برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر می کنند:
پیامبران صفت عصمت و دوری از گناه دارند. خداوند در داستان حضرت آدم (ع) در آیه 23 سوره اعراف می فرماید: «قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايی و به ما رحم نكنی مسلما از زيانكاران خواهيم بود.» (اعراف/ 23) این گفتار آدم و حوا به هنگام ندامت، دستاویز مخالفان عصمت شده و می گویند او چگونه معصوم بود با اینکه اعتراف به ظلم کرده است؟ پس اشتباه حضرت آدم (ع) و حوا و اعتراف او به ظلم و اظهار پشیمانی و استغفار او به درگاه خداوند با عصمت حضرت آدم منافات دارد.
1- طبق دیدگاه مسلمانان پیامبران صفت عصمت و دوری از گناه دارند، حضرت آدم نیز اینگونه است.
2- در آیات قرآن آیاتی وجود دارد که صریحا از عصیان و نافرمانی و اعتراف آن حضرت به ظلم و طلب غفران از خداوند خبر می دهد.
3- لذا اعتراف آن حضرت به ظلم و طلب غفران از خداوند با عصمت او ناسازگار است، در نتیجه نمی توان قائل به عصمت حضرت آدم شد.
خداوند در داستان حضرت آدم (ع) در آیه 23 سوره اعراف می فرماید: «قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد.» از مجموع آیات این سوره در داستان آدم و حوا با شیطان، چنین استفاده می شود که گرچه شیطان توانست با گرفتن چهره خیرخواهی و دوستی در وسوسه های خود، زمینه رانده شدن آن دو را از بهشت مهیا و آنها را به تناول از شجره ممنوعه مبتلا بکند؛ اما سرانجام، هنگامی که آدم و حوا به نقشه شیطانی ابلیس واقف شدند و نتیجه کار خلاف خود را دیدند، به فکر جبران گذشته افتادند و در پیشگاه خداوند بر ظلم به خویشتن اعتراف کردند.
پاسخ این است که واژه ظلم، در لغت عرب به معنای تجاوز از حد و قرار دادن چیزی، در غیر محل خود است و کار آدم (هر نوع تفسیر کنیم) یک نوع تجاوز از حد و کار بی مورد بوده است و این غیر از آن است که بگوییم آدم قانون الهی را شکست و در زمره گنهکاران درآمد. از این بیان می توان به مفاد جمله «فتکونا من الظالمین؛ از ستمكاران خواهيد بود.» (بقره/ 35) نیز پی برد. آری در اصطلاح امروز ظالم و ستمگر، فرد قانون شکنی است که به حدود الهی تجاوز کرده و یا حقوق دیگران را پایمال نموده است. آیاتی که به نکوهش از ظالم می پردازد، این نوع از ظالمها را مطرح ساخته اند، اگرچه ظلم در لغت عربی مخصوص این نوع نیست چه آنکه شاعر عرب زبان، فرزند حاتم طائی، سخاوتمند معروف عرب را چنین تعریف می کند:
و بأبه اقتدی عدی فی الکرم *** و من یشأبه أبه فما ظلم
عدی به پدر خویش (حاتم) اقتدا نموده است و هر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.
مقصود این است که آفرینش او کاملا آفرینش مطلوب بوده و کار بی جایی نکرده است. این مطلب در صورتی روشنتر می شود که بدانیم درباره ی آدم، مسأله ظلم به نفس مطرح است و ظلم به نفس در قرآن، مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. چنانکه می فرماید: «و من یعمل سوءا أو یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما؛ و هر که کار بدی کند یا به خود ستم کند، سپس از خداوند آمرزش بخواهد خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.» (نساء/ 110)
در داستان آدم، مسأله غفران نیز دستاویزی دیگر است برای مخالفان عصمت انبیاء که در قرآن چنین آمده است: «و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد.» (اعراف/ 23) این گونه تعبیرها، با توجه به عظمت مقام و کار غیر متناسب با آن بی مورد نیست، ولی هرگز دلیل بر گناه نمی باشد. غفران در لغت عرب به معنی پوشش است؛ ولی درخواست ستر و پوشش نشانه کار غیر صحیح است، نه نشانه صدور گناه. شکی نیست که کار آدم، کار غیر صحیح و شایسته مقام او نبود (لذا) بزرگان از آن به لفظ «ترک اولی» تعبیر می آورند. در این صورت جا دارد که از خدا بخواهد که عیب او را بپوشاند و نادیده بگیرد و او را از خسارتی که با آن روبرو شده است به نحوی برهاند.
انسانهای وارسته و بزرگ، به هنگام ترک اولی، آنچنان به تضرع و زاری می افتند، که گویی گناه بزرگی را مرتکب شده اند. آری ترک اولی، از یک عارف، نسبت به معرفت او گناه عرفانی است، هرچند گناه شرعی نیست. شایسته بود آدم، در برابر آن لطف عظیم، خجل و شرمنده شود و اظهار ندامت کند و راه توبه را پیش گیرد و مصمم باشد که جز خدا سخن کسی را نپذیرد.
یک نمونه از ادب انبیاء که آن را در هنگام دعا و توجه به خدا مرعی می داشته اند، ادبی است که قرآن در درجه اول آن را از آدم و همسرش (ع) حکایت کرده و در همین سوره اعراف فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا» پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود. راز و نیازی است که آن دو بزرگوار بعد از خوردن از درختی که خداوند از نزدیکی به آن نهیشان کرده بود با خدای خود کرده اند، با اینکه آن نهی، نهی تکلیفی تحریمی نبود بلکه نهی ارشادی بود و مخالفت آنها مخالفت نصیحتی بود که صلاح حالشان و سعادت در زندگیشان در بهشت که مأمن از هر رنج و بدبختی است در رعایت آن بوده.
خدای متعال هم وقتی آن دو را از مخالفت تحذیر کرد، نفرمود که این مخالفت و پیروی شیطان نافرمانی من است بلکه فرمود: «فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی. إن لک ألا تجوع فیها و لا تعری. و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی؛ مواظب باشید شیطان شما را از بهشت بیرون و بدبختتان نکند زیرا برای تو در این بهشت چنین سعادتی است که هرگز گرسنه و برهنه نمی شوی و هرگز تشنه و دچار گرمی آفتاب نمی گردی.» (طه/ 119) مع ذلک با اینکه گناهی نکرده بودند وقتی پای امتحان پیش می آید و بلا شامل حالشان می شود و سعادت زندگی بهشتی برای یک عمر با آنان وداع می کند مایوس و غمگین نمی شوند، و نومیدی، رابطه شان را با پروردگارشان قطع نمی کند بلکه به التجاء به خداوند خود (که امر آنها و هر آرزویی که برای خود امید دارند به دست اوست) مبادرت می نمایند و به صفت ربوبیتی متوسل می شوند که دافع هر شر و جالب هر خیری است.
صفت ربوبیت، حق صفت کریمی است که در هر حال بنده را با خدای سبحان آشتی و ارتباط می دهد. آن گاه در این راز و نیاز متذکر شری شدند که علامتهایش یکی پس از دیگری ظاهر می شد و آن عبارت بود از خسران در زندگی. تو گویی لذت خوردن از درخت را به اطاعت امر ارشادی خدا خریده اند، آن گاه متوجه شده اند که در این معامله چه کلاهی به سرشان رفته و چه سعادتی را از کف می دهند.و نیز متوجه شده اند که احتیاج به چیزی دارند که این شر را از آنان دفع نماید، از این روی می گویند: «و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین» یعنی خسران در زندگی، ما را تهدید می کند، و اینک مشرف بر ما شده و چیزی آن را دفع نمی کند مگر مغفرت تو اینکه بعد از این، ما را با رحمت خودت که یگانه مورد امید ما است پرده پوشی کنی.
آری انسان، بلکه هر موجودی که مصنوع دیگری است این معنا را به فطرت و غریزه خود درک می کند که یکی از شؤون اشیاء واقعه در منزل هستی و مسیر بقا این است که آنچه عیب و نقص در خود می بیند یا عارضش می شود از بین برده و خود را تکمیل نماید، و نیز می داند که یگانه کسی که می تواند این کمبودها را جبران نماید خدای سبحان است. مقتضای ربوبیت او هم همین است و در پیشگاه ربوبیش حاجت به درخواست نیست، بلکه صرف عرض حال و اظهار حاجتی که برای عبد پیش آمده، کفایت می کند بلکه بهتر، فصیح تر و بلیغ تر است از درخواست حاجت. از همین جهت آدم و حوا (ع) هم نگفتند: «فاغفر لنا و ارحمنا؛ پس ببخش ما را و بر ما رحم کن.»
جهت دیگری که عمده همان بوده این است که در اثر مخالفتی که کردند در خود احساس ذلت و مسکنتی نمودند که با وجود آن آبرو و کرامتی در خود ندیدند که از خدای خود چیزی درخواست نمایند نتیجه این احساس این شد که در برابر هر حکمی که از ساحت رب العزه صادر می شود تن در داده و تسلیم محض باشند. چیزی که هست با گفتن «ربنا» به این معنا اشاره کردند که در عین اعتراف به ظلم، چشم داشت و توقع مغفرت و ترحم را دارند. بنابراین، معنای اینکه گفتند: «ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین» این است که ما بد کردیم و بر نفس خود ظلم روا داشتیم و در نتیجه مشرف به خسرانی شدیم که تمامی سعادتهای زندگیمان را تهدید می کند، ذلت و مسکنت بر ما مسلط شده و احتیاج ما به رحمت تو و محو لکه این ظلم مبرم گشته و برای ما آبرویی نگذاشته که با آن روی به درگاهت آوریم. اینک ای پادشاه عزیز تسلیم حکم توایم، حکم آنچه تو بنمایی، امر آنچه تو فرمایی. چیزی که هست تو رب ما و ما مربوب توایم از تو آن را امیدواریم که هر مربوبی از رب خود امید دارد.
مفسران درباره این که سخن فوق، چگونه با عصمت انبیا و نبوت آن حضرت سازگار است، پاسخ های گوناگونی داده اند:
1- برخی گفته اند که گناه بر دو نوع است: گناه مطلق، همان مخالفت با فرمان قطعی خداوند است که شامل ترک واجب و انجام حرام می باشد. گناه نسبی، آن است که عمل غیر حرامی از شخص بزرگی سر زند که با توجه به مقام و موقعیتش، شایسته او نباشد، چه اعمال بزرگان با توجه به موقعیت آنها، سنجیده می شود. از این رو اگر یک ترک اولی از آنها سرزند، مورد عقاب پروردگار قرار می گیرند.
2- برخی نیز گفته اند که نهی آدم از شجره ممنوعه، نهی ارشادی بود، نه نهی مولوی. گاهی خداوند از چیزی به لحاظ مقام مولویت نهی می کند. در این صورت، اطاعتش بر هر انسانی واجب است؛ اما گاهی تنها برای این که به انسان بگوید که ارتکاب این عمل، اثر نامطلوبی برای او دارد، نهی می کند (مقام نصیحت و اندرز) در داستان آدم نیز، امر خداوند به عنوان یک ارشاد است نه فرمان؛ لذا آدم تنها با نهی ارشادی مخالفت کرد، نه عصیان و گناه واقعی.
علامه طباطبایی می نویسد: «همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، می تواند به سوی مولایش برگردد، و مولایش هم او را، به مقام قربی که داشت، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضی که طبیبش او را از خوردن چیزی از میوه ها، و یا خوردنی دیگر نهی کرده، و به خاطر حفظ سلامتی او نهی کرده، و بیمار، دستور وی را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته، و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم می تواند توبه کند، و دوباره به طبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمی دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد، و عافیت از دست رفته خود را بازیابد، که در این مورد طبیب به وی می گوید: بازیافتن عافیت، محتاج به تحمل مشقت و دشواری، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملی کنی، تا سلامتی مزاجت که داشتی به تو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوی و اما مسئله طلب مغفرت آدم، و نیز طلب رحمت، به خاطر ادب آدم و حوا در برابر خداوند بود.»
3- بعضی گفته اند که نهی آدم، نهی آزمایشی بوده است نه واقعی. با توجه بر این که آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود، نه بهشت و دوران توقف او در بهشت، دوران آزمایش بود نه دوران تکلیف بنابراین اوامر و نواهی خداوند در بهشت، تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب، آدم تنها با یک فرمان آزمایشی مخالفت کرد، نه امر واجب و قطعی.
4- برخی معتقدند که الفاظی مانند ظلم، عصیان، اغوا، توبه و غفران در داستان آدم، هیچ کدام دلیل صدور گناه از آدمی نمی باشند؛ زیرا واژه ی ظلم در لغت عرب، به معنای تجاوز از حد و قرار دادن چیزی در غیر محل خود است. کار آدم نیز (هر نوع تفسیر کنیم) نوعی تجاوز از حد و کار بی مورد بوده است و این، غیر از آن است که بگوییم آدم قانون الهی را شکست و در زمره گناهکاران درآمد. افزون بر آن درباره آدم، مسأله ظلم به نفس مطرح است و در قرآن، ظلم به نفس، در مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. (نساء/ 110)
لفظ عصیان نیز در لغت، به معنای مخالفت است. اعراب به شتر بچه ای که از مادر خود جدا شود عاصی می گویند و این نشان می دهد که هر مخالفت و عصیانی گناه اصطلاحی نیست؛ زیرا آن جا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، می گویند که با گفتار او مخالفت کرد، در حالی که او گناهکار شمرده نمی شود. لفظ «غوی» نیز در لغت به معنای خسارت، زیان کاری، حرمان و نومیدی و ضلالت و گمراهی به کار می رود. هیچ کدام از این معانی، مستلزم گناه نمی باشد؛ زیرا همه اینها، اعم از گناه است. از این رو، فردی که سخن ناصح خود را گوش نکند، گمراه خواهد بود نه گناهکار. واژه «توبه» نیز اعم از صدور گناه است؛ زیرا، چه بسا انسان کاری را انجام دهد که مناسب مقام او نیست، سپس پشیمان شود و از آن توبه کند.
لفظ «غفران» نیز دلیل بر گناه نمی باشد؛ زیرا انسان های بزرگ به هنگام ترک اولی، آن چنان به تضرع و زاری می افتند که گویی گناه بزرگی را مرتکب شده اند. آری، ترک اولی، از یک عارف (با توجه به معرفت او) گناه عرفانی است، هر چند گناه شرعی نیست. حضرت آدم (ع) نیز چنین بود.
5- در میان مفسرین اهل سنت، گروهی چون فخر رازی، مدعی شده اند که به طور مسلم، آدم مرتکب گناه شده است؛ ولی چون آن گناه پیش از رسیدن به مقام نبوت بوده است، با عصمت ایشان منافات ندارد، در مقابل، افرادی چون شیخ محمد عبده و آلوسی نیز گفته اند: «با توجه به این ارتکاب آدم از روی سهو و نسیان بوده است، ضرری به عصمت و نبوت ایشان وارد نمی آید.»
داستان قرآنی ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) گناه استغفار عصمت شبهه