پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «القدریة مجوس هذه الامة؛ قدریه مجوس این امت می باشند.» بی گمان می توان گفت هر کسی که نخستین گزارنده آن روایت بوده، لابد به ربطی معقول و پذیرفتنی میان این دو (یعنی مجوس و قدریان) چشم داشته است. به سخن دیگر، این روایت در تراز وثاقت یا خردورزی، چه راست بیاید و چه ناراست، بالاخره رواج فراوان و نقل همواره اش، به این معناست که نسبتی همه پسند میان قدریه و مجوس در آن رعایت شده است. پس، با توجه به تشبیهی که در این روایت به کار بسته شده، اگر باورهای مجوسان بر مدار جبر بگردند، می توان گفت که قدریه در روایت مورد بحث، ناظر بر مجبره (مانند اشاعره) است؛ و اگر برعکس، باورهای مجوسی را اختیاری بیابیم، می توانیم گفت که از قدریه در آن روایت، فرقه های اختیاری (مانند معتزله) مراد شده اند.
چگونگی نسبت میان قدریه و مجوس در روایت مذکور، از دیرباز مورد نظر برخی قرار گرفته است و مروری بر آثار کلامی، نشان می دهد که بعضی از قدما کوشیده اند تا ربطی میان آن دو بیابند. اما، مع الاسف در این کوشش، جدلها و نزاعهای فرقه ای بر جستجوگری دانش ورزانه غلبه داشته است. در یک سو، اشاعره و جبرگرایان آورده اند: همان طوری که مجوس به دو مبدأ خیر و شر قائل بودند، معتزله نیز به دو منشأ برای افعال اعتقاد داشتند که یکی خدا و دیگری انسان است؛ و به این ترتیب، خواسته اند تا موضوع قیاس میان قدریه با مجوس را به وجود نوعی ثنویت در افعال ربط دهند. اما در سوی دیگر، معتزله و اختیارگرایان گفته اند که اشاعره، مصداق قدریه هستند؛ زیرا مانند مجوس، شرور عالم را ناشی از فعل خدا در خلق اهریمن می دانند یا اموری چون ازدواج با محارم را به قضا و قدر الهی منتسب می گردانند و برای بندگان در برابر خدای نور و خدای تاریکی، فعلی قائل نیستند و... در این گونه چالشها و دلیل آوریها، آنچه در شمار نیامده، چگونگی یا واقعیت باورهای مجوسان در موضوع جبر و اختیار است. یعنی هم اختیارگرایان و هم جبرگرایان، بر جای باز نمودن موضع مجوسان در بحث جبر و اختیار، به استدلالهایی تفوه جسته اند که نظیر انطباق موضوع به ثنویت در افعال، بس ساده انگارانه و نامقبول است. پس، می توان گفت که هنوز وجه تشبیه میان قدریه با مجوس، چنان که شایسته و بایسته باشد، مورد کاوش قرار نگرفته است.
جستجوی چگونگی باور مجوسان در قرون نخستین اسلامی، آسان نیست. نخستین دشواری، از خود واژه مجوس برمی خیزد؛ از آن رو که در دلالت همواره این واژه بر زرتشتیان یا امت اشو زرتشت، البته جای تردید است. یک گواه بر این دعوا، این است که در پاره های از آثار کلاسیک عربی (به ویژه کتابهای جغرافی دانان نخستین عرب) از مجوس معنایی بسیار عام تر اراده شده است. یعنی، گاه واژه مجوس را معرف همه مردمانی کرده اند که پیامبر و کتاب آسمانی نداشته اند. قوی ترین احتمال این است که واژه مجوس در اصل همان مگوش Magus (مغ با صرف فاعلی در کتیبه های هخامنشی) باشد که با واسطه زبان سریانی به زبان عربی وارد شده باشد.
از قضا حدیثی از امام جعفر صادق (ع) هم در دست است که این فرض را صحه می گذارد: «قال المفضل: قلت یا سیدی (امام جعفرصادق) المجوس لم سموا المجوس؟ قال علیه السلام: لانهم تمجسوا فی السریانیة؛ عرض کردم: چرا مجوس را مجوس می گویند؟ فرمود:برای اینکه در سریانی خود را مجوسی نامیدند.» (بحارالانوار/ ج 53، ص 5)
باری، مجوس فقط یک بار در قرآن و آن هم در آیه 17 سوره حج به کار رفته است «ان الذین آمنوا و الذین هادو و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم القیامه ان الله علی کل شی ء شهید؛ کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئىها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانى که شرک ورزیدند البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد. زیرا خدا بر هر چیزى گواه است.»
اما جالب است که در اکثر تفاسیر قرآنی، مجوس را مردمی پرستنده خورشید و ماه و گاه ستارگان وانموده اند، بی آن که کمترین اشاره ای به اشو زرتشت و دین او یا امت او بکنند. چنین احترازی در تفسیر کسی چون محمدبن جریر طبری که با تاریخ مشهور خود، نشان داده است که از دین و آیین ایرانیان زرتشتی بی اطلاع نبوده است، جدا مایه اعجاب تواند بود. از اینها گذشته تر، در بررسی برخی کتب کلاسیک عربی، ما با دسته ای از نویسندگان ایرانی الاصل مواجه می شویم که گاه واژه مجوس را درباره مردمی به کلی مستقل از امت اشو زرتشت به کار می برند. به عنوان نمونه، در آثار البلاد و اخبار العباد، اثر زکریابن محمدبن محمود قزوینی (م 682ق) که در آن اهالی بسیاری از سرزمینهای غیر ایرانی چون سرندیب و چین و ایرلند را مجوس نامیده است. و بالاخره باید از توصیف جالب توجه ابن خلدون یاد کنیم که چنین نوشته است: «و اهل کتاب و پیامبران نسبت به مجوس که کتاب آسمانی ندارند، اندک می باشند، چه اینان اکثریت مردم جهانند.»
در سنت کلامی حدیث، عموما مجوس بر ایرانیان زرتشتی دلالت دارد. به واقع، در بسیاری از احادیث، کاربرد واژه مجوس به گونه ای غیر قابل تردید، منطبق بر ایرانیان زرتشتی است. به عنوان نمونه: «محمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن أبی یحیی الواسطی عن بعض اصحابنا قال: سئل ابوعبدالله (ع) عن المجوس أکان لهم نبی؟ فقال: نعم... ان المجوس کان لهم نبی فقتلوه و کتاب أحرقوه أتاهم نبیهم بکتابهم فی اثنی عشر الف جلد ثور؛ در (الکافی) از پیامبر اکرم (ص) نقل شده: مجوس دارای پیامبری بودند، اما او را به قتل رسانده و به آتش کشیدند و آن پیامبر برایشان کتابی آورد که در دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود و به آن جاماسب می گفتند.» (کافی/ ج 3، ص 567 - 568)
در این حدیث، از آنجا که خبرهای موجود در منابع پهلوی درباره کتاب اوستا و اشو زرتشت تکرار شده، می توان با بی گمانی مراد از مجوس را زرتشتیان دانست. وانگهی، برخی صور منقول روایت قدریه، به گونه ای هستند که در دلالت بر زرتشتیان، جای تردید چندانی باقی نمی گذارند. به عنوان نمونه: «قال ان رجلا قدم علی النبی (ص) فقال له رسول الله (ص) اخبرنی بأعجب شی ء رأیت، قال رأیت قوما ینکحون أمهاتهم و بناتهم و أخواتهم فاذا قیل لهم لم تفعلون ذالک، قالوا قضاءالله تعالی علینا و قدره؛ فقال النبی (ص): سیکون من امتی أقوام یقولون مثل مقالتهم، اولئک مجوس امتی؛ مردی نزد پیامبر (ص) آمد. پیامبر به ایشان فرمود عجیب ترین چیزی که تا حالا دیده ای چه چیزی (یا کدام اتفاق) است؟ آن مرد خدمت رسول گرامی اسلام (ص) عرض کرد که؛ مردمی را دیدم که با مادران و خواهران و برادران خود ازدواج می کردند و وقتی بابت این عملشان به آنها اعتراض می کردی می گقتند: این قضا و قدر است که خداوند بر ما مقدر کرده است. پیامبر به آن مرد فرمود: خواهد آمد روزی که افرادی از امت من نیز این گونه استدلال کرده و اینگونه خواهند گفت. آنها مجوس امت من هستند.» (بحارالانوار/ ج 5، ص 47)
دشواری دیگر و البته مهمتر از خبط و خلطی برمی خیزد که در آثار بسیاری از پژوهندگان دیده می شود و آن نیست مگر یکی انگاشتن «دین اشو زرتشت» و آنچه اش «دین اوستای نو» می توانیم خواند؛ زیرا، همواره باید به هوش داشت که میان این دو دین، تفاوتهای ژرفی در کار است: «دین اشو زرتشت» را مراد همان آموزه های نابی است که پیام آور نامبردار ایرانی، اشو زرتشت، در سروده های موسوم به گاتها سراییده؛ در حالی که منظور از «دین اوستای نو»، تلفیقی است که دین مداران پس از اشو زرتشت، از برخی آموزه های او با باورهای کهن آریایی برآوردند.
کتاب زرتشتیان یعنی اوستا در شکل کنونی اش از این پنج بخش اصلی تشکیل شده است: یسنها، یشتها، خرده اوستا، ویسپرد و وندیداد. از میان همه این بخشها، پاره کوچک اما پرمغزی از یسنه ها که آن را گات ها gat یا گاثاها gaO یا گاهان gah می نامند، کلام خود اشو زرتشت است و بخشهای دیگر اوستا را کسانی به جز پیامبر نامدار ایرانی، آفریده اند. نکته بسیار مهم این است که اندیشه دینی گاتها، با اندیشه های دینی بخشهای دیگر اوستا، در یک تراز نیست؛ به گونه ای که می توان گفت آن بخشهای دیگر، بیشتر بازتاب دهنده آرمانهای دینی کهن پیش از اشوزرتشت است. یعنی چنان می نماید که دین مداران پس از اشو زرتشت در تلاش برای آشتی دادن باورهای کهن با آموزه های نوینی که او به پیش کشیده بود، در پوسته ای زرتشتی سان، همان باورهای کهن را تداوم بخشیده اند. در نتیجه، بر خلاف گاتها که ارادتی پر شور را نثار خدای یکتا، اهورامزدا می کند؛ بیشتر بخشهای اوستای نو، مجموعه هایی نامتجانس است از ستایش ایزدان پرشمار، یادکرد قهرمانان دینی، نیایشهای یکنواخت و دستورهای دینی که گه گاه مفاهیمی مغایر با آموزه های گاتها را بازتاب می دهد. به علاوه، به جز اوستا، می توان چنین جدایی و گسستی را میان جانمایه دین مداری زرتشتیان اعصار گوناگون هم بازشناخت: زبان گاتها که آشکارا کهن تر از زبان سایر بخشهای اوستاست، خیلی زود دستخوش فراموشی شد، به گونه ای که با گذشت قرنهای متمادی از روزگار اشو زرتشت، کم کم، درک درست معنا و مفهوم سروده های این پیامبر ایرانی برای مردمان ممکن نبود.
این امر، سبب شد تا بخش مهمی از باورهای دینی مردم، بیشتر بر محور بخشهای جدید اوستا که زبان نوینتری دارند، بگردد. در نتیجه، پاره هایی از میراث مکتوب زرتشتیان در قرون و اعصار پیشین، همچون بخشهای نوین اوستا، با باورهای موجود در گاتها، همترازی نداشتند. اما باید گفت که خوشبختانه، از قرن هیجدهم میلادی به بعد، رموز زبان اوستایی کهن، با کوشش زبان شناسان بازگشوده شد و این امر، به زرتشتیان مجال داد تا از کمند کم آگاهی برهند، معنای گاتها را بازیابند و بار دیگر بر مدار آموزه های ناب اشو زرتشت بگردند. این که آموزه های پیامبران و آموزگاران دینی، در گذر ایام طولانی، دچار تغییر و تبدل شوند، محل حیرت نیست. به اعتقاد مسلمانان، تورات و انجیل هم دستخوش تحریف شده اند. اما نهضتی که در میان زرتشتیان برای بازگشت به گاتها پا گرفت، یک نمونه کم نظیر است. این نهضت، نخست در هند استعمار زده شکل گرفت، اما عالی ترین درجات تکامل خود را در ایران پیموده و می پیماید.
آنچه از گاتها یا سروده های اصیل شخص اشو زرتشت برمی آید، جز اصراری همه جانبه و شکوهمند بر مختار بودن آدمی نیست: «ای هوشمندان، بشنوید با گوشهای خویش بهترین سخنان را، و ببیند با منش روشن، و هر یک از شما (چه مرد، چه زن) پیش از آن که رویداد بزرگ به کام ما پایان گیرد، از میان دو راه، (یکی را) برای خویشتن برگزینید و این (پیام) را به (دیگران) بیاموزید. در آغاز، آن دو مینوی همزاد، و در اندیشه و گفتار و کردار، (یکی) نیک و (دیگری) بد، با یکدیگر سخن گفتند. از آن دو، نیک آگاهان، راست را برگزیدند، نه دژآگاهان. ای مزدا، آن گاه که تو در آغاز، تن و دین ما را بیافریدی و از منش خویش، (ما را) خرد بخشیدی، آن گاه که جان ما را، تن بخشیدی، آن گاه که جان ما را، تن، پدید آوردی، آن گاه که ما را نیروی کارورزی و گفتار ارزانی داشتی، (از ما خواستی که) هر کس باور خویش را به آزادکامی بپذیرد.»
به این ترتیب، اگر مراد از مجوس در روایت قدریه، پیروان دین اشو زرتشت باشد، لاجرم باید قبول کرد که با توجه به تأکیدی که در سروده های اشوزرتشت بر آزادکامی و مختار بودن آدمی شده است، قدریه نیز در آن روایت، بر معتقدان به اختیار منطبق خواهد بود.این استدلال مورد قبول و استناد برخی پژوهندگان، از جمله استاد عبدالحسین زرین کوب هم واقع شده است: «قول به اختیار و آزادی اراده که در تعلیم زرتشت از الزام گرایش به خیر و اجتناب از شر ناشی شده است، ظاهرا در بین فرقه هایی از متأخران مجوس که با معتزله مناظره داشته اند، به مبالغه هایی قبول ناپذیر منجر شده است که لازمه آن نفی تأثیر خالق عالم در افعال عباد به نظر می رسیده است. اشاره القدریه مجوس هذه الامه که به عنوان حدیث نقل شده است، هر چند در واقع طعن قول قدریه است، ممکن است مبنی بر همین جنبه افراط آمیز در تعلیم مجوس بوده باشد.... اما باید دانست که یک اشکال بنیادین بر این اندیشه وارد است.»
گاتها به عنوان تنها بخش اوستا که مشتمل بر آموزه های ناب اشو زرتشت است، نه فقط در هنگام صدور روایت قدریه (یعنی پگاه دوره اسلامی) بلکه مسلما حتی در دوره ساسانی هم برای هیچ کس، به طور کامل و دقیق، قابل درک نبود! برای روشن شدن این نکته باید گفت که اوستا به زبان خاصی که آشکارا متعلق به پهنه های شرقی ایران می بوده، سروده شده است و نکته بسیار حائز اهمیت آن است که این زبان، خیلی زود و بسیار پیش از آنکه اوستا به سوی غربی ایران زمین و به دست مغان مشهور ماد برسد، پویایی و حیات خویش را از دست داده و به صورت زبانی مرده که فقط در مجامع روحانی و هنگام برگزاری آیینهای دینی کاربرد داشت، درآمده بود.
این واقعیت، حتی مورد تردید کسانی چون «مری بویس» هم قرار نگرفته که معتقدند دین اشو زرتشت از دیرباز تا کنون، دارای یک سنت پیوسته بوده است. در نتیجه، حتی موبدان نیز قادر به دریافتن معنای بسیاری از سروده هایی که حفظ می کردند، نبودند و لاجرم اصرار می ورزیدند که درک رموز آنها از عهده فهم و درک آدمیان بیرون است. یعنی آنان با محافظه کاری شگرف خویش، فقط سروده های مقدس را تکرار می کردند و بی اینکه معنای آن همه کاملا را درک کنند، در تأثیر نیروی باطنی شان کمترین تردیدی روا نمی داشتند. شاهدی که می توان بر این امر آورد، کوششهای اردشیر اول و شاهان ساسانی پس از او، برای ارائه قرائتی واحد از دین زرتشتی و مجادلات فراوان آن عصر است که جملگی نشان می دهند اصیل ترین مفاهیم اوستایی، برای آنان نامفهوم بوده است. قابل ذکر است که غلبه زروانیسم و سپس پدیداری ثنویت مطلق در یزدان شناسی که شاکله های دین زرتشتی در عهد ساسانی و پس از آن هستند، نشان می دهد که موبدان آن دوران، به ویژه پیام اصیل گاتها را درنیافته بودند. رموز زبان کهن اوستایی، تا قرون هجده و نوزده میلادی گشوده نگشت. در تمام این ایام طولانی (یعنی از هنگام فراموشی زبان اوستایی کهن تا بازگشایی رموز آن) تفسیرهای موسوم به زند (zand) ساختار قابل فهم دین کهن ایرانی را تشکیل می دادند و به عبارت دقیق تر، حتی برای موبدان نیز بدون مراجعه به این کتب، درک معانی و مفاهیم دینی شان ممکن نبود. زند به ترجمه ها و تفسیر و توضیح و حواشی اوستا که به زبان پهلوی و توسط موبدان زرتشتی نوشته شده اطلاق می گردد. در ابتدای کتاب زند وهومن یسن، روایت جالب توجهی وجود دارد که بر اساس آن، انوشه روان پس از سرکوبی فتنه مزدکی، از موبدان خواسته که «این یسن ها را پنهان مدارید و جز به پیوند خویش زند می آموزید.»
نخستین ترجمه های اروپاییان از متون کهن زرتشتی، مربوط به همین زند است. مثلا انکتیل دوپرون زند اوستا را در قرن هجدهم میلادی منتشر کرد و مدتی طول کشید تا دانشمندان موفق به ترجمه خود اوستا شدند. به روایت مرحوم پورداوود، آنچه از تفاسیر پهلوی برای متن اوستا باقی مانده، جمعا 140160 واژه است که نزدیک یک سوم آن مربوط به وندیداد است. اما، فراموشی زبان اوستایی سبب شده بود که گاه این تفسیرها با مفاهیم اصیل اوستایی (و مخصوصا با گاتها) مغایرت داشته باشد و در نتیجه، آنچه در خلال قرنهای متمادی تا کشف رمز زبان اوستایی به عنوان "دین زرتشتی" مورد دفاع یا هجمه بود، در برخی موارد با اساس آموزه های اشو زرتشت پیامبر، تباین داشت و اساسا در حوزه «دین اوستای نو» می گنجید. برجسته ترین نمونه ای که این امر را دلالت می کند، مغایرت تفسیر پهلوی گاتها با مفاهیم واقعی مندرج در آن است. به همین دلیل است که دانشمندان، ترجمه دارمستتر از گاتها را که از روی تفسیر پهلوی آن انجام شده، درست نمی دانند. این نکته ای کلیدی است که بی توجهی به آن، همواره سبب ساز برداشتها و استنتاجهای غلط از چگونگی وضع دین کهن ایرانی شده است.