الف - تکذیب آیات الهى: خداوند می فرماید: «فکذبوه فنجیناه و من معه فى الفلک و جعلنهم خلئف و أغرقنا الذین کذبوا بایاتنا فانظر کیف کان عاقبة المنذرین؛ اما آنها او (نوح (ع)) را تکذیب کردند و ما، او (نوح) و کسانى را که با او در کشتى بودند نجات دادیم و آنان (پیروان نوح) را جانشین (کافران) قرار دادیم و کسانى را که آیات ما را تکذیب کردند غرق نمودیم، پس ببین عاقبت کار کسانى که انذار شدند (و به انذار الهى اهمیت ندادند) چگونه بودند.» (یونس/ 73)
ب - تکذیب فرستادگان خداوند: هر یک «از این اقوام از جمله قوم نوح رسولان (خدا) را تکذیب کردند، و عذاب الهى درباره آنان تحقق یافت.» (ص/ 14) و نیز مى فرماید: «و قوم نوح را هنگامى که رسولان (ما) را تکذیب کردند غرق نمودیم و آنان را درس عبرتى براى مردم قرار دادیم و براى ستمگران عذاب دردناکى فراهم ساخته ایم.» (فرقان/ 37) و نیز در آیات دیگرى تکذیب رسولان اللهى را به عنوان عامل هلاکت آنها ذکر نموده است. در سوره های غافر آیات 5 و 6 و حاقه 10 به این موضوع اشاره شده است.
ج - فسق و گناه: خداوند می فرماید: «و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا* و کم أهلکنا من القرون من بعد نوح و کفى بربک بذنوب عباده خبیرا بصیرا؛ و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى «مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا بیان مى داریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت درهم مى کوبیم. چه بسیار مردمى که در قرون بعد از نوح زندگى مى کردند (و طبق همین سنت) آنها را هلاک کردیم و کافى است که پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بیناست.» (اسراء/ 16- 17 و نوح/ 25)
د - ظلم و ستم اعم از ظلم به خدا، ظلم به ناس (مردم)، ظلم به نفس: خداوند می فرماید: «و لقد أرسلنا نوحا إلى قومه فلبث فیهم ألف سنة إلا خمسین عاما فأخذهم الطوفان و هم ظلمون؛ و ما نوح را به سوى قومش فرستادیم، و او در میان آنان 950 سال درنگ کرد اما سرانجام طوفان و سیلاب آنان را فرا گرفت در حالى که ظالم بودند.» (عنکبوت/ 14) و نیز در جایى دیگر، مى فرماید: «فما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون؛ خداوند به قوم نوح (و دیگر اقوام هلاک شده) ستم نکرد، اما خودشان بر خویشتن ستم مى کردند.» (توبه/ 70)
ه- ظلم و طغیان: خداوند می فرماید: «و قوم نوح من قبل إنهم کانوا هم أظلم و أطغى؛ آنها از همه ظالم تر و طغیانگرتر بودند.» (نجم/ 52)
و - استکبار: خداوند می فرماید: «و أصروا و استکبروا استکبارا؛ در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند.» (نوح/ 7)
ز - کفر: خداوند می فرماید: «و قال نوح رب لا تذر على الأرض من الکافرین دیارا* إنک إن تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا؛ نوح گفت پروردگارا، هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار. چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز نسلى فاجر و کافر به وجود نمى آورند.» (نوح/ 26- 27) و نیز به عواملى مانند جهل و کوردلى مى توان اشاره نمود که قبلا آنها را متذکر شده ایم.
حادثه از اینجا آغاز شد که نوح (ع) به خداوند شکوه کرد: «پروردگارا، شب و روز اینها را مى خوانم اما دعوت مرا نمى پذیرند و از دعوت من فرار مى کنند.»
خداوند او را دلدارى داد و تأیید کرد کلام نوح را و فرمود از این به بعد دیگر اینها ایمان نمى آورند، امید به آنها نداشته باشد. آنگاه نوح (ع) نفرین کرد آنها را و از خداوند خواست که نسل کافرین را از روى زمین بردارد و حتى یک نفر از آنها باقى نگذارد تا دیگران گمراه نشوند. خداوند دعاى نوح را اجابت نمود و فرمود: «برو سفینه اى را تحت نظر و با کمک و راهنمایى ما بساز و به کفار نیز خبر بده که به طور حتم غرق خواهند شد و مبادا براى آنها شفاعت کنى که آنها هلاک خواهند شد.»
اما آن قوم جاهل حق ناپذیر ضمن باور نکردن نزول عذاب، نوح و پیروانش را در ساختن کشتى مسخره نمودند تا اینکه ساخت کشتى در کارگاه نوح (ع) [که طبق روایتى در محل مسجد کوفه بوده] و در مرعا و منظر عموم مردم به پایان رسید و آماده بهره بردارى شده در اینجا بود که: علائم و نشانه هاى وقوع عذاب عیان گشت:
الف - جوشیدن آب از تنورى که حضرت نوح (ع) آن را مى شناخت. خداوند می فرماید: «حتى اذا جاء امرنا و فارالتنور؛ (این وضع مسخره کردن نوح و پیروانش از سوى قوم همچنان ادامه یافت) تا آن زمان که فرمان ما فرا رسید، و تنور جوشیدن گرفت.» (هود/ 40)
«تنور» از لغات مشترک فارسى و عربى است و احتمال دارد در اصل فارسى بوده و در عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد و مقصود همان جایى است که در آن نان مى پزند و فوران تنور به معناى جوشیدن آب از داخل تنور و سرازیر شدن آب از تنور است در روایات نیز ذکر شده اولین جایى که آب از آن فوران کرده یک تنور بود که نوح آن را مى دانست کجا است و شاید معناى تنور و فوران آن، کنایه از شدت گرفتن عذاب خدا باشد. البته براى «فار التنور» معناى دیگر را نیز ذکر کرده اند.
علامه طباطبایی می فرماید: «وقتى گفته مى شود: "فار القدر یفور فورا و فورانا" معنایش این است که دیگ به جوش آمد و فوران کرد، یعنى به شدت جوشید. و وقتى گفته مى شود: "فار النار" معنایش این است که آتش مشتعل شد و شعله اش بالا رفت، و کلمه "تنور" از لغات مشترک فارسى و عربى است، احتمال هم دارد که در اصل فارسى بوده و در عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد و به معناى محلى است که خمیر را براى پخته شدن به آن مى چسبانند و "فوران تنور" به معناى جوشیدن آب از داخل تنور و سرازیر شدن از تنور است، در روایات نیز آمده که در ماجراى طوفان نوح اولین نقطه اى که آب از آن فوران کرد یک تنور بود و بنابراین روایت، الف و لامى که در آیه شریفه بر سر کلمه تنور آمده الف و لام عهد خواهد بود یعنى آن تنور معهود، در خطاب، فوران کرد. احتمال هم دارد فوران تنور به معناى جوشیدن تنور نانوایى نباشد بلکه کنایه باشد از شدت غضب خداى تعالى که در این صورت نظیر عبارت "حمى الوطیس" خواهد بود، که وقتى در مورد جنگ استعمال مى شود این معنا را مى دهد که تنور جنگ گرم شد و آتش جنگ شعله ور گردید.
پس اینکه فرمود: "حتى إذا جاء أمرنا و فار التنور" معنایش این است که وضع نوح و قومش به همان منوال ادامه داشت، تا آنکه امر ما آمد، یعنى امر ربوبى تحقق یافته و متعلق به آنان گردید و آب از تنور جوشید، و یا غضب الهى شدت گرفت و در معناى کلمه "تنور" اقوال دیگرى نیز هست که از فهم به دور است، مثل قول آن مفسرى که گفته مراد از تنور طلوع فجر است، و معناى آیه این است که "امر به همان منوال بود تا آنکه امر ما آمد، و فجر که لحظه اول عذاب بود طلوع کرد" و قول آن مفسر دیگر که گفته مراد از تنور بلندترین نقطه زمین و مشرف ترین آن است و معناى آیه این است که آب از نقاط بلند زمین فوران کرد، و قول بعضى دیگر که گفته اند تنور به معناى همه روى زمین است.
در روایت آمده است که تنور مذکور در خانه پیرزنى مؤمن بود و خانه او در پشت محراب مسجد (کوفه) سمت راست قبله مسجد واقع شده بود (در زاویه باب الفیل) و جوشیدن این تنور نشانه و علامت نزول عذاب بود، و به محض اینکه تنور شروع به فوران آب نمود آن زن، حضرت نوح (ع) را خبر نمود.»
ب - باریدن باران سیل آسا: خداوند می فرماید: «ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر؛ در این هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى در پى گشودیم.» (قمر/ 11) منهمر به معناى روان شدن است و این آیه کنایه اى است تمثیلى از شدت ریختن آب و جریان متوالى باران، گویى باران در پشت آسمان انبار شده و به محض اینکه درهاى آسمان باز مى شود به شدت هرچه تمامتر فرو ریخته است.
ج - جوشیدن آب از زمین به صورت چشمه: خداوند می فرماید: «و فجرنا الارض عیونا فالتقى الماء على امر قد قدر؛ و زمین را شکافتیم و چشمه هاى زیادى بیرون فرستادیم و این دو آب (باران و جوشیدن چشمه ها) به اندازه مقدر با هم درآمیختند (و دریاى وحشتناکى شد).» (قمر/ 12) در معناى «فجرنا الارض» گفته اند، «تفجیر» به معناى شکافتن است و «تفجیر زمین» به این معنا است که زمین را بشکافند تا آب از آن بجوشد. و معنایش این مى شود که: ما زمین را چشمه هاى شکافته شده کردیم که از تمامى شکافتهایش آب جوشیدن گرفت.
د - متصل شدن و به هم درآمیختن آب آسمان و زمین: خداوند می فرماید: «فالتقى الماء على امر قد قدر؛ و زمین را به صورت چشمه هایى شکافتیم تا آب [زمین و آسمان] براى امرى که تقدیر شده بود به هم پیوست.» (قمر/ 12) از تلاقى و به هم پیوستن آبهاى آسمانى (باران سیل آسا) و آبهاى زمینى جوشیدن آب از شکافهاى زمین، سیل مهیب و هولناکى به وجود آمد و در پى خود طغیان آب و موجهاى جانکاه را ایجاد نمود. موجهایى همچون کوه، چنانکه مى فرماید: «و هى تجرى بهم فى موج کالجبال؛ و آن [کشتى] آنها را در میان امواجى همچون کوه ها مى برد.» (هود/ 42)
خداوند می فرماید: «مما خطیئاتهم أغرقوا فأدخلوا نارا فلم یجدوا لهم من دون الله أنصارا* و قال نوح رب لا تذر على الأرض من الکافرین دیارا* إنک إن تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا* رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا و للمؤمنین و المؤمنات و لا تزد الظالمین إلا تبارا؛ و آن قوم از کثرت کفر و گناه، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز خدا براى خود هیچ یار و یاورى نیافتند و نوح عرض کرد پروردگارا (اینک که قوم از کفر و عناد دست نمى کشند) تو هم این کافران را هلاک کن و از آنها دیارى بر روى زمین باقى مگذار.که اگر از آنها هر که را باقى گذارى بندگان پاک با ایمانت را گمراه مى کنند و فرزندى هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نمى رسد. (آن گاه به درگاه خدا دعا کرد که) بار الها! مرا و پدر و مادر من و هر که با ایمان به خانه (یا بکشتى) من داخل شود و همه مردان و زنان با ایمان عالم را ببخش و بیامرز و ستمکاران را جز بر هلاک و عذابشان میفزاى.» (نوح/ 25- 28)
کلمه "من" در "مما" در عین اینکه ابتدایى است، و ابتداى هدف را مى رساند، به حسب مورد، تعلیل را هم افاده مى کند، و کلمه "ما" زایده است، که تنها براى تاکید و پر اهمیت بودن سخن آمده، و کلمه "خطیئات" به معناى معاصى و ذنوب است، و اگر کلمه "نار" را نکره آورده، به منظور بزرگ جلوه دادن آن بوده است و معناى آیه این است که: قوم نوح به خاطر معاصى و ذنوبشان به وسیله طوفان غرق شده و داخل آتشى شدند که با هیچ مقیاسى نمى توان عذابشان را اندازه گیرى کرد. و در آیه نظم لطیفى به کار رفته، و آن این است که میان غرق شدن به وسیله آب، و سوختن به وسیله آتش جمع کرده. و مراد از "آتش" در آیه شریفه آتش برزخ است، که مجرمین بعد از مردن و قبل از قیامت در آن معذب مى شوند، نه آتش آخرت، و این آیه خود یکى از ادله برزخ است، چون مى دانیم که آیه شریفه نمى خواهد بفرماید قوم نوح غرق شدند، و به زودى در قیامت داخل آتش مى شوند تا منظور از آتش، آتش قیامت باشد. و اینکه بعضى احتمال داده اند مراد از آتش، آتش آخرت باشد درست نیست، و نباید به آن اعتنا کرد.
«فلم یجدوا لهم من دون الله أنصارا» یعنى جز خدا کسى را نیافتند که در غرق نشدن یاریشان کند، و عذاب را از ایشان بگرداند، و این جمله تعریضى است به اصنام و آلهه آنان. کلمه "دیار" به معناى کسى است که براى منزل گرفتن پیاده شده باشد، و این آیه تتمه نفرین نوح (ع) بر آنان است، و جمله "مما خطیئاتهم أغرقوا..."، جمله معترضه اى بود که بین دو فقره از نفرین آن جناب فاصله شده، تا اشاره کند به اینکه هلاکتشان به خاطر آن خطاهایى بوده که نوح (ع) شمرده، و نیز براى این بوده که زمینه را براى نفرین بعدى خود و درخواست هلاکت علیه آنان فراهم سازد، و روشن شود که غرق شدن قوم استجابت نفرین آن جناب بود، و این عذاب تا آخرین نفرشان را هلاک کرد.
«إنک إن تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا» این آیه درخواست هلاکت تا آخرین نفر آنان را تعلیل مى کند، و حاصلش این است که اگر درخواست کردم که همه آنان را هلاک کنى، براى این بود که هیچ فایده اى در بقاى آنان نیست نه براى مؤمنین و نه براى فرزندان خودشان، اما براى مؤمنین فایده ندارد، براى اینکه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مى کنند، و اما براى فرزندان خود فایده ندارد، دلیلش این است که اینان فرزند صالح نمى آورند، اگر بیاورند فرزندانى فاجر و کافر مى آورند (و فجور به معناى فسق بسیار شنیع است، و کفار، به فتحه کاف، صیغه مبالغه از کفر است) و نوح (ع) این معنا را که کفار در آینده جز فاجر و کفار نمى زایند را از راه وحى فهمیده بود. منظور از "لمن دخل بیتی" مؤمنین از قوم او است، و منظور از جمله "و للمؤمنین و المؤمنات" تمامى زن ها و مردهاى مؤمن تا روز قیامت است. کلمه "تبار" در "و لا تزد الظالمین إلا تبارا" به معناى هلاکت است، و ظاهرا مراد از "تبار" آن هلاکتى است که در آخرت باعث عذاب آخرت شود، و چنین هلاکتى همان ضلالت است، و در دنیا باعث نابودى گردد، و آن غرق شدن بود، که هر دو عذاب قبلا در نفرینش آمده بود و این نفرین آخرین کلامى است که قرآن کریم از آن جناب نقل کرده است.
عذابهاى الهى از جمله عذاب قوم سرکش و مستبد حضرت نوح (ع) جنبه انتقامى ندارد، بلکه به خاطر تصفیه نوع بشر و از میان رفتن آنها که شایسته حیات نیستند و باقى ماندن صالحان صورت مى گیرد. به این معنى که یک قوم مستکبر و فاسد و مفسد که هیچ امید به ایمان آنها نیست از نظر نظام آفرینش حق حیات ندارد و باید از میان برود، و قوم نوح چنین بودند، چرا که آیات فوق مى گوید، اکنون که دیگر امیدى به ایمان بقیه نیست آماده ساختن کشتى شو، و درباره ظالمان هیچگونه شفاعت و تقاضاى عفو منما. همین موضوع در نفرین این پیامبر بزرگ که در سوره نوح آمده است به چشم مى خورد که می فرماید: «پروردگارا احدى از این کافران را بر روى زمین مگذار چرا که اگر آنها بمانند بندگانت را گمراه مى سازند، و از نسل آنها نیز جز گروهى فاجر و بى ایمان به وجود نخواهد آمد.» (نوح/ 26) اصولا در سازمان آفرینش هر موجودى براى هدفى آفریده شده است، هنگامى که از هدف خود به کلى منحرف شود و تمام راههاى اصلاح را بروى خود ببندد باقیماندن او بى دلیل است و خواه و ناخواه باید از میان برود.
خداوند می فرماید: «ضرب الله مثلا للذین کفروا امرأت نوح و امرأت لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین؛ خدا براى کسانى که کافر شده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده ى شایسته از بندگان ما بودند و به آنها خیانت کردند، و آن دو [پیامبر] نتوانستند در برابر خدا کارى براى آن دو [زن] انجام دهند و گفته شد: با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.» (تحریم/ 10)
راغب مى گوید: «کلمه "خیانت" و کلمه "نفاق" هر دو به یک معنا است، با این تفاوت که خیانت را در خصوص نفاقى به کار مى برند که در مورد عهد و امانت بورزند، و نفاق را در خصوص خیانتى به کار مى برند که در مورد دین بورزند، این معناى اصلى و موارد استعمال اصلى این دو کلمه بود، ولى بعدها درهم و برهم شد، پس خیانت به معناى مخالفت با حق به وسیله نقض سرى عهد است، و مقابل خیانت امانت است، هم گفته مى شود: "خنت فلانا- من به فلانى خیانت کردم" و هم گفته مى شود: "خنت امانة فلان- من به امانت فلانى خیانت کردم".»
درباره جمله "للذین کفروا" دو احتمال هست، یکى اینکه این جمله متعلق باشد به مثل، که در آن صورت معنا چنین مى شود: خداى تعالى مثلى زده که با آن حال کسانى را که کافر شدند ممثل کند، و بفهماند که خویشاوندیشان به بندگان صالح سودى به حالشان ندارد، هم چنان که سودى به حال همسر نوح و همسر لوط نداشت. و احتمال دوم اینکه متعلق به فعل "ضرب" باشد، که در آن صورت معنا چنین مى شود: خداى تعالى زن نوح و لوط و سرگذشت آنان را مثل زده براى کفار تا عبرت بگیرند، و بفهمند که اتصال و خویشاوندى با صالحان از بندگان خدا سودى به حالشان نداشت، اینها نیز با خیانتى که نسبت به رسول خدا (ص) کردند اهل آتش خواهند بود. دو کلمه "امرأت نوح" و "امرأت لوط" مفعولند براى فعل "ضرب"، و منظور از اینکه فرمود: این دو زن در تحت دو نفر از بندگان صالح ما بودند این است که همسر آن دو بودند.
"فلم یغنیا عنهما من الله شیئا" ضمیر تثنیه اولى به کلمه "عبدین"، و تثنیه دومى به کلمه "امرأتین" برمى گردد، و معناى جمله این است که آن دو بنده صالح ما ذره اى از عذاب خدا را که متوجه آن دو زن شد از آنان دور نکردند. "و قیل ادخلا النار مع الداخلین" یعنى به ایشان گفته شد، داخل آتش شوید همانطور که سایرین و بیگانگان از انبیا داخل مى شوند. و منظور از "داخلین" قوم نوح و قوم لوط است، هم چنان که آیه زیر هم که درباره همسر نوح است به این معنا اشاره دارد، مى فرماید: «حتى إذا جاء أمرنا و فار التنور قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و أهلک إلا من سبق علیه القول؛ تا آنکه عذاب ما رسید، و تنور جوشیدن آغاز کرد، بدو گفتیم از هر جنسى دو فرد راى سوار کشتى کن، اهل خودت راى نیز، مگر آن کسى که قلم قضاى ما بر هلاکتش رانده شده.» (هود/ 40) ممکن هم هست منظور از جمله "مع الداخلین"، خصوص کفار از قوم نوح و لوط نباشد، بلکه عموم کفار باشد (ولى به هر حال لطف این جمله ،این است که مى خواهد اشاره کند: شما با همه اتصالى که با نوح و لوط داشتید، امروز با سایر دوزخیان هیچ فرقى ندارید، و اتصال و همسرى با انبیا خردلى در سرنوشت شما دخالت ندارد) و اگر این خطاب را در قالب "قیل- گفته شد" آورد، و نیز داخلین را مطلق ذکر کرد، براى این بود که به بى مقدارى آن دو زن، و همه کفار اشاره کند، و بفهماند نزد خدا هیچ ارزش و کرامتى ندارند، و خداى تعالى هیچ باک و پروایى ندارد، که آن دو در کجا و به چه سرنوشتى هلاک مى شوند.
یکی از پسران حضرت نوح (ع) «کنعان» نام داشت که به زبان عربی به او «یام» میگفتند. حضرت نوح (ع) با روش و شیوهها و گفتار گوناگون او را به سوی توحید دعوت کرد، ولی او با کمال گستاخی و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل سایر مردم به بت پرستی ادامه داد.
هنگامی که بلای جهان گیر طوفان فرا رسید، نوح (ع) دید پسرش کنعان در خطر غرق و هلاکت افتاده، دلش به حال او سوخت، از میان کشتی او را صدا زد و گفت: «یا بنی ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین؛ پسرم! با ما به کشتی سوار شو و از گروه کافران مباش!» (هود/ 42) ولی کنعان به جای این که به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را که در پرتگاه هلاکت بود نجات بخشد، با کمال غرور و گستاخی تقاضای پدر را رد کرد و در پاسخ او گفت: «سآوی الی جبل یعصمنی من الماء؛ به زودی به کوهی پناه میبرم تا مرا از آب حفظ کند.» (هود/ 43)
خداوند می فرماید: «و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی و غیض الماء و قضی الأمر و استوت على الجودی و قیل بعدا للقوم الظالمین؛ و گفته شد: اى زمین! آب خود فرو بر، و اى آسمان بازایست، و آب فروشد و کار پایان یافت و [کشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد: مرگ بر ستمگران.» (هود/ 44)
کلمه "بلع" به معناى اجراء و جریان دادن چیزى در حلق به طرف معده، و یا به عبارت دیگر به طرف جوف بدن است، و کلمه "اقلاع" که مصدر صیغه امر "اقلعى" است به معناى این است که چیزى را از اصل و ریشه اش ترک و امساک کنى، و کلمه "غیض" به معناى این است که زمین آب و هر مایع مرطوب دیگرى را از ظاهر خود به باطنش فرو برد نظیر کلمه "نشف" که آن نیز به همین معنا است، مثلا وقتى گفته مى شود: "غاضت الارض الماء"، معنایش این است که زمین آب را فرو برده و از آن کاست. جمله "و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی" ندایى است که از ساحت عظمت و کبریایى حق تعالى صادر شده، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود: "و قال الله یا ارض ابلعى..." به منظور تعظیم بوده، و دو صیغه امرى که در این جمله است یعنى امر "ابلعى" و امر "اقلعى" امر تکوینى است، همان امرى که کلمه "کن" حامل آن است، و از مصدر صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود، و همه مى دانیم که وقتى این کلمه در مورد چیزى صادر شود بدون فاصله اى زمانى آن امر محقق مى شود، و در مورد بلعیده شدن آب طوفان به وسیله زمین نیز چنین شد، زمین دیگر نجوشید، آسمان هم نبارید
در این آیه دلالتى است بر اینکه در داستان طوفان نوح به امر الهى، هم زمین در طغیان آب دخالت داشته و هم آسمان هم چنان که در جاى دیگر فرموده: «ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر و فجرنا الأرض عیونا فالتقى الماء على أمر قد قدر؛ پس درهاى آسمان را به آبى ریزان باز نموده و زمین را به صورت چشمه هایى جوشان گردانیدیم پس آن گاه آب بالا و پایین بر سر امرى که مقدر شده بود به یکدیگر پیوست.» (قمر/ 12)
جمله: "غیض الماء" به معناى آن است که آب کم شده و از ظاهر زمین به باطن آن فرو رفت، و زمین که تا آن لحظه در زیر آب فرو رفته بود پدیدار شد، و این حادثه مى تواند حادثه اى طبیعى باشد به اینکه مقدارى از آب در گودالهاى زمین جمع شود، و دریاها و دریاچه هایى را تشکیل دهد، و مقدارى هم در داخل زمین فرو رود. و جمله "و قضی الأمر" معنایش این است که آن وعده اى که خداى تعالى به نوح داده بود که قوم وى را عذاب کند منجر و قطعى شد و آن قوم غرق شده و زمین از لوث وجودشان پاک گردید، و به قول بعضى آنچه أمر "کن" به آن تعلق گرفته بود محقق گردید، پس تعبیر "قضاء امر" همانطور که به معناى صادر شدن حکم و جعل آن استعمال مى شود، در معناى امضاء و انفاذ حکم و محقق ساختن آن در خارج نیز استعمال مى گردد، منتهى چیزى که هست این است که چون قضاى الهى و حکم او عین وجود خارجى است، قهرا جعل حکم و انقاذ آن هر دو یکى خواهد بود و اختلافى اگر باشد صرفا از نظر تعبیر است.
جمله "و استوت على الجودی" به این معنا است که کشتى نوح بر بالاى کوهى از کوه ها و یا بر بالاى کوه جودى که کوهى است معهود نشست. و این جمله خبر مى دهد از اینکه ماجراى طوفان که نوح و گروندگان به وى ناظر آن بودند خاتمه یافت.
داستان قرآنی حضرت نوح (ع) قوم نوح (ع) عذاب الهی اراده الهی ظالم نفرین