهنی
رابطه علی دو طرفه میان ذهن و بدن امری است که با شهود خود آن را درمی یابیم و انکار آن نیازمند دلیل بسیار قوی و قدرتمندی علیه این شهود است. با این حال، پذیرش علیت ذهنی برای همه نظریات مربوط به رابطه ذهن و بدن از دوگانه انگاری گرفته تا فیزیکالیسم مشکلساز شده است. دوگانه انگاران برای تبیین آن گاهی به اصالت علت موقعی، گاهی به درهم کنش گرایی و گاهی هم به اصالت توازی روی آورده اند اما هیچ یک از اینها نتوانستند تبیینی از رابطه علی ارائه کنند. انکار رابطه علی از طرف ذهن به بدن را در ادبیات فلسفه ذهن شبه پدیدارانگاری می نامند.
پیوندگرایی
همزمان با پیشرفت در شناخت اندام شناسی و فیزیولوژی مغز در نیمه اول قرن بیستم، این دیدگاه که مغز متشکل است از واحدهای پردازش الکتریکی ساده رواج یافت؛ واحدهایی که یکدیگر را برانگیخته و نیز از یکدیگر جلوگیری می کردند. پژوهشگرانی همچون مک گلوخ و پیتس 1943 شروع به تحقیق در این موضوع نمودند که چگونه شبکه ای که از چنین واحدهای پردازش ساخته شده، می تواند محاسباتی را مانند منطق جمله ای اجرا کند. پژوهشگران دیگر مانند روزنبلات 1962، و سلفریج 1959 فایده شبکه ها را در کارهای مفهومی تر کاویدند.این رویکرد دوم را پیوندگرایی نامیدند هر چند برخی نظریه پردازان به ویژه آنها که از علوم عصبی وارد فلسفه شده اند واژه شبکه های عصبی و عده ای دیگر اصطلاح پردازش توزیع شده موازی را ترجیح می دهند. هرچند پیوندگرایی در آغاز رقیب رویکرد پردازش نماد بود اما زمانی که علم شناختی در دهه 1970 شروع به تحقیق چند رشته ای کرد، رویکرد پیوندگرایی این وجه را از دست داد.
این مفهوم در طبیعی ترین موقعیت خود یعنی در فهم فلسفی علم به خوبی می تواند تقریب شود. نمونه استاندارد کتب درسی عبارت است از رابطه ترمودینامیک و مکانیک. تا قرن نوزدهم، این دو نظریه نقش مهمی در تصور ما از جهان جسمانی ایفا می کردند. از یک سو، رفتار آنچه را توصیف می کرد که فکر می شد جوهر است؛ گرما، مبانی آن که تبیین کننده واقعیتهایی مانند جنبش گرما از اجسام گرمتر به اجسام سردتر و اینکه مقدار گرمایی که اینگونه منتقل شده به ترکیب مادی اجسام مربوطه بستگی دارد. از سویی دیگر، اصول مکانیک با تلاشهای نیوتون، روشهای تأثیر و تأثر اجسام ثابت و متحرک را بر یکدیگر تبیین می کرد.
بر اساس تلاشهای نظری و تجربی در قرن نوزدهم، امکان اتحاد این دو نظریه وجود دارد؛ و در همین اتحاد است که مفهوم «فروکاستن» وارد بازی می شود. وقتی این را درک کنیم که همه مواد از ذرات ریزتر (اتمها و مولکولها) تشکیل شده اند، و اینکه حرکت این ذرات تابع اصول مکانیک است، ممکن خواهد بود گرما را به عنوان درجه ای که این ذرات به سوی آن حرکت کرده و یا نوسان می یابند، شناخت. در این صورت، تبیینهای پیشنهادی در ترمودینامیک باید تحت تبیینهای گسترده تر مکاینک رده بندی شوند. مثلا انتقال گرما توسط قوانین انتقال حرکت در میان اتمها و مولکولها تبیین می شود. در این صورت می توان گفت ترمودینامیک به مکانیک فروکاسته یا تحویل شده است. فروکاهی راهی است برای تأمین وجود شناختی برخی امور.مفهوم فروکاهی خارج از حیطه علم نیز دارای کاربرد است؛ اما همواره روشن نیست شرایط استفاده مناسب از آن محقق باشد.
در فلسفه ذهن معمولا نظریه این همانی نوع را فروکاهش گرایانه می دانند. یکی دانستن امور گوناگون ذهنی و انواع پدیدارهای جسمانی شباهت زیادی با یکی دانستن گرما و جنبش مولکولی دارد؛ و نتیجه این خواهد شد که فهم ما از ذهن به فهم ما از مغز و نظامهای جسمانی مرتبط فروکاسته شود. چنین فروکاستنی واقعی بودن وجود شناختی امور ذهنی را تضمین می کند. البته فهم متعارف ما از ذهن با یک نظریه مانند ترمودینامیک قابل قیاس نیست تا همانند این مفهوم قابل تحویل و فروکاهی باشد.
هویت یا اینهمانی شخصی از این بحث می کند که شخص در زمان t1 با خودش در زمان t2 به چه ملاکی یکی است؟ برای مثال، با چه معیاری حکم می کنیم که سامان امروز همان سامانی است که دیروز با او به کلاس رفتم؟ برخی از فیلسوفان ذهن ملاک اینهمانی شخصی را استمرار جسمانی شخص دانسته اند و برخی نیز ملاک اینهمانی را استمرار روانی می دانند.
آگاهی
یکی از مهمترین بحثهای فلسفه ذهن که در حال حاضر بحث روز این شاخه به شمار می رود، مسأله آگاهی است؛ زیرا علت اینکه چگونه انسان می تواند از امور مختلف آگاه باشد در حالی که امور فیزیکی مانند مغز و اعصاب هرگز نمی توانند حالت آگاهی داشته باشند. جولین هاکسلی 1866 گفت: «این انگاره که آگاهی نتیجه انگیزش بافتهای عصبی است درست مثل داستان مالیدن چراغ علاء الدین و بیرون آمدن غول است. این همان مشکل معروف شکاف تبیینی است. ما هیچ تصوری از طبیعت فیزیکی یا کارکردی خود نداریم که به وسیله آن تجربه ذهنی خود را درک کنیم.» واژه شکاف تبیینی را لوین 1983 ابداع کرد ولی بیان آن از نیگل 1974 است. این واقعیت بحثهای بیست سال اخیر را درباره آگاهی تحت شعاع خود قرار داده است.
برهان معرفت
فرنک جکسن با استناد به کیفیات ذهنی (مانند رنگ) آزمونی فکری را ترتیب داد تا فیزیکالیسم را ابطال کند. فرض می کنیم مری در اتاقی سیاه و سفید زندگی می کند و از دیدن رنگها محروم است؛ او از طریق تلویزیونی سیاه و سفید و با کتابها و مجلاتی سیاه و سفید «همه» آنچه را که درباره عالم فیزیکی و ویژگیهای فیزیکی اشیاء دانستنی است می داند. او همه فرایندهای فیزیکی و فیزیولوژیکی قرمز دیدن را می داند اما وقتی از اتاق سیاه و سفید آزاد می شود، و رنگ قرمز را برای اولین بار می بیند، می گوید: «اوه... پس قرمز دیدن اینگونه است!» این نشان می دهد که مری با اینکه همه دانستنیهای فیزیکی قرمز دیدن را می دانست، کیفیت قرمز دیدن را نمی دانست پس قرمز دیدن یک واقعیت فیزیکی نیست. این استدلال به برهان معرفت معروف است و پاسخهایی هم از آن داده شده است.
تبعیت وقوعی؛ فرارویدادگی (supervenience)
تبعیت وقوعی (فرارویدادگی) اصطلاحی است که حدود دو دهه یا بیشتر وارد فلسفه ذهن شده و به معنای وابستگی وجودی امور ذهنی به امور فیزیکی است. این مفهوم نقشی کلیدی در صورت بندی برخی از نظریات تأثیرگذار در مسأله ذهن و بدن ایفا کرده است، به خصوص تقریرهایی از فیزیکالیسم غیر تحویلی. تبعیت وقوعی (فرارویدادگی) ذهن و بدن به نفع یا علیه ادعاهای خاصی در باب امور ذهنی و به منظور یافتن راهکارهایی برای برخی مسائل محوری ذهن به کار رفته است مانند مسأله علیت ذهنی. مباحثی هم راجع به خود تبعیت وقوعی (فرارویدادگی) ذهن و بدن وجود دارد مانند چگونگی صورت بندی آن، ارتباط آن با تحویل ذهن- بدن، آیا می توان انواع خاصی از حالات ذهنی را مانند کیفیات ذهنی و حالات التفاتی از لحاظ فیزیکی تابع وقوعی (فرا رویداده) دانست، و در صورت عدم تبعیت (فرارویدادگی) آنها لوازم آن برای فیزیکالیسم چه خواهد بود.