پژوهش درباره ی اینکه هخامنشیان دارای دین زرتشتی بودند یا نه، مبحثی است طولانی و بسیار پیچیده میان آنانی که در تاریخ هخامنشی تحقیقات و کاوشهایی نموده و صاحب نظرند. البته با توجه به زمان این سلسله، متوجه می شویم که با تاریخ متداولی که از برای ظهور زرتشت ذکر می شود. یعنی قرن ششم پیش از میلاد بایستی هم عصر با آغاز سلطنت هخامنشیان بوده باشد. اما تولد زرتشت در قرن ششم امروزه آن اهمیت و اعتبار گذشته را از دست داده و بسیاری از دانشمندان، حوالی قرن هشتم پیش از میلاد را عصر ظهور پیامبر می دانند. لیکن قدر مسلم آن است که زرتشت در حدود دو قرن پیش از شاهنشاهی هخامنشی ظهور کرده است البته به هیچ وجه نمی توان اقوال کسانی چون خسانتوس Xantus و هرمیپوس Hermipus و امثال آنها را پذیرفت که تاریخ سرسام آور شش هزار و یا اندکی بیشتر و کمتر را از جنگ ترویا Troia یا لشکرکشی خشایارشا به یونان و یا حمله ی اسکندر را ذکر می کنند. اینان خود به مسائلی اشاره می کنند که وضع را تا اندکی روشن می کند و آن تعدد نام زرتشت و شخصیتهایی به نام زرتشت می باشند که در سحر و جادو دستی توانا داشته و در اعصار دوری زندگی می کرده اند و به مناسبت تجانس اسمی، چون پیامبر بلند آوازه شد، برای شهرت وی آن حوادث و اموری را که به زرتشتهای دیگری وابسته بود، به این وابستند و افسانه های مردمی جادوگر و ساحر و نیرنگ باز با شخصیت مردی مصلح، دانا و وارسته آمیخته شد.
تاریخ نویسان یونانی و غیر یونانی درباه ی روش زرتشت آن قدر به نیرنگها، شعبده ها و ساحری و امور خارق العاده اشاره می کنند که حدی بر آن متصور نیست، و آن گاه خود را در خلال گفته هایشان از کسانی دیگر نیز نام می برند که زرتشت نام بوده و به سحر و جادو می پرداخته اند. به هر حال هنگامی که هخامنشیان به عصر قدرت خود رسیدند، دارای دین زرتشتی به صورت ساده ی آن بودند. سیر و توجهی به روش و سیاست مذهبی شاهنشاهان هخامنشی، نشان می دهد که چگونه دین بهی کم کم از مسیر خود خارج شده و به شرک ابتدایی باز می گردد، هرچه نفوذ مغان بیشتر می شود، دین ساده و اولیه ی زرتشت به وسیله ی این مغان بیشتر دچار تغییر و دگرگونی واقع می گردد. اینان با صبر و حوصله کم کم روش و شکل آیین پیشین خود را داخل دیانت زرتشت می کنند تا سرانجام از اواسط دوران اشکانیان به قدرت دلخواه رسیده و در زمان ساسانیان قدرت را قبضه کرده و ایران را به انحطاط و شاهنشاهی ساسانیان را به مرحله ی سقوط سوق می دهند. انحطاط مادی و معنوی، انحطاط فلسفی و اخلاقی، شکست و برافتادگی و ذلت و خواری ایرانیان به وسیله ی این طبقه ی مذهبی انجام شد و فعلیت یافت. مغان همچون زخمی بودند بر پیکر قدرتمند ایران که آهسته آهسته و به تدریج تمام آن را فراگرفته و هلاکش کردند.
در اینجا باز در تاریخ ادیان مشاهده می شود که چگونه مذهب که در ابتدا جنبشی کاملا اجتماعی است از برای رفاه و آزادگی مردم، سرانجام آلت دست طبقه ای به نام مغان می شود که آن چیزهایی را که ابتدا مذهب می خواست از برای مردم و توده ی فشرده ی محروم که اکثریت قابل ملاحظه ی ملتی را تشکیل می دادند فراهم نماید، از آنان باز می گیرد و تازیانه ای می شود از برای عذاب آنان.
آنچه که به احتمالی قرین با یقین می توان گفت، آن است که شاهنشاهان هخامنشی در آغاز با دین زرتشت به شکل صاف و پاکش آشنایی داشتند. با آن روش زرتشتی که هنوز کاملا از شکل اصلی خود خارج و منحرف نشده و به وسیله ی مغان و تماس با عقاید و ادیان ملل و قبایل بسیاری که با ایرانیان برخورد پیدا کردند، تغییر ساختار نداده بود. اما با تمام این احوال در بازسازی آیین اوایل عصر هخامنشی و شناخت آن به اندازه ای مدارک کم است که هرگاه بخواهیم از روی آن مدارک اندک به بازسازی کاملی دست بریم، به نتیجه ای بی انجام خواهیم رسید. اما آنچه که در آغاز بدان دست می یابیم، یک نوع یکتاپرستی پالوده و صافی است که در آن عصر بسیار شگفت به نظر می رسد. این توجه صرف به یکتاپرستی، یا شیوه ای از یکتاپرستی که روشهای شرک پیشین هنوز مصرانه خود را بدان می شناسانند، لازم است در قومی ظهور کند، و یا از فکر مردمی تراوش نماید که از لحاظ و دیدگاه علمی و دانش آگاهی، برخورداری بسیاری داشته باشد، چون می دانیم که تنها نقش علم است که هر چه بیشتر پیشرفت نماید، شرکت و باورهای چند خدایی بیشتر به توحید و گاهی تعدد خدایان گرایش می کند؛ و این چنین روشی بی شک بایستی میان قومی به وجود آید، تا پیامبری آن چنان که زرتشت بود ظهور کند.
زرتشت بی شک یک موحد راستین بود. از نظرگاه او اهورامزدا به واقع خدایی بود یگانه و بی دستیاری مستقیم. اما هرگاه از اندیشه ی نیک Vohu Manah، وهومنه، بهمن و پاک روانی و پرهیزگاری Armaiti (وهومنه آرمئی تی) و این گونه (منظور امشاسپندانند) سخن می گفت، بی شک از برای آن بود که مشکل سرشتی انسانی بسیار به دشواری می تواند با به کاربردن واژه ای، یا واژه هایی معدود به طرز شایان و رسایی اندیشه نماید، و آنچه که مسلم است اینها به شکلی بسیار ساده و بی پیرایه از صفتهای خدایی یکتا محسوب می شد که برتر از همه چیز بود. دیوهایی (خدایان) که به وسیله ی مخالفان پیامبر مورد پرستش و نیایش قرار می گرفتند، در حقیقت چیزی خارج از زمره ی ارواح و روانهای خبیث نبودند که زرتشت همواره با صبغه و روش یک موحد با ایمان نسبت به آنها تنفر ورزیده و مردودشان می شناخت. و آنچه که به گفته ی اولمستد Olmestead جالب است اینکه دین زرتشت با تمام نفوذ و قدرتی که داشت، نه در داریوش و نه در امت پذیرش شایسته ای نداشت.
آیا میان یسنا، هات چهل و چهار، بند سه و چهار با این قسمت از کتیبه داریوش که در شوش به دست آمد، می توان تقارن برقرار کرد: «خدای بزرگ است اهورامزدا که آن آسمان را آفرید که این زمین را آفرید، که شادی را برای بشر آفرید، که داریوش را شاه کرد... اهورامزدا خدای بزرگی است برتر از تمام خدایان. او مرا آفریده، او مرا شاه کرد... اهورامزدا پشتیبان توانای من است و آنچه که او به من امر می کند بکنم به دست من انجام می شود؛ هر چه من کردم به فضل اهورامزداست.»
پس اهورامزدا خدای (بغ) Baya بزرگی است. خدایی است یکتا، سازنده و آفریدگار همه چیز که خداوند بزرگ جهان است و این امر و موضوع در تمامی کتیبه ها تکرار می شود و هر چه که از مبدأ خود دور می شود، بر اثر تأثیرات زمانی مفهوم خود را از دست داده و از شرک نقش برمی دارد. اما با تمام این احوال، اهورامزدا یگانه بغ نبود و داریوش کرارا از این مسئله یاد می کند. این انحرافی است از آیینی که یکتاپرستی را تبلیغ می کرد و تمام خدایان گذشته را که نفوذی بسیار داشتند برافکنده بود؛ اما انحراف هر چند بسیار کوچک است، محسوس می باشد و آیا این بغان دیگر کدامند؟
بی شک همان خدایان قدیم که از زمان اردشیر دگرباره به شکلی صریح کنار اهورامزدا قرار می گیرند و خواهیم گفت که چرا مهر و ناهید (میثره ra Mi – اناهیتا) Anahita این بغ مرد و بغ بانوی بزرگ، دگرباره در زمان هخامنشیان قدرت و مقام پیشین را به دست آوردند و منشأی شدند برای تتلیت بزرگ زمان هخامنشی که با راز همراه بود. به هرحال این قدر مسلم است که اهورامزدا سرآمد مغان و بغ بزرگ است، اما از کتیبه های داریوش چیزی از بغان دیگر دستگیر و مفهوم نمی شود و تنها از زمان اردشیر دوم (ممنون Memnon «به یادآور») است که از بغان دیگری آگاهی می یابیم. این معنا از گفته های هرودوت Herodotus نیز درباره ی آداب و آیین پارسها برمی آید و ما به موجب نوشته های وی آگاه می شویم که پارسها میترا Mithra، ماه، زمین «زم Zam» آتش «آتر Atar»، آب «اپم نپات Apam Napat»، ویو «Vayu» را پرستش می کرده اند. اما سیر تدریجی دیگرگونی در توحید نسبی شاهان هخامنشی از زمان اردشیر دوم با قرارگرفتن مهر خداوند راستی و پیمان و آناهیتا Anahita ایزدبانوی آبها و حاصلخیزی و تولید در کنار اهورامزدا، بغ بزرگ نمودار می شود.
هرودوت، بدون آنکه از زرتشت یاد کند، منظری از رسوم، آداب، تشریفات، اخلاق، قوانین و آیین پارسها را نمایان می سازد. هرودوت در کتاب اول خود، بند صد و سی هشت از غلبه ی نهایی کوروش بر استیاگس Styages یا آژی دهاک سخن گفته و پس از آن بلافاصله از آیین و رسوم پارسیان سخن می گوید و این منظری است از زندگی اجتماعی، اخلاقی و دینی پارسها در آغاز شاهنشاهی آنها. هرودوت چنین آغاز می کند که پارسیان در شیوه ی پرستش به هیچ روی از برای خدایان خود مجسمه، پرستشگاه و یا قربانگاه بنا نمی کنند و نسبت به آنانی که مبادرت به چنین کارهایی می نمایند، از لحاظ مرتبت عقلانی ارزشی قایل نشده و حتی به آنان نسبت دیوانگی می دهند.
وی خود نتیجه می گیرد که شاید منشأ و خاستگاه چنین امری از آن جهت است که پارسها چون یونانیان از برای خدایان صفات و خصوصیات بشری قایل نیستند. رسم آنان چنین است که بر بلندترین نقاط کوهستان رفته و از برای زئوس Zeus (اهورامزدا) هدایا و قربانیهایی تقدیم می کنند. هرودوت در اینجا دچار اشتباهی شده است، چون می گوید این خدای بزرگ را با کاینات و آسمانها یکی می دانند، در حالی که در قسمتهای گذشته متوجه شدیم که آریاییها آسمان را دیااوس Dayaus می نامیدند و شاید هرودوت بنابر تجانس لفظی با زئوس، خدای بزرگ پارسها را همانند با آسمان و کاینات دانسته، در حالی که اهورامزدا به موجب گاثاها و الواح و سنگ نوشته های داریوش خدای بزرگ و آفریننده ی زمین و آسمان و جمله ی کاینات است.
آن گاه اشاره می کند که در آن بلندیها از برای خورشید «مهر» ماه، زمین «زم»، آب «اپم نپات»، آتش «آتر» و باد «ویو» هدایا و قربانیهایی تقدیم می کنند. در آغاز اینها خدایانی بودند که پارسها برایشان عبادت و قربانی می کردند، اما بعدها در اثر برخورد با آشوریها، برای آفرودیت اورانیا نیز قربانی کردند و این همان الهه ای بود که آشوریها آن را میلیتا Myllitta و اعراب آلی تات Alitat می نامیدند و پارسها آن را میترا Mithra می خواندند. اما در واقع هرودت میترا را با آناهیتا اشتباه کرده است، چون اناهیتا است که یک بغبانو می باشد، نه میترا. پس وی درباره ی مراسم مذهبی و اهدای قربانی پارسها سخن می گوید که در مواقع تشریفاتی درباره ی اهدای قربانی نه معبدی برپا می دارند و نه مذبحی، نه قربانی را با نوارها و آذینها می پیرایند و نه ترنم موسیقی برپا می کنند و نه بسیاری از تشریفات دیگر را مراعات می کنند، بلکه به سادگی هنگامی که یک پارسی درصدد قربانی برای خدایان برمی آید، چارپای قربانی را به جایگاهی پاک برده و بر کلاه خود شاخه ای چند از گل خرزهره قرار می دهد.
به هنگام قربانی وی به هیچ وجه تنها برای خود برکت و خیرات طلب نمی کند، بلکه برای تمام پارسها دعا می کند و خود او نیز که جزو پارسهاست، از دعای خیر به سهمی برخوردار می شود، پس از آن قربانی را به قطعات کوچکی تقسیم کرده و پس از پخته شدن بر بستری از علفهای سبز و تازه، به ویژه شبدر قرار می دهد. در این مراسم حتما لازم است تا یکی از مغان حاضر باشند و هرگاه مغی نباشد انجام مراسم قربانی مقدور نمی شود. مغ در این هنگام سرودی می خواند که نسب نامه ی خدایان «تئوگونی Theogonie» است و پس از انجام سرود، شخصی که قربانی کرده است، گوشت را به خانه برده و به هر شکلی که مایل باشد به مصرف می رساند.
مسئله ی مهم دیگری که حتی هرودوت درباره ی آن با احتیاط سخن می گوید، مربوط است به مردگان و به آدابی درباره ی آنها. هرودوت می گوید آنچه مشهور است اینکه بایستی مردگان خود را پیش از دفن (در دخمه نهادن) نزد سگان و پرندگان درنده و گوشت خوار بیفکنند تا آنها را پاره پاره کنند. در مورد مغان به این چنین کاری اطمینان داریم، چون آنان در نظرگاه عام به این امر اقدام می کنند. اما پارسها پیش از آنکه جسد را دفن کنند، آن را مومیایی کرده و بعد دفن می کنند. مغان از لحاظ عقاید با کاهنان مصری تفاوت بسیاری دارند، چون کاهنان مصری از کشتن حیوانات اجتناب می کنند، مگر به هنگام قربانی. اما به عکس مغان به جز سگان، بسیاری از حیوانات را با ولع بسیاری می کشند و در این کار علاقه و شوق بسیاری دارند و حتی مورچگان را در زمره ی خطرناک ترین حیوانات زمینی و پرندگان آسمانی انگاشته و بی دریغ آنها را می کشند.
دیگر آداب و رسوم پارسیان از دیدگاه هرودوت
پس از این هرودوت در زمینه ی رسوم و آداب و قوانین پارسیها شرحی نقل کرده است. به موجب نوشته های وی پارسها نیز چون امروز که برپا کردن جشن تولد معمول و مرسوم است، در انجام آن اهتمامی داشته و هر سال روز تولد خود را جشن می گرفته اند در این جشنها که اشراف و طبقه ی کارگر و کشاورز جملگی به حفظ آن می کوشیدند، فقرا و اغنیا هر کدام مطابق با فراخور حالشان به مدعوین خوراک و غذاهایی می داده اند. آنچه که مورد نظر می تواند بود، رواج ذبح شتر، خر، اسب و گاو است و مصرف گوشت آنها در مراسم قربانی و مراسم معمولی، خوراک گوشت این حیوانات به مصرف می رسیده است و در جشنها پس از ذبح، حیوان را یکپارچه کباب می کرده اند. پیش خوراک یا صرف خوراکهایی اشتها انگیز در ضمن غذای اصلی و پس از آن نیز مرسوم بوده است. به شراب علاقه ی زیادی داشتند و از رسومی که رعایتش بسیار شایسته بود، اینکه حق نداشتند در منظر عام و یا نزد کسی آروغ یا باد گلو کنند و هنگامی که بخواهند درباره ی مسئله ی مهمی تصمیم بگیرند، در حالی مستی در انجمنی مسئله را طرح و درباره ی آن تصمیمی اتخاذ می کنند، آن گاه فردای آن روز در حال هشیاری دگرباره همان مسئله را مطرح و درباره اش رأی می گیرند. هرگاه رأی شان در حال مستی و هشیاری مطابقت داشت، بدان عمل می کنند، ورنه از آن منصرف می شوند. همچنین است مصداق این نحوه عمل در مورد حالت عکس آن؛ یعنی گاه نیز نخست در حال هوشیاری در مورد مسئله ای تصمیم می گیرند، و هرگاه در حال مستی نیز به همان نتیجه رسیدند که به مورد عمل می گذارندش و در غیر این صورت مسکوت می ماند.
در مورد علایق خانوادگی و حقوق همسایگان داخلی و خارجی بسیار دقت دارند. به جای سلام کردن، هنگامی که در راه گذر و یا مجلس و محفلی با هم روبرو می شوند لبهای هم را می بوسند، و این در صورتی است که از طبقات بالا و مهتران باشند. هرگاه به هنگام برخورد یکی از طبقه ای پایین تر و دیگری بالاتر باشد، گونه های هم را می بوسند و اگر یکی از کهتر مردان با مهتری برخورد کند، در برابر او زانو بر زمین می زند و این رسمی است که هنوز در میان جوامع اشرافی بسیاری از کشورها باقی است.
روش خانوادگی هخامنشیان
در روش خانوادگی نخست برای کسانی احترام بیشتری قایلند که از لحاظ مناسبات خویشی نزدیکتر باشند، و هر چه علایق و روابط خانوادگی دورتر شود، آن روابط عمیق مودت که خاستگاهی از علایق خانوادگی آن را به وجود می آورد، سست تر می شود. همچنین است چنین روشی در سیاست دوستی خارجی، چون پارسیان به ملل و اقوامی که نسبت همسایگی با آنان دارند، دوستی و روابطی مودت آمیز بیشتر دارند و هر چه نسبت مکانی میان آنان و اقوامی دیگر بیشتر شود، مودت و دوستیشان سست تر و کمتر می شود. بر همین پایه و مبنا است که تمدن و فرهنگ را می سنجند، چه پارسها خود را از شایسته ترین و متمدن ترین اقوام بشری می شمارند و معتقدند که به نسبت مکانی ملل و اقوام هر چه از آنان دورتر شوند، در مرحله ی ابتدایی تر و بدوی تری از لحاظ فرهنگ و تمدن به سر می برند.
آنچه که این زمان برای ایرانیان مسئله ای مهم شده است و درباره ی آن بسیار صحبت و بحث و تدقیق می گردد و مخالفان و موافقان دارد، مسئله ی اخذ تمدن خارجی است. هرودوت در حدود بیست و پنج قرن پیش این مسئله را تذکر داده است که ایرانیان استعداد بسیار بیشتری دارند از ملل دیگر در اخذ رسوم و عادات خارجیان. چون با مادها درآمیختند و لباس مادی را زیباتر و برازنده تر یافتند، روش مادی را در لباس اخذ نمودند. به هنگام برخورد با مصریان استعمال زره مصری را که سپری مطمئن در کارزار به شمار می رفت گرفتند. با هر ملت و قومی که برمی خوردند، روشهای آنان را در لذت طلبی و کام جویی اقتباس کردند.
مثلا روابط جنسی با پسران نوخاسته و زیبا را از یونانیان آموختند و رسم تعدد زوجات و داشتن زنان به اصطلاح عقدی و رسمی و کنیزکانی به عنوان صیغه و بردگانی از برای تمتع و کامجویی نزدشان رایج و مرسوم بود. آنچه که نزد پارسها وجه اهمیت و مقام و احترام به شمار می رفت، شجاعت، تهور و دلاوری بود، و پس از آن داشتن فرزندانی بسیار. شاه در هر سالی ضمن تشریفاتی هدایایی به آن کسی عطا می کرد که دارای فرزندانی بیشتر بود، چون پارسها بر آن عقیده بودند که هر چه نفوسشان زیادتی گیرد، به همان نسبت به قدرت و تسلطشان افزوده می شود.
آنان تحت شرایطی تربیتی تا سن بیست سالگی تنها سه چیز به فرزندان خود می آموزند و آن سه چیز عبارت است از: اسب سواری، تیراندازی، راست گویی. پدران تا سن پنج سالگی فرزندان خود را ملاقات نمی کنند و نزد زنان بزرگ می شوند و در این روش فلسفه ای دارند و آن این است که هرگاه کودک در چنین سالهایی فوت کند، دل پدران به تأثیر و اندوه نگراید.
هرودوت می گوید که اینها رسومی هستند بسیار شایسته نزد پارسیان که من آنها را ستایش و تمجید می کنم، همچنین رسوم و عاداتی دیگر دارند که در زمره ی قوانین محسوب می شوند. مرعی داشتن قوانینی که به مرگ کسی منجر شود، سخت مورد تحریم و احتیاط می باشد. شاه بالشخصه هیچگاه جهت ارتکاب یک گناه و بزه کسی را به مرگ محکوم نمی نماید. همچنین هیچ فردی از پارسها حق ندارد تنها به موجب یک جرم کسی را به گونه ای مجازات نماید که جبران ناپذیر باشد. به هنگام کیفر و مجازات لازم است تا با دقت سنجشی میان اعمال نیک و بد مقصر به عمل آید، و هرگاه اعمال زشت و ناپسند مجرم زیاده از کارهای نیک و پسندیده اش بود، می تواند که به مجازات بزهکار اقدام نماید، و در غیر این صورت مجرم از امکانات بسیاری برخوردار شده و بخشوده می شود.
پارسها برآنند که هیچگاه از آنان کسی مبادرت به قتل پدر و مادرش نکرده است و هرگاه در صورت ظاهر چنین اتفاقی میان پارسها رخ داده باشد، حاکی از آن است که یا از جانب فرزند خوانده چنین اتفاق و عملی انجام شده و یا از جانب اولاد حرامزاده، چون هیچگاه کسی پدر و مادر راستین خود را به قتل نمی رساند.
معمولا رسم است میان پارسها از آنچه که نهی و منع شده است، حتی سخن نیز نمی گویند. در نظر آنان زشت ترین کارها دروغگویی است، و پس از آن وام گرفتن؛ و در این باره استدلال می کنند که آدم وامدار و قرضمند معمولا مجبور به دروغگویی می شود. برای آب احترام بسیاری قائلند، در آبهای روانی که در شهر جریان دارد و در هرگونه مجاری و در آب ادرار نمی کنند، و حتی دست و صورت خود را در مجاری آب نمی شویند و در آنها آب دهان نمی افکنند و به کسی نیز اجازه ی چنین کاری را نمی دهند. در اینجا هرودوت اضافه می کند بر خلاف ما، پارسها در پاکیزه نگاه داشتن مجاری و گذرگاههای آب اهتمای بلیغ مرعی می دارند.