فرعون از نفوذ آیین توحید به درون کاخش فوق العاده وحشت زده شد و برای اینکه از دیگران زهر چشمی بگیرد، گرامیترین و زیباترین زنان مصر را به دار آویخت. و سخت ترین مجازات را در حق او روا داشت تا برای دیگران درس عبرت باشد. او به این هم اکتفا نکرد، دو نقشه دیگر برای مبارزه با آیین توحید ریخت.
خداوند در این باره می فرماید: «و قال فرعون ذرونی أقتل موسی و لیدع ربه إنی أخاف أن یبدل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد* و قال موسی إنی عذت بربی و ربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب؛ و فرعون گفت: مرا بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را [به یاری] بخواند. و موسی گفت: من از هر متکبری که به روز حساب ایمان نمی آورد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم.» (غافر/ 26- 27)
درگیری و نزاع میان موسی (ع) و پیروانش از یک سو، و فرعون و طرفدارانش از سوی دیگر بالا گرفت، و حوادث بسیاری در این میان واقع شد که قرآن در این مقطع از بحث از ذکر آنها صرف نظر می کند، و برای رسیدن به هدف خاصی به سراغ این نکته می رود که وقتی کار به جای باریکی کشید فرعون برای جلوگیری از پیشرفت حرکت انقلابی موسی (ع) تصمیم بر قتل او گرفت، ولی گویا مشاوران و ملاء او مخالفت می کردند.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "ذرونی" به معنای "اترکونی" است، یعنی مانع من نشوید و بگذارید موسی را بکشم، و این خطابی است که فرعون به درباریان خود کرده. و در آن این دلالت است که در برابرش مردمی بوده اند که با کشتن موسی مخالفت می کرده اند و به وی می گفته اند: او را مکش و دست از او بردار، هم چنان که آیه "قالوا أرجه و أخاه؛ گفتند از او و برادرش مهلت بخواه." (شعراء/ 36) نیز این اشاره را دارد و جمله: "و لیدع ربه" سخنی است که فرعون از روی تکبر و طغیان گفته. می گوید: بگذارید من موسی را بکشم، آن وقت او پروردگار خود را بخواند، تا اگر توانست از دست من نجاتش دهد و از کشتن خلاصش کند. قرآن می گوید: "فرعون گفت: بگذارید من موسی را به قتل برسانم و او پروردگارش را بخواند تا نجاتش دهد"! (و قال فرعون ذرونی أقتل موسی و لیدع ربه) از این تعبیر استفاده می شود که اکثریت مشاوران که مانع قتل موسی بودند یا لا اقل بعضی از آنان به این امر استدلال می کردند که با توجه به کارهای خارق العاده موسی ممکن است نفرینی کند و خدایش عذاب بر ما نازل کند، اما فرعون مغرور می گوید: من او را می کشم هر آنچه باداباد! البته معلوم نیست انگیزه واقعی اطرافیان و مشاوران در این ممانعت چه بود؟ در اینجا احتمالات زیادی وجود دارد که ممکن است همه آنها با هم صحیح باشد.»
نخست ترس از عذاب احتمالی پروردگار.
دوم ترس از اینکه موسی بعد از کشته شدن به عنوان یک شهید و قهرمان در هاله ی از قدس فرو رود و آئین او مؤمنان و هواخواهان بسیاری پیدا کند، مخصوصا اگر این ماجرا بعد از داستان مبارزه موسی با ساحران و غلبه عجیب و خارق العاده او بر آنان رخ داده باشد، و ظاهرا چنین است زیرا موسی در نخستین برخورد با فرعون دو معجزه بزرگ خود (معجزه عصا و ید بیضاء) را نشان داده بود، و همین امر سبب شد که فرعون او را ساحر بخواند، و دعوت برای مبارزه با جمع ساحران بنماید، و امیدوار بود از این طریق بتواند بر موسی غلبه کند لذا در انتظار روز موعود به سر می برد.با این حال دلیلی ندارد که فرعون در این فاصله زمانی تصمیم قتل موسی را گرفته باشد، یا از تبدیل دین و آئین مردم مصر در وحشت فرو رود.
خلاصه اینکه آنها معتقد بودند موسی شخصا یک "حادثه" است، اما اگر در آن شرایط کشته شود تبدیل به یک "جریان" خواهد شد، جریانی بزرگ و پرشور که کنترل آن بسیار مشکل خواهد بود. بعضی دیگر از اطرافیان فرعون که دل خوشی از او نداشتند مایل بودند موسی زنده بماند و فکر فرعون را به خود مشغول دارد، تا آنها آسوده خاطر زندگی کنند و دور از چشم فرعون به سوء استفاده مشغول باشند، چرا که این یک برنامه همیشگی است که اطرافیان شاهان مایلند همیشه فکر آنها مشغول کاری باشد و آنها آسوده خاطر به تامین منافع نامشروع خود بپردازند، لذا گاهی دشمنان خارجی را تحریک می کردند تا از شر فراغت "شاه" در امان بمانند!
سپس فرعون برای توجیه تصمیم قتل موسی دو دلیل برای اطرافیانش ذکر می کند: یکی جنبه به اصطلاح دینی و معنوی دارد، و دیگر جنبه دنیوی و مادی می گوید: "من از این می ترسم که آئین شما را عوض کند! و دین نیاکانتان را بر هم زند"! (إنی أخاف أن یبدل دینکم). "یا اینکه فسادی بر روی زمین آشکار سازد" (أو أن یظهر فی الأرض الفساد) اگر سکوت کنم آئین موسی به سرعت در اعماق قلوب مردم مصر نفوذ می کند، و آئین مقدس بت پرستی که حافظ قومیت و منافع شما است جای خود را به یک آئین توحیدی بر ضد شما می دهد! و اگر امروز سکوت کنم و بعد از مدتی اقدام به مبارزه با موسی نمایم هواخواهان بسیاری پیدا می کند و درگیری شدیدی به وجود می آید که مایه خونریزی و فساد و ناآرامی در سطح کشور خواهد بود، بنابراین مصلحت این است که هر چه زودتر او را به قتل برسانم.
علامه طباطبایی می فرماید: «در جمله "إنی أخاف أن یبدل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد" تصمیم خود را توجیه و تعلیل می کند، می گوید: من از موسی بر شما می ترسم که مبادا دین و دنیای شما را تباه کند. اما از جهت دین (یعنی پرستش بت ها) برای اینکه می ترسم او دین دیگری به جای آن رواج دهد و آن پرستش خدای یگانه است. و اما از جهت دنیا چون می ترسم کار او بالا بگیرد و نیرومند شود و پیروانش زیاد گشته، به آسانی سر از اطاعت ما برتابد و کار منجر به مشاجره و جنگ و از بین رفتن امنیت گردد. البته "دین" از دریچه فکر "فرعون" چیزی جز پرستش او و یا بتهای دیگر نبود، آئینی در مسیر تخدیر و تحمیق مردم، و وسیله ای برای مقدس شمردن سلطه جابرانه آن مرد خونخوار! و "فساد" نیز از نظر او به وجود آمدن یک انقلاب ضد استکباری برای آزاد ساختن توده های اسیر و در بند و محو آثار بت پرستی و احیای توحید بود. و همیشه جباران و مفسدان برای توجیه جنایات خود و مبارزه با مردان خدا به این دو بهانه دروغین دست زده اند که هم امروز نیز نمونه هایش را در گوشه و کنار دنیا با چشم خود می بینیم.»
موسی (ع) که ظاهرا در آن مجلس حضور داشت عکس العملی نشان می دهد و می گوید: «و قال موسی إنی عذت بربی و ربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب؛ موسی گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می برم از هر متکبری که به روز حساب ایمان نمی آورد.» (غافر/ 27)
موسی این سخن را با قاطعیت و اطمینانی که مولود از ایمان نیرومند و اتکای او بر ذات پاک پروردگار بود بیان کرد و نشان داد که از چنین تهدیدی ترسی به خود راه نداده است. علامه طباطبایی می فرماید: «این آیه شریفه حکایت کلام موسی (ع) است، کلامی که با آن تهدید فرعون را با تهدید خود مقابله می کند، او تهدید به کشتن وی کرده بود و آن جناب تهدیدش کرده به اینکه به پروردگارش پناه می برد. و جمله "عذت بربی و ربکم" در مقابل گفتار فرعون است که گفت: "و لیدع ربه"، چون فرعون در این جمله رب را اختصاص به موسی داد و گفت: "موسی پروردگار خود را بخواند". و موسی (ع) در پاسخش پروردگار خود را پروردگار ایشان نیز خواند، و گفت: "من پناه می برم به پروردگار خودم و پروردگار شما" و فهماند که خدای تعالی همانطور که پروردگار من است، پروردگار شما هم هست، همانطور که حکمش در من نافذ است، در شما نیز نافذ است. پس چون چنین است می تواند پناهنده خود را از شر شما حفظ کند، هم چنان که تا کنون حفظ فرموده است. از اینجا روشن می شود که خطاب در جمله "ربکم" به فرعون و درباریان او بوده، نه به قوم اسرائیلی خودش. و در جمله "من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب"، اشاره می کند به فرعون و هر کس دیگری که در دو صفت تکبر و بی ایمانی به روز حساب با او شرکت دارد و معلوم است کسی که این دو صفت را داشته باشد، از هیچ شری پروا ندارد.»
این گفتار موسی (ع) به خوبی نشان می دهد افرادی که دارای این دو ویژگی باشند آدمهای خطرناکی محسوب می شوند: " تکبر" و "عدم ایمان به روز قیامت" و باید از چنین افرادی به خدا پناه برد! تکبر سبب می شود که انسان جز خود و افکار خودش را نبیند، آیات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسد، و اندرز دوستان و اطرافیان را محافظه کاری و ضعف نفس بشمرد! و "عدم ایمان به روز حساب" سبب می شود که هیچ حسابی در برنامه و کار او نباشد، و حتی در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسیار ناچیزش به مبارزه برخیزد، و به جنگ پیامبران او برود، چرا که حسابی در کار نیست.
همچنین خداوند در سوره اعراف به این موضوع اشاره نموده و می فرماید: «و قال الملأ من قوم فرعون أ تذر موسی و قومه لیفسدوا فی الأرض و یذرک و ءالهتک قال سنقتل أبناءهم و نستحی نساءهم و إنا فوقهم قهرون؛ سران قوم فرعون گفتند: آیا موسی و قوم او را وا می گذاری که در زمین فساد کنند و تو و خدایانت را واگذارد؟ گفت: به زودی پسرانشان را می کشیم و زنانشان را زنده می گذاریم که بی تردید ما بر آنان تسلط داریم.» (اعراف/ 127)
در این آیه صحنه دیگری را از گفتگوی فرعون و اطرافیانش پیرامون وضع موسی (ع) بیان می کند، و از قرائنی که در خود آیه است، چنین برمی آید که محتوای این آیات مربوط به مدتی پس از جریان مبارزه موسی با ساحران است. در نخستین آیه می گوید: «جمعیت اشراف و اطرافیان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند، آیا موسی و بنی اسرائیل را به حال خود رها می کنی که در زمین فساد کنند، و تو و خدایانت را رها سازند؟!»
از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که فرعون بعد از شکست در برابر موسی (ع) مدتی او و بنی اسرائیل را آزاد گذارد (البته آزادی نسبی) و آنها نیز بیکار ننشستند و به تبلیغ آئین موسی (ع) پرداختند تا آنجا که قوم فرعون از نفوذ و پیشرفت آنها بیمناک شدند، و نزد فرعون آمدند و او را تشویق به شدت عمل در برابر موسی و بنی اسرائیل کردند. آیا این دوران آزادی نسبی بخاطر ترس و وحشتی بود که در دل فرعون از معجزه کوبنده موسی (ع) به وجود آمد؟ و یا اختلافی بود که میان مردم مصر و حتی قبطیان درباره موسی (ع) و آئین او پیدا شده بود، و جمعی به او تمایل پیدا کرده بودند، و فرعون مشاهده می کرد، نمی تواند در چنین شرائطی دست به کار شود و شدت عمل به خرج دهد؟هر دو احتمال به ذهن فرعون نزدیک است و ممکن است هر دو توأما چنین اثری در فکر فرعون گذارده باشد. به هر حال فرعون با اخطار اطرافیان، تشویق به شدت عمل در برابر بنی اسرائیل شد و در پاسخ هواخواهانش چنین گفت: «به زودی پسران آنها را به قتل می رسانیم و نابود می کنیم و زنانشان را (برای خدمت) زنده می گذاریم، و ما بر آنها تسلط کامل داریم.»
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "و قال الملأ من قوم فرعون أ تذر موسی..." حکایت گفتاری است که قومش با فرعون داشته و می خواستند او را فریب دهند و به قتل موسی و قوم او تحریکش کنند، لذا فرعون در رد پیشنهاد آنان گفت: کشتن موسی و بنی اسرائیل برای ما مهم نیست، برای اینکه فعلا قدرت در دست ما است، و در هر حال برایشان تسلط داریم، پس چه بهتر همان عذاب قبلی را در حق ایشان اجراء نموده فرزندانشان را کشته و زنانشان را زنده نگهداریم. و این جواب خود دلیل روشنی است بر اینکه قوم فرعون از او خواستند تا موسی و قومش را بکشد، زیرا اگر پیشنهاد ایشان چیز دیگری غیر از کشتن بود جمله "و إنا فوقهم قاهرون" آن موقعیتی را که می بایست داشته باشد نمی داشت. در اینکه منظور او "الهتک" (خدایان تو) چیست؟ در میان مفسران گفتگو است، آنچه با ظاهر آیه موافقتر است این است که فرعون هم برای خود بتها و معبودها و خدایانی داشت، اگر چه با توجه به آیه 24 سوره نازعات «أنا ربکم الأعلی؛ پروردگار بزرگتر شما منم.» و آیه 38 سوره قصص «ما علمت لکم من إله غیری؛ من جز خويشتن براى شما خدايى نمى شناسم.» معلوم می شود که مردم مصر بزرگترین خدایشان فرعون بود و یا حد اقل او خود را بزرگ ترین معبود مصر می دانست و معبودی برای آنها در ردیف خودش قائل بود، اما با این حال او برای خویش معبودهایی انتخاب کرده بود که آنها را پرستش می کرد.»
علامه می فرماید: «اینکه گفتند: "و یذرک و آلهتک" تاکید در تحریک وی بر قتل ایشان است، و معنایش این است که: ای فرعون! این شخص علاوه بر فسادی که او و قومش در زمین انگیخته اند زیر بار پرستش تو و خدایانت هم نرفته اند.»
از این جمله به خوبی بر می آید که فرعون هم ادعای الوهیت می کرده و مردم را به پرستش خود می خوانده و هم خودش خدایانی برای خود داشته و آنها را می پرستیده. تاریخ هم این معنا را درباره پاره ای از امت های گذشته اثبات کرده، از آن جمله نقل شده که در روم و ممالک دیگر، مردم، بزرگ خانواده و رؤسای قبائل و عشایر را می پرستیدند، و آن بزرگان و رؤسا هم، پدران نخستین و بت ها را پرستش می کرده اند. نکته دیگر اینکه فرعون در اینجا دست به یک مبارزه ریشه دار و عمیق می زند و تصمیم بر کاری می گیرد که در آینده به کلی قدرت بنی اسرائیل را درهم بشکند و آن اینکه مردان جنگی و مبارز را با کشتن فرزندان بنی اسرائیل ریشه کن سازد و تنها زنان و دختران را برای کنیزی و خدمتکاری باقی بگذارد، و این آئین هر استعمار نو و کهنه ای است، که افراد مثبت و فعال را از میان برمی دارند، و یا روح مردانگی و شهامت را با وسائل گوناگون در آنها می کشند و افراد غیر فعال را زنده نگه می دارند.
البته این احتمال نیز هست که فرعون می خواسته است این سخن به گوش بنی اسرائیل برسد و از دو جهت روحیه آنها درهم شکسته شود، یکی از نظر کشته شدن پسران و مردان آینده و دیگری از نظر اینکه نوامیسشان به چنگال دشمن خواهد افتاد. و در هر حال با جمله "إنا فوقهم قاهرون" می خواهد وحشت و اضطراب را از دل پیروان خود بردارد و به آنها اطلاع دهد که کاملا بر اوضاع مسلط است!
برای نمایش و فریب ساده لوحان، به وزیر خود هامان دستور داد که آسمان خراشی برای او بسازد تا از خدایی که موسی به آن دعوت می کند خبری بگیرد.
خداوند در قرآن به این موضوع اشاره نموده و می فرماید: «و قال فرعون یهمن ابن لی صرحا لعلی أبلغ الأسباب*أسباب السماوات فأطلع إلی إلاه موسی و إنی لأظنه کذبا و کذالک زین لفرعون سوء عمله و صد عن السبیل و ما کید فرعون إلا فی تباب؛ و فرعون گفت: ای هامان! برای من بنای مرتفعی بساز، شاید من به آن راه ها دست یابم راه های آسمان ها، تا از خدای موسی اطلاعی حاصل کنم. همانا من او را سخت دروغپرداز می پندارم. و این گونه برای فرعون، زشتی کارش آراسته شد و از راه [راست] بازماند. و نیرنگ فرعون جز در زیان و تباهی نبود.» (غافر/ 36- 37)
گرچه سخنان "مؤمن آل فرعون" این اثر را گذاشت که فرعون را از تصمیم قتل موسی باز داشت، ولی نتوانست فرعون را از مرکب غرور پائین آورد و از شیطنت باز دارد، و در مقابل حق به تسلیم وادار کند، چرا که فرعون شایستگی و لیاقت آن را نداشت، لذا در ادامه اعمال شیطنت آمیز خود به کار تازه ای دست زد و آن مساله ساختن برج بلند برای صعود به آسمانها و آگاهی از خدای موسی بود! چنان که در آیات مورد بحث می خوانیم: "فرعون گفت: ای هامان! برای من بنای مرتفعی بساز شاید با وسائل و اسبابی مجهز شوم".
"اسبابی که مرا به آسمانها برساند تا از خدای موسی آگاه شوم، هر چند گمان می کنم او دروغگو باشد".
آری "این چنین اعمال بد فرعون در نظرش زینت داده شده بود و او را از راه حق باز داشت".
"اما توطئه و مکر فرعون جز به زیان و نابودی نمی انجامد".
"صرح" در اصل به معنی وضوح و روشنی و "تصریح" به معنی آشکار نمودن، سپس به بناهای بلند و به قصرهای زیبا و مرتفع این کلمه اطلاق شده، چرا که کاملا واضح و روشن و آشکار است، بسیاری از مفسران و ارباب لغت به این معنی تصریح کرده اند. و "تباب" به معنی خسارت و هلاکت است.
آیا او واقعا در این حد از حماقت بود که فکر می کرد خدای موسی (ع) در آسمان است و به فرض که در آسمان باشد با ساختن یک بنای بلند که در مقابل کوه های سطح زمین ارتفاع بسیار ناچیزی دارد می تواند به آسمان برود؟! این مسأله بسیار بعید به نظر می رسد، چرا که فرعون با تمام غرور و تکبری که داشته مرد هوشیار و سیاستمداری بود که سالیان دراز ملت عظیمی را در بند نگه داشته بود و با قدرت بر آنها حکومت می کرد، و در مورد چنین اشخاصی هر حرکتی جنبه شیطانی دارد، باید قبل از هر چیز به سراغ تحلیل انگیزه سیاست شیطانی این امر رفت.
علامه طباطبایی در مورد مقصود فرعون از اینکه به وزیر خود گفت: "یا هامان ابن لی صرحا لعلی أبلغ الأسباب..." می فرماید: «در این آیه فرعون به وزیر خود هامان دستور می دهد: برایش بنای بلندی بسازد، تا به وسیله آن از اله موسی اطلاعی به دست آورد، و گویا این دستور را در اثنای بگومگویش با مؤمن آل فرعون، و بعد از منصرف شدن از کشتن موسی داده، و به همین جهت در بین موعظه های مؤمن نامبرده و احتجاجات او واقع شده است. کلمه "صرح" به طوری که صاحب مجمع البیان گفته به معنای بنایی است که از چشم بیننده، هر قدر هم دور باشد پوشیده نماند. و کلمه "اسباب" جمع "سبب" است که به معنای هر چیزی است که به وسیله آن به مقصد و هدف دور خود برسی. و جمله "لعلی أبلغ الأسباب" به منزله تعلیلی است برای دستور مزبور، و معنایش این است که: اگر به تو دستور می دهم برای من برج بلندی بسازی، علتش این است که امیدوارم به وسیله آن و با صعود بر بالای آن به اسباب دست یابم. آن گاه خودش اسباب را تفسیر کرده، به "اسباب السماوات"، و بر آن متفرع کرده که: "فأطلع إلی إله موسی" تا بر خدای موسی مشرف شوم. گویا خواسته بگوید: آن اله که این مرد به سوی آن دعوت می کند، و موسی هم به سوی آن می خواند، در زمین نیست، چون در زمین، غیر از من اله دیگر وجود ندارد، پس اگر باشد لابد در آسمان است، پس برایم برجی بساز، شاید که من با صعود بر بالای آن، به اسباب آسمانی که نهانی های آسمان را کشف می کند، دست یابم، و از راه آن اسباب کشف کنم که اله موسی کجا است، چون من موسی را دروغگو می پندارم.»
بعضی از مفسرین گفته اند: مراد فرعون این بوده که برایش رصد خانه ای بسازند و در آن رصد خانه اوضاع آسمانی را زیر نظر بگیرند، باشد که به این وسیله به چیزی دست یابد که با آن بر وجود اله موسی استدلال کند، چون از وسایل زمینی مأیوس شده، و از این راه نتوانسته دلیلی پیدا کند. و این توجیه توجیه خوبی است.به هر حال معنای سخن فرعون هر چه باشد، با هیچ یک از مذاهب وثنیت سازگار نیست و بعید نیست که خواسته به این وسیله مردم را نومید کند، و یا آنکه اصلا از مذاهب وثنیت آگاهی نداشته و از ستمگران هر چه بگویی برمی آید.
به هر حال ظاهر این است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنین کاری زد:
1- او می خواست وسیله ای برای اشتغال فکری مردم و انصراف ذهن آنها از مسأله نبوت موسی (ع) و قیام بنی اسرائیل فراهم آورد، و مسأله ساختن این بنای مرتفع که به گفته بعضی از مفسران در زمینی بسیار وسیع با پنجاه هزار مرد بنا و معمار، و کارگران زیاد برای فراهم آوردن وسائل ساخته می شد می توانست مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار دهد، و هر چه بنا بالاتر می رود توجه مردم را بیشتر به خود جلب کند، و نقل همه محافل و خبر روز همین موضوع باشد و مساله پیروزی موسی را بر ساحران که ضربه عظیمی بر پیکر قدرت فرعونیان وارد ساخت موقتا به طاق نسیان زند.
2- او می خواست از این طریق کمک مادی و اقتصادی به توده های زحمت کش کند، و کاری هر چند موقت برای بیکاران فراهم سازد تا کمی مظالم او را فراموش کنند و وابستگی مردم از نظر اقتصادی به خزینه او بیشتر گردد.
3- برنامه این بود که بعد از پایان بنا بر فراز آن رود و نگاهی به آسمان کند و احتمالا تیری در کمان گذارد و پرتاب کند و باز گردد، و برای تحمیق مردم بگوید: خدای موسی هر چه بود تمام شد! به سراغ کار خود بروید، و فکرتان راحت باشد! وگرنه برای فرعون روشن بود بنای عظیم او که از چند صد متر تجاوز نمی کرد سهل است از فراز کوه های بسیار مرتفع نیز اگر به آسمان نگاه شود منظره آن همان است که از روی زمین صاف دیده می شود بدون کمترین تغییر.
قابل توجه این که فرعون در برابر موسی (ع) با گفتن این سخنان و بیان این دستور یک گام عقب نشینی می کند و می گوید: من می خواهم درباره خدای موسی تحقیق کنم "فأطلع إلی إله موسی" و می افزاید: "هر چند او را دروغگو گمان می کنم" و به این ترتیب از مرحله یقین به خلاف مرحله گمان و شک تنزل می کند. و نیز قابل توجه اینکه قرآن با جمله "کذلک زین لفرعون سوء عمله و صد عن السبیل و ما کید فرعون إلا فی تباب" نخست ریشه اصلی انحراف فرعون را که همان زینت یافتن اعمال زشتش در نظرش به خاطر کبر و غرور و خود خواهی بیان می دارد، سپس نتیجه آن را که گمراهی از طریق حق است، و در مرحله سوم شکست نهایی نقشه های او را اعلام می کند، سه جمله کوتاه با سه محتوای غنی. مسلما این بازیهای سیاسی برای مدت کوتاهی می تواند مؤثر واقع شود، ولی در دراز مدت قطعا با شکست روبرو خواهد شد.
علامه طباطبایی می فرماید: «مفاد سیاق این است که جمله "و کذلک زین لفرعون سوء عمله و صد عن السبیل" به منزله یک قاعده و ضابطه کلی باشد و بفهماند چرا فرعون در مقابل حقی که موسی وی را به سوی آن می خواند این طور دست و پا می زد؟ برای اینکه شیطان عمل زشت او را در نظرش زیبا جلوه داده بود و او را از راه رشاد باز داشته بود، ناگزیر احساس کرد که در بن بستی قرار گرفته است، لذا با اباطیل خود در برابر آن مجادله کرد و دست به اینگونه کارهای ناشایست و نقشه های سفیهانه زد تا شاید حق را از بین ببرد. و به همین مناسبت آیه شریفه با جمله "و ما کید فرعون إلا فی تباب" ختم شد، یعنی کید فرعون جز به سوی هلاکت و بی نتیجگی ره نمی برد.»
در بعضی از روایات آمده است که "هامان" بنای برج فرعونی را آن قدر بالا برد که دیگر تندبادها اجازه ادامه کار به بناها نمی دادند، نزد فرعون آمد و به او گفت: دیگر ما قادر نیستیم بر ارتفاع بنا بیفزائیم، و چیزی نگذشت که تندباد سهمگینی وزید و بنا را واژگون کرد و معلوم شد تمام قدرت نمایی فرعون به یک باد بند است!
ویژگی های پیامبران تبلیغ توحید حضرت موسی (ع) فرعون داستان قرآنی