بدون شک عیسی مسیح (ع) خود را در نخستین روزهای قیام خود انسان و بنده و فرستاده خدا می دانست و یقین داشت که خداوند او را به پیامبری برانگیخته و مانند اشعیاء، عاموس، و موسی، برای راهنمایی و ارشاد مردم آمده است. در کتاب عهد جدید، بارها می خوانیم که عیسی (ع) خود را بنده و فرستاده خدا می داند و از دیگران هم می خواهد که خدای یگانه را بپرستند. «ای اسرائیل! بشنو خداوندی که خدای ما است یک خداوند است.» (مرقس 12: 29) «شما سامریان، آنچه را نمی شناسید، می پرستید اماما آنچه را که می شناسیم عبادت می کنیم.» (یوحنا 3 – 13) «خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای اجداد ما، بنده خود عیسی (ع) را به جلال رسانیده است.» (اعمال رسولان 3 - 26) پس دقت و مطالعه در انجیل و عهد جدید به خوبی روشن می گرداند که حضرت عیسی (ع) بارها و بارها خود را بنده خداوند معرفی می کند و خداوند را خالق و فرستاده خود به عنوان پیامبر یکی از ادیان می داند. وقتی سخن از مخلوق بودن و بنده خدا بودن می شود بحث محدودیت نیز در آن نهفته است و بدیهی است که هر مخلوقی محدود است و هر ناقصی از کامل به وجود آمده است و هر ناقصی به دنبال کمال خود است و حضرت عیسی (ع) از اینکه بنده خداوند است هم مخلوق است و هم محدود، و خداوند که خالق اوست هم کامل است و هم یگانه و واحد که در کلمات حضرت عیسی (ع) هم بود.
اما اجمال عبارات مربوط به الوهیت حضرت عیسی (ع) مسیحیان را بر آن داشت که اصطلاح «پسر خدا» را در مورد آن حضرت توسعه دهند و این اصطلاح را از معنای تشریفی به معنای حقیقی متحول کنند البته آنان تا سه قرن در باب الوهیت حضرت عیسی (ع) اختلاف داشتند. هنگامی که اوایل قرن چهارم اسقفی برجسته به نام آریوس بر ضد اعتقاد به الوهیت حضرت عیسی قیام کرد و مجادلات بالا گرفت، قریب به 300 اسقف به دعوت قسطنطین، نخستین قیصر مسیحی در شهر نیقیه آسیای صغیر به سال 325. م شورایی تشکیل دادند.
در این شورا قول به الوهیت حضرت عیسی (ع) با اکثریت قاطع پذیرفته شد و نظر آریوس مردود اعلام گردید. در قطعنامه آن شورا که به نام «قانون نیقاوی» معروف است در مورد حضرت عیسی (ع) چنین می خوانیم: «عیسی (ع) مسیح پسر خدا، مولود از پدر یگانه مولود که از ذات پدر است خدا از خدا، نور از نور خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است نه مخلوق، از یک ذات با پدر... او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرد و مجسم شده، انسان گردید.... لعنت باد بر کسانی که می گویند زمانی بود که او وجود نداشت و یا پیش از آنکه وجود یابد نبود، یا آنکه از نیستی به وجود آمد و بر کسانی که اقرار می کنند ولی از ذات یا جنس دیگری است و یا آنکه پسر خدا خلق شده یا قابل تعبیر و تبدیل است.»
پولس که از دیدگاه مسیحیان، بنیان گذار مسیحیت کنونی است. از همان آغاز تبلیغ مسیحیت خود ساخته اش، حضرت عیسی را به عنوان فرزند خدا معرفی می کرد و در جای جای نوشته های خود که به کلیساهای مختلف می نوشت (و اکنون جزو بخشی از عهد جدید کتاب مقدس مسیحیان به شمار می رود) این اندیشه را شایع می ساخت. او در نامه ای به مسیحیان روم می نویسد: «این مژده درباره فرزند خدا یعنی خداوند ما عیسی مسیح می باشد که به صورت نوزادی از نسل داود نبی به دنیا آمد، اما با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت کرد که فرزند نیرومند خدا و دارای ذات مقدس الهی است» و در نامه دیگری می نویسد: «چقدر باید خدا را شکر کنیم خدایی که پدر خداوند ما عیسی مسیح است.» در انجیل یوحنا چنین آمده که: «در ازل پیش از آن که چیزی پدید آید «کلمه» وجود داشت و نزد خدا بود. او همواره زنده بوده و خود او خداست هر چه هست به وسیله او آفریده شده است... «کلمه خدا» انسان شد و بر روی این زمین و در بین ما زندگی کرد.»
بنابراین مسیحیان حضرت عیسی را خدا و فرزند خدا می دانند که به صورت انسان ظهور کرده است و همانند خداوند ازلی و قدیم است و طبق این اعتقاد او شریک خداوند در آفرینش و تدبیر جهان است.
استاد مطهری می فرماید: «آیا کسانی که بیان داشته اند که عیسی (ع) پسر خداست، خواسته اند مجازی بگویند یعنی خواسته اند بگویند که این قدر به خدا نزدیک است که یک پسر به پدرش نزدیک است. در اینکه خود حضرت عیسای مسیح چنین چیزی نگفته است شکی نیست. اصلا عقیده ما مسلمانها و نص قرآن کریم این است که عیسی مردم را به یگانه پرستی و خداپرستی دعوت کرده و خودش را فقط بنده خدا معرفی کرده است. در این بحثی نیست، صحبت در این است که این کلمه ''ابن الله'' که اینها می گویند، چه می گویند؟ شما هنوز هم در تعبیرات مسیحیها می بینید می گویند ''خدای ما مسیح". پدر و پسر و روح القدس را در عین اینکه سه چیز می دانند یکی هم می دانند: خدای ما به آسمان رفت و خدای ما از آسمان خواهد آمد، خدای ما مسیح.
قرآن که در آن زمان با این صراحت این را نفی کرد، خود مسیحیهای آن وقت نگفتند ما که واقعا به چنین مطلبی معتقد نیستیم، خودشان از خودشان دفاع نکردند چون واقعا به چنین چیزی معتقد بودند. نگفتند ما این تعبیر را که می گوییم مجاز را می گوییم، ما که نمی گوییم واقعا این پسر خداست. و در عصرهای بعد هم هر زمان علمای مسیحی آمدند با علمای مسلمین مباحثه کردند، از خدایی مسیح و از پسر خدا بودن مسیح یک قدم پایین تر نیامدند. از جمله آن مناظره معروف امام رضا (ع) است در مجلس مأمون با جاثلیق. جاسلیق معرب همین کاتولیک است. به آن عالم می گفتند جاثلیق. حضرت رضا با یک مهارتی از او یک اقراری گرفتند. چون او مدعی الوهیت مسیح بود، حضرت فرمود که حضرت مسیح بسیار پیغمبر خوبی بود، بسیار صفات خوبی داشت، بسیار چنین بود، یک عیب در کارش بود. (جاثلیق با خود گفت) چطور یک پیشوای مسلمان می گوید یک عیب در مسیح بود؟ مسیح که در قرآن خیلی تنزیه شده است! گفت: چه عیبی؟ فرمود: عیبش این بود که کم عبادت می کرد. گفت: مسیح کم عبادت می کرد؟! مسیح تمام عمرش در حال عبادت بود. فرمود: کی را عبادت می کرد؟ ما باید همان را عبادت کنیم که مسیح او را عبادت می کرد. پس خودت اقرار می کنی که مسیح اصلا کارش عبادت کردن بود، پس چرا به او می گویی خدا؟
مسلم اینها بدعتهاست و حتی خود مستشرقین اروپایی ریشه این معتقدات انحرافی درباره مسیح یعنی ریشه تثلیث را پیدا کرده اند که از کجا آمده است. معتقدند که تثلیث مسیحی از هند آمده، قبل از ثالوث مسیحی ثالوث هندی وجود داشته، و توانسته اند نشان بدهند که ثالوث هندی که آنها اصلا غرق در بت پرستی بودند چگونه وارد دنیای مسیحیت شد و مسیحیت را که در اصل یک دین توحیدی بود آلوده کرد.»
خداوند در قرآن به این اعتقاد مسیحیان اشاره نموده و می فرماید: «و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصرى المسیح ابن الله ذالک قولهم بأفواههم یضاهون قول الذین کفروا من قبل قتلهم الله أنى یؤفکون؛ و یهود گفتند: عزیر پسر خداست، و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخن [باطلى] است که بر زبان مى آورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شدند شباهت دارد. خدا بکشدشان، به کجا منحرف مى شوند؟» (توبه/ 30)
در مورد مسیحیان جاى تردید نیست که آنها "مسیح" را فرزند حقیقى خدا مى دانند و این نام را به عنوان احترام و تشریفات بلکه به معنى واقعى بر او اطلاق مى کنند و صریحا در کتب خود مى گویند که اطلاق این نام بر غیر مسیح به معنى واقعى جائز نیست، و شک نیست که این یکى از بدعتهاى نصارى است. مسیح هرگز چنین ادعایى نداشت و او تنها خود را بنده و پیامبر خدا معرفى مى کرد، و اصولا معنى ندارد که رابطه پدر و فرزندى که مخصوص جهان ماده و عالم ممکنات است میان خداوند و کسى بر قرار گردد. کلمه "عزیر" نام همان شخصى است که یهود او را به زبان عبرى خود "عزرا" مى خوانند، و در نقل از عبرى به عربى این تغییر را پذیرفته است، هم چنان که نام "یسوع" وقتى از عبرى به عربى وارد شده به صورت کلمه "عیسى" درآمده، و به طورى که مى گویند کلمه "یوحنا" ى عبرى در عربى "یحیى" شده است. و این عزرا همان کسى است که دین یهود را تجدید نمود، و تورات را بعد از آنکه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخیر بلاد یهود و ویران نمودن معبد و سوزاندن کتابهاى ایشان به کلى از بین رفت دوباره آن را به صورت کتابى به رشته تحریر درآورد.
بخت النصر مردان یهود را از دم تیغ گذرانید و زنان و کودکان و مشتى از ضعفاى ایشان را با خود به بابل برد و نزدیک یک قرن در بابل بماندند، تا آنکه بابل به دست کورش کبیر پادشاه ایران فتح شد و عزرا نزد وى رفته و براى یهودیان تبعیدى شفاعت نمود. و چون عزرا در نظر کورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذیرفته شد و کورش اجازه داد که یهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود. و با اینکه نسخه هاى تورات به کلى از بین رفته بود عزرا در حدود سنه 457 قبل از میلاد مسیح مجموعه اى نگارش داد و به نام تورات در میان یهود منتشر نمود.
صرف نظر از اینکه همین مجموعه هم در زمان "انتیوکس" پادشاه سوریه و فاتح بلاد یهود، یعنى در حدود سنه 161 قبل از میلاد باز به کلى از بین رفت، حتى مأمورین وى تمامى خانه ها و پستوها را گشته، و نسخه هاى مجموعه عزرا را یافته و سوزاندند و به طورى که در تاریخ ضبط شده در منزل هر کس مى دیدند صاحب آن را اعدام و یا جریمه مى کردند، الا اینکه یهود به همان جهت که عزرا وسیله برگشت ایشان به فلسطین شد، او را تعظیم نموده و به همین منظور او را پسر خدا نامیدند. حال آیا این نامگذارى مانند نام گذارى مسیحیان هست که عیسى را پسر خدا نامیده اند و پرتوى از جوهر ربوبیت در او قائلند، و یا او را مشتق از خدا و یا خود خدا مى دانند، و یا اینکه از باب احترام او را پسر خدا نامیده اند، هم چنان که خود را دوستان و پسران خدا خوانده (و به نقل قرآن) گفته اند: «نحن أبناء الله و أحباؤه؛ ما پسران خدا و دوستان او هستيم.» (مائده/ 18) براى ما معلوم نشده، و نمى توانیم هیچ یک از این دو احتمال را به ایشان نسبت بدهیم. چیزى که هست ظاهر سیاق آیه بعد از آیه مورد بحث که مى فرماید: «اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله و المسیح ابن مریم؛ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند.» (توبه/ 31) این است که مرادشان معناى دوم است.
علامه طباطبایی می فرماید: «گفتار مسیحیان مبنى بر اینکه عیسى پسر خدا است مشابه گفتار کفار در امم گذشته است.»
قرآن مجید در آیه فوق مى گوید آنها در این انحرافات شبیه بت پرستان پیشین هستند. اشاره به اینکه از آنها تقلید کرده اند که بعضى از خدایان را خداى پدر و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و یا همسر مى دانستند.
در ریشه عقائد بت پرستان هند و چین و مصر قدیم اینگونه افکار دیده مى شود که بعدها به میان یهود و نصارى رخنه کرده است. در عصر حاضر گروهى از محققان به فکر افتاده اند که مندرجات عهدین (تورات و انجیل و کتب وابسته به آنها) را با عقائد بودائیان و برهمائیان مقایسه کرده، ریشه هاى محتویات این کتب را در میان عقائد آنان جستجو کنند، و قابل ملاحظه این است که بسیارى از معارف انجیل و تورات با خرافات بودائیان و برهمائیان تطبیق مى کند حتى بسیارى از داستانها و حکایاتى که در انجیل موجود است عین همان است که در آن دو کیش دیده مى شود. اگر امروز محققان به این فکر افتاده اند قرآن این حقیقت را در چهارده قرن پیش در آیه بالا به طور اشاره بیان کرده است.
مسیحیت باورها تثلیث خدا حضرت عیسی (ع) شرک تحریف باورها در قرآن