مفهوم زمان گذشته، حال و آینده
همانطور که ملاحظه شد، در مورد چند ماه آینده به بعد، باور آفریقایى از زمان بى تفاوت و خاموش است. یعنى این که آینده جدا از تجسم زمان حال نسبتا کوتاه تا دو سال دیگر، به عنوان زمان واقعى تقریبا ناموجود است.
ساسا در اندیشه آفریقائى
ساسا مفهوم فوریت، نزدیکى، و زمان حال را دارد و زمانى را شامل مى شود که براى مردم اهمیت فورى و بی واسطه دارد، زیرا به «زمان» و «مکانى» که آنها وجود دارند اشاره دارد. آنچه که در آینده رخ خواهد داد بسیار کوتاه است. باید همچنین باشد زیرا هر رویداد معنا دارى در آینده باید چنان بی واسطه و حتمى باشد که مردم تقریبا آن را تجربه کرده باشند. از این رو اگر آن رخداد دور باشد، یعنى بیشتر از دو سال از زمان کنونى نمى توان آن را درک کرد و درباره اش صحبت نمود. و خود زبان ها داراى زمان هاى فعل براى تحت پوشش قرار دادن آن بعد زمانى آینده دور نیستند. وقتى رخدادى در آینده دور اتفاق مى افتد، واقعیت آن کاملا بیرون یا فراتر از افق دوره ساسا است. از این رو ساسا در اندیشه آفریقائى، آن چیزى را که در مفهوم غربى و طولى زمان به عنوان آینده محسوب مى شود، «در خود فرو مى برد». حوادثى که در بعد ساسا (زمان از آنها تشکیل مى شود)، باید در شرف وقوع یا در حین رخ دادن و یا اخیرا تجربه شده باشند. ساسا دوره اى بسیار پر معنى براى فرد است، زیرا او خاطره اى شخصى از رویدادها یا پدیده هاى این دوره دارد، و یا به زودى آنها را تجربه خواهد کرد. ساسا حقیقتا امتداد تجربى لحظه حال است که به آینده کوتاه و به زمان نامحدود گذشته (یا زمنى)، کشیده مى شود. ساسا از لحاظ عددى یا ریاضى ثابت و مستمر نیست. هر چه که شخص پیرتر باشد، دوره ساساى او طولانى تر است. جامعه نیز ساساى مخصوص به خود را داراست، که از ساساى فرد وسیع تر است. اما هم براى فرد و هم جامعه لحظه بسیار حیاتى نقطه حال است. ساسا قلمرویى از زمان است که در آن مردم از وجود خود آگاه اند، و در درون آن مردم خود را هم در زمان آینده کوتاه و هم بخصوص در گذشته لحاظ مى کنند (زمنى). ساسا در خودش بعد زمانى کامل و پر است، با آینده کوتاه، زمان حال پویا و گذشته تجربه شده خود. ما مى توانیم آن را زمان مایکرو (زمان کوچک)، بنامیم. زمان کوتاه براى فرد یا جامعه به واسطه تجربه یا مشارکت آنان در آن معنى دار است. زمنى محدود به آن چیزى نیست که در زبان انگلیسى به آن زمان گذشته مى گویند. هم چنین آن زمان گذشته، حال و آینده خاص خود را داراست، اما در مقیاسى گسترده تر، مى توانیم آن را زمان ماکرو (زمان بزرگ)، بنامیم. زمنى با ساسا رویهم مى افتند و از هم جدایى ناپذیرند. ساسا، زمنى را مى پروراند و یا در آن ناپدید مى گردد. اما قبل از این که رویدادها در زمنى تجسم یابند، باید در بعد ساسا تحقق یا واقعیت یابند. هنگامى که این اتفاق مى افتد، آن وقت رویدادها از ساسا به سمت زمنى «حرکت مى کنند». لذا زمنى دوره اى مى شود که هیچ چیز نمى تواند از آن فراتر برود. زمنى گورستان زمان، دوره پایانى، و بعدى است که هر چیزى در آن نقطه توقف خود را مى یابد. زمنى مخزن تمام پدیده ها و رخدادهاست و اقیانوس زمان است که هر چیزى در واقعیتى که نه بعد دارد و نه قبل جذب مى شود. هم ساسا و هم زمنى داراى کیفیت و کمیت هستند. مردم آنها را در ارتباط با یک حادثه یا پدیده، بزرگ، کوچک، کم، کوتاه، دراز و غیره مى نامند. غالبا ساسا افراد و محیط به واسطه آنها را با هم پیوند مى دهد. ساسا دوره اى از زندگى توام با آگاهى است. از طرف دیگر، زمنى دوره اسطوره اى است که حس بنیان و یا امنیت به دوره ساسا مى بخشد، و تمام مخلوقات را بهم پیوند مى دهد، از این رو تمام چیزها در درون زمان ماکرو یا بزرگ جمع مى گردند.
مفهوم تاریخ و ما قبل تاریخ
هر فرد آفریقائى تاریخى خاص خود دارد. این تاریخ از زمان ساسا به زمنى به سمت عقب و از لحظه تجربه اى عمیق به سمت زمانى که هیچ چیز نمى تواند از آن فراتر رود حرکت مى کند. در اندیشه سنتى آفریقایى، هیچ تصورى از تاریخ که بطرف جلو یا به سوى آینده نهایى، یا به طرف پایان جهان در حرکت باشد وجود ندارد. از آنجا که آینده اى فراتر از چند ماه وجود ندارد، نمى توان انتظار آینده اى را داشت که طلیعه عصرى طلایى باشد، و یا وضعیتى که از بنیان با آنچه که در ساسا و یا زمنى وجود دارد متفاوت است. تصور امید به منجى و یا نابودى نهایى عالم، در مفهوم سنتى تاریخ جایى ندارد. از این رو مردم آفریقا هیچ «اعتقادى به پیشرفت»، یعنى این اندیشه که رشد و تکامل فعالیت ها و دستاوردهاى انسانى از درجات پایین به بالا حرکت مى کند ندارند. مردم نه براى آینده دور نقشه مى کشند و نه "قصرى در فضا درست مى کنند". مرکز جاذبه براى اندیشه و فعالیت هاى بشرى در دوره زمنى است، که ساسا به طرف آن حرکت مى کند. مردم به زمنى چشم دوخته اند، زیرا «براى آنان دنیاى دیگرى بعد از این دنیا»، مانند آنچه که در دین یهودى و مسیحى یافت مى شود وجود ندارد.
اسطوره ها در مورد تاریخ و هم ماقبل تاریخ
هم تاریخ و هم ماقبل تاریخ تحت نفوذ و سیطره اسطوره است. در سراسر قاره آفریقا اسطوره هاى بسیارى درباره تبیین موضوعاتى از قبیل خلقت جهان، انسان نخستین، کنار کشیدن ظاهرى خدا از عالم بشرى، منشا قبیله و آمدن آن به سرزمین کنونى، و غیره وجود دارد. مردم پیوسته به زمنى مى نگرند، زیرا زمنى اصولى را در بردارد که ساسا بر روى آنها قرار دارد و توسط آنها قابل تبیین است و درک مى شود. زمنى معدوم نیست، بلکه دوره اى پر از فعالیت ها و رخدادهاست. با نگاه به زمنى است که مردم به تبیین خلقت جهان، فرا رسیدن مرگ، تکامل زبان و آداب و رسوم پیدایش حکمت و دانایى خود و غیره مى پردازند. "عصر طلایى" در زمنى قرار دارد، و نه در آینده بسیار نزدیک و یا آینده اى که وجود ندارد. چنین تاریخ و ماقبل تاریخى میل دارد در سنتى شفاهى و بهم فشرده تمرکز یابد و از نسلى به نسل دیگر منتقل گردد. اگر چنین سنت هایى را با مقیاس زمانى ریاضى تطبیق کنیم، به نظر مى آیند که فقط چند قرن را مى پوشانند در حالى که در واقع به زمانى بسیار دورتر امتداد مى یابند. و برخى از آنها چون به صورت اسطوره ها بیان مى شود، هرگونه تلاشى را براى توصیف آنها بر اساس مقیاس زمانى ریاضى ناممکن مى سازند. در هر صورت، تاریخ شفاهى، هیچ تاریخى که بتوان آن را به خاطر سپرد ندارد. انسان به جایى در عقب مى نگرد که از آنجا آمده است، و انسان مطمئن است که هیچ چیزى این عالم را به انتها نخواهد رساند. بر حسب این تفسیر از دیدگاه مردم آفریقا نسبت به تاریخ، اسطوره هاى بی شمارى درباره زمنى وجود دارند، اما هیچ اسطوره اى درباره آخر دنیا موجود نیست، زیرا زمان انتها ندارد. مردم آفریقا انتظار دارند که تاریخ در ضرب آهنگ حرکت از ساسا به طرف زمنى براى همیشه ادامه یابد، و چیزى وجود ندارد که حکایت کند این ضرب آهنگ هرگز به پایان خواهد رسید: روزها، ماه ها، فصل ها، و سال ها پایان ندارند، همانطور که پایانى براى ضرب آهنگ تولد، ازدواج، زایش و مرگ وجود ندارد.
مفهوم زندگى انسان در ارتباط با زمان
زندگى انسان ضرب آهنگ دیگرى در طبیعت دارد که هیچ چیز نمى تواند آن را نابود کند. در سطح فردى، این ضرب آهنگ شامل تولد، بلوغ، رشد، ازدواج، زایش، کهولت، مرگ، ورود به اجتماع درگذشتگان و بالاخره ورود به جمع ارواح است. این نوع ضرب آهنگ وجودى است و اینها لحظه هاى کلیدى در زندگى فردى مى باشند. در سطح جامعه یا ملى، فصل ها یا فعالیت هاى گوناگونشان مانند، افشاندن بذر، کشت، برداشت و شکار وجود دارد. به رویدادها یا لحظه هاى کلیدى توجه بیشترى مى شود تا رویدادهاى دیگر، و اغلب با مراسم و مناسک مذهبى نشان داده مى شوند. رویدادهاى غیر عادى و یا رویدادهاى دیگر که در این ضرب آهنگ نمى گنجند، مانند گرفتگى ماه یا خورشید، خشکسالى و یا تولد دوقلو و امثال آنها، معمولا بد شگون تصور مى شوند و یا حوادثى به حساب مى آیند که توجه خاص اجتماع را مى طلبد که این ممکن است شکل فعالیتى مذهبى را به خود بگیرد. رویداد غیر طبیعى یا غیر معمول هجوم به توازن و هماهنگى وجودى است.
مرگ و فناپذیرى
هر قدر که فرد پیرتر مى شود، او در واقع بطور تدریجى از ساسا به سوى زمنى در حرکت است. تولدش روند آرامى است که بسیار دیرتر پس از تولد فیزیکى شخص به پایان مى رسد. در بسیارى از جوامع، یک شخص تا زمانى که از میان کل فرآیند فیزیکى تولد، مراسم نامگذارى، بلوغ و آیین هاى تشرف و بالاخره ازدواج و حتى زایش عبور نکند، انسان کامل شناخته نمى شود. در آن وقت است که او بطور کامل «زاده مى شود» و شخص کامل مى گردد. به همین صورت، مرگ فرآیندى است که به تدریج شخص را از دوره ساسا به زمنى منتقل مى کند. پس از مرگ جسمانى، در ساسا فرد به حیات خود ادامه مى دهد و فورا از آن ناپدید نمى گردد. دوستان و خویشانى که او را در این زندگى مى شناختند و کسانى که پس از او زنده مانده اند یاد او را گرامى مى دارند. آنان نام او را به یاد مى آورند، اگر چه لزوما با اسم به او اشاره نمى کنند، و شخصیت، منش، کلمات و حوادث زندگى او را به خاطر مى آورند. اگر او ظاهر شود (آن طور که مردم معتقدند)، با نام شناخته مى شود. افراد متوفى عمدتا به افراد مسن تر اعضاى خانواده هاى در قید حیاتش ظاهر مى شوند، و به ندرت و یا هرگز بر کودکان ظاهر نمى شوند. آنان بر کسانى ظاهر مى شوند که دوره ساساى آنها از همه طولانى تر است.
شناسایى به واسطه نام
شناسایى به واسطه نام بسیار مهم است. ظهور اشخاص متوفى، و شناخت او با نام، تا زمانى که کسى زنده است و زمانى شخصا او را با نام مى شناخت، ممکن است تا سه یا چهار نسل ادامه یابد. با وجود این، وقتى آخرین فرد که شخص متوفى را مى شناخت، بمیرد، شخص درگذشته از افق دوره ساسا ناپدید مى شود. و در عمل تا جایى که به پیوندهاى خانواده مربوط است، اکنون کاملا مرده شناخته مى شود. او در دوره زمنى غوطه ور مى شود. اما در حالى که شخص درگذشته با نام یادآورى مى شود، او واقعا مرده شناخته نمى شود: او زنده است، و چنین فردى را مرده زنده مى نامند. مرده زنده کسى است که به لحاظ جسمى مرده ولى درخاطره کسانى که او را در دوره زندگیش مى شناختند و نیز در عالم ارواح زنده است.
فناناپذیرى شخصى
از اینرو تا مدتى که یاد مرده، زنده بخاطر آورده مى شود، او در حالت فناناپذیرى شخصى است. این فناناپذیرى شخصى در تداوم جسمى فرد از طریق زاد و ولد واقعیت خارجى پیدا مى کند، لذا فرزندان خصوصیات والدین و یا اجداد خود را به ارث مى برند. از نقطه نظر بازماندگان، فناناپذیرى شخصى در کارهایى از قبیل احترام به اموات، اهداى غذا به آنان، ریختن شراب و بکار بستن دستورات آنان چه در دوره حیات و یا در غیبتشان به نمایش در مى آید و یا واقعیت خارجى پیدا مى کند. این مفهوم فناناپذیرى شخصى مى بایستى به ما در درک اهمیت مذهبى ازدواج در جوامع آفریقایى کمک کند. اگر شخص خویشاوندان نزدیکى نداشته باشد زمانى که جسما مرده است، هیچکس او را به حساب نمى آورد و مانند شعله اى که خاموش مى شود از هستى انسانى ناپدید مى گردد. از این رو ازدواج براى هر شخصى وظیفه اى مذهبى و وجودى است، و اگر فرد بدون فرزند و یا فقط دختر داشته باشد، همسر دیگرى را مى گیرد تا از طریق او فرزندان یا پسران بدنیا آیند، تا پس از او به حیات خود ادامه دهند و او را در فناناپذیرى شخصى (همراه با دیگر اموات خانواده)، نگه دارند. زایش تنها راه مطمئنى است که فرد از فناناپذیرى شخصى اش جدا نشود. عمل ریختن شراب (آبجو، شیر یا آب)، و یا دادن وعده هاى غذا به مردگان زنده، نمادهاى مشارکت، دوستى و یادآورى است. آنها قیدهاى مرموزى هستند که مردگان زنده را به خویشاوندان در قید حیاتش پیوند مى دهند. از این رو این کارها در خانواده اجرا مى گردد. مسن ترین فرد خانواده کسى است که طولانى ترین ساسا را دارا هست، پس او بیشترین خاطره را از شخص درگذشته دارد. این اوست که از طرف تمام اعضاى خانواده این مراسم یادبود را انجام مى دهد و بر آنها نظارت دارد، و هنگامی که موقعیت ایجاب کند غذاى نمادین را به نیت تمام مرده هاى زنده خانواده هدیه مى دهد، حتى اگر به یک یا دو شخص متوفى بنام و مقام مثلا پدر بزرگ یا پدر اشاره شود. در اینجا به اصطلاح چیزى به اسم «پرستش اجداد» وجود ندارد، حتى اگر ممکن است این اعمال به چشم بیگانگانى که با این شرایط آشنا نیستند این گونه به نظر رسد. با گذشت زمان، مردگان زنده در ماوراى افق دوره ساسا فرو مى روند. این زمانى است که دیگر کسى زنده نیست که شخصا او را با اسم بخاطر آورد. در این هنگام روند مرگ کامل مى گردد. امامردگان زنده کاملا از هستى ناپدید نمى شود: آنها در این هنگام وارد مقام فناناپذیرى جمعى شان نابود مى گردد و به عدم برگردانده مى شوند. و این بدترین مجازات ممکن براى هر شخصى است. درگذشتگان از این وضع متنفرند و زندگان تمام توان خود را بکار مى گیرند تا از آن اجتناب نمایند زیرا از آن وحشت دارند که بدبختى و بیماری ها به سراغ کسانى بیاید که خویشان درگذشته خود را فراموش مى کنند. شگفت این که اگر گفته مى شود مرگ در «پیش روى» هر فرد قرار دارد با این وجود این حادثه اى مربوط به «آینده» است اما وقتى کسى مى میرد، آن فرد به مقام فناناپذیرى شخصى که نه در آینده بلکه در زمنى قرار دارد وارد مى شود.
زمان و مکان
زمان و مکان پیوند تنگاتنگى با یکدیگر دارند، و اغلب از یک کلمه براى هر دو استفاده مى شود. همان گونه که در مورد زمان صادق است، این مضمون و محتوى است که مکان را تعریف مى کند. آنچه به نظر مردم بیشتر اهمیت دارد، چیزى است که از نظر جغرافیایى نزدیک است، درست همانطور که ساسا نوعى زندگى را در بردارد که مردم آن را تجربه مى کنند. به این دلیل، آفریقایی ها به ویژه با زمین پیوستگى دارند، زیرا جلوه عینى هم زمنى و هم ساسا مى باشد. زمین هم براى آنها ریشه هاى هستى را تولید مى کند، و هم به گونه اى اسرار آمیز آنها را به مردگانشان متصل مى گرداند. مردم روى قبرهاى اجدادشان راه می روند. و این ترس وجود دارد که هر چیزى آنها را از این پیوندها جدا کرده و براى خانواده و حیات جامعه، فاجعه ببار آورد و انتقال دادن آفریقایی ها از سرزمینشان با توسل به زور عملى چنان ناعادلانه است که هیچ خارجى نمى تواند آن را درک نماید. حتى وقتى که مردم داوطلبانه خانه هایشان را در نواحى روستایى ترک مى کنند، و براى زندگى یا کار به شهرها مى روند، چنان قطع پیوندهاى ریشه اى وجود دارد که نمى تواند ترمیم شود و اغلب مشکلات روانى را بوجود مى آورد که زندگى شهرى هنوز نمى تواند با آن کنار بیاید.
کشف و بسط بعد آینده زمان
مردم آفریقا تا حدى به سبب آموزش میسیونرى مسیحى و تا حدى به سبب تعلیم و تربیت از نوع غربى، همراه با هجوم فن آورى جدید با تمام متعلقاتش، در حال کشف بعد آینده زمان هستند. در سطح دنیوى این کشف به برنامه ریزى ملى براى رشد اقتصادى، استقلال سیاسى، گسترش تسهیلات آموزشى و غیره منجر مى شود. اما تغییر ساختارى که در گرداگرد مفهوم سنتى زمان شکل گرفته به ساختارى که با این کشف جدید بعد آینده باید کنار بیاید، تغییرى آسان نیست و شاید در میان چیزهاى دیگر، ریشه در عدم ثبات سیاسى ملت ها داشته باشد. کشف و امتداد بعد آینده زمان از امکانات بالقوه عظیمى برخوردار است و نوید شکل گیرى کل زندگى مردم آفریقا را مى دهد. اگر اینها تحت کنترل درآمده و در مجراى استفاده خلاق و سازنده قرار گیرند، بدون شک سودمند خواهند بود، اما آنها مى توانند از کنترل خارج شوند و به یاس و سرخوردگى و مصیبت شتاب بخشند. مفهوم سنتى زمان دقیقا با همه ابعاد زندگى مردم مرتبط است، و درک و شناخت ما از آن راه را براى درک تفکر، نگرش و افعال مردم هموار مى کند.
ادیان فرهنگ غربی آفریقا اندیشه زندگی زمان علوم انسانی فلسفه آداب و رسوم