این تقابل، در ادبیات و هنر، همچنان که در تعاریف و نظریات الیوت دیدیم. البته ماهیتی دیالکتیکی دارد. در واقع وحدت و ستیز مداوم ضامن حفظ و پویش سنت است. در ادبیات، سنت و نوآوری، دو عامل حیات بخش و غیر قابل چشم پوشی است. این تضاد منشأ موجودیت آن و پیدایش آثار مهم و کلاسیک است. ماهیت ماندگار و فرازمان شاهکارهای ادبی، ریشه در همین پویش دیالکتیکی، یعنی بدعت بر بستر سنت دارد. سنت متضمن و سند پایه آثار بزرگ و نوین هنری است و به واسطه آن درک و قبول ملی و جهانی می یابد.
اگر ماهیت انسانی زبان و ماهیت زبانی ادبیات را بپذیریم، آنگاه استعلای زبان متعارف با گزاره های روزمره به زبان متعالی و ادبی را که موجب لذت و الم و محاکمات و خیالات در انسان می شود، جز بر پایه سنتی زمان پذیر و در عین حال فرازمان که ریشه ای عمیق در تاریخ دارد و امکان بیان لایه های ژرف مسایل انسانی را فراهم می آورد، امکان پذیر و متصور نخواهد بود. هیچ اثر برجسته و نوینی، هر چند واجد بدایع و بدعت های پرشمار، جز بر بستر سنتی بزرگ و ریشه دار، نمی تواند قوام گیرد و دوام یابد. این مسأله، به خصوص در پهنه ادب فارسی و در عرصه شعر دری، امری مسلم و قابل اثبات است. برای درک این موضوع، نکته زیر بسیار قابل تأمل است:
تفاوت و تحول شعر ایران و اروپا
«شعر اروپایی در مقایسه با شعر فارسی، از تنوع موضوع و جستار بیشتر برخوردار است، به طوری که مراحل گوناگون رشد و تحول آن را می توان به حکم موضوع هایی که در آن سروده شده است از یکدیگر متمایز کرد. شعر اروپایی از این نظر گاه بیشتر تحول گستره ای (Extensive) از سرگذرانده است؛ موضوع های آن در هر دوره عوض شده است. شعر اروپایی فراگیرتر است. واقعیت این است که طیف موضوع ها و مطالب شعر کلاسیک فارسی، محدود تر بوده و مرزبندی یافته است. این امر باعث شده است که در آن تحول و رشد ژرفایی (Intensive) جای باز کند؛ گسترش و بسط شعر کلاسیک فارسی، بیشتر مبتنی بر ژرفاگرایی آن است. تحول رباعی از رودکی به خیام، و غزل از سعدی به حافظ گواهی بر این خصوصیت است که همانا ویژگی مناسبت سنت و نوآوری در شعر کلاسیک فارسی است. مسائل سنت و نوآوری در شعر فارسی را شاید بتوان با توجه به این ویژگی بهتر توضیح کرد. این گونه تفاوت ها که نشان ویژگی تحول شعر فارسی در مقابل شعر اروپایی است، برخی صاحب نظران قلمرو ادب را بر آن داشته است که به این خصیصه شعر فارسی، صفت «افقی» دهند.»
این پای فشاری بر سنت، البته به معنای عدم درک محدودیت های آن نیست. تنها اهمیت آن به مثابه تکیه گاه و واسطه زبانی، فرهنگی و معنوی اقوام و اینکه قدرت و انسجام اثر ادبی تا حد زیادی بدان وابسته است را بیان می کند. اما باید پذیرفت که هر اثر نوین و هر نوآوری و بدعتی در شعر و ادب، مستلزم خروج از سنت و فراتر رفتن از آن است. این فراتر رفتن با نفی و نابودی سنت تفاوت دارد. نمونه عالی این مسأله، سرایش شاهنامه یا پیدایش دیوان غزل های حافظ به مثابه دو نگین درخشان ادبیات شاعرانه فارسی است.
تاثیر مثبت سنت بر خلق شاهکارهای ادبیات
شاهنامه بر بنیاد سنت های زبانی و تاریخی و اسطوره ای متداولی پدید آمد که تا قبل از حکیم فردوسی، بارها به نظم و نثر سروده و تحریر شد و سرانجام بر مبنای این سنت بزرگ و ریشه دار، در پرتو نبوغ و ابداعات بیانی و تصویری و تخیلی حکیم فردوسی به اوج رسید. شاهنامه های اسدی طوسی، دقیقی، ابومنصوری و… به خوبی گواه طی این حرکت تکاملی و تعامل سنت و نوآوری تا رسیدن به اوج قله حماسه سرایی در تاریخ ادبیات ایران است. در عین حال، همین سنت وقتی فاقد عنصر زمانی و درک صحیح از نوآوری باشد، موجب انحطاط و پیدایش آثار نازل و کم ارج خواهد شد. نمونه این نوع آثار شاهنامه ها و جنگ نامه ها و فتح نامه های عصر صفوی تا میانه دوره قاجار است که به رغم گزینش وزن و حال و هوای شاهنامه، هیچ یک از ارزش های آن را در بر ندارند. نمونه دیگر حافظ، غزلسرای جاودان ایران است. او در پرتو تجربه ای غنی از شعر غنایی فارسی، ترکیبی بدیع از شعر عاشقانه، وصفی و عارفانه دری را به وجود آورد و از هنرها و صناعات پیچیده ادبی برای تکمیل و اعتلای غزلیات خود بهره گرفت. شعر عاشقانه و عرفانی که با ظهور سنایی در ژانر غزل به اوج رسید و محبوبیتی تام و تمام در میان مردم و اهل ادب یافت، به تدریج توسط استادان کم نظیری همچون خاقانی، خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی، عماد فقیه کرمانی، عبید زاکانی، جهان ملک خاتون و … بسیار پرورده و آبدیده شد.
در کنار اینان شاعران بی نظیری همچون سعدی و مولانا آن را در دو شاخه عاشقانه و عارفانه به اوجی رشک انگیز رساندند و قابلیت های زبانی و زیباشناسانه عظیمی بدان بخشیدند. در پرتو چنین سنتی بود که استاد بی همتای همه اعصار و بلکه شاعر بی مانند بشری، حافظ، ظهور کرده و چکیده ای از این سنت غنی را در پرتو نبوغ و نوآوری های ظریف خویش سامان داد و به نهایت رساند. این دو مثال به خوبی بیانگر وضع خاص سنت و نسبت آن با نوآوری است اما نسبت آن با انحطاط را روشن نمی کند.
در هنگامه شکوفایی فرهنگی و تمدنی، سنت نیز جامه مدنیت و فرهنگ نو می پوشد و همچون عنصری نو در عرصه زمان احیا می شود. این تداوم و نوشدگی در پرتو سنت، خود زمینه ساز سنت های تازه است. هر امر نو، بدین ترتیب بدل به سنت می شود و سنت قالب قابل قبول برای عامه و عرف پذیرفته در میان یک ملت محسوب می شود. اما اگر سنت تکرار شود و این تکرار در پرتو نوآوری و بدایع و نبوغ تازه مشمول تحول نگردد انحطاط آغاز می شود و سنت خود زمینه زوال و فتور خود را فراهم می سازد. تحول شعر وصفی دری به شعر سبک خراسانی و شعر خراسانی به سبک عراقی و آن به سبک هندی، همین تداوم طبیعی و نوشدگی در پرتو خلاقیت ها و نوآوری های تازه بوده است، اما از آن پس تا دوره مشروطه، و بلکه ظهور جمالزده و هدایت در نثر و نیما در شعر، تکرار و گذشته گرایی را شاهدیم که جز انحطاط و زوال نتیجه ای در برنداشته است.
واقعیت آن است که «وقتی نو، سنتی می شود، جنبه های کلی و شکلی آن طرف توجه قرار می گیرد. به عبارت دیگر، نوآوری در مضمون و سنت شدن، بیشتر جنبه شکلی دارد و این طبیعی است، زیرا ادب همواره نو را در قالب شناخته (سنت) افاده می کند.» در فاصله افول سبک هندی (یا اصفهانی) یعنی نیمه دوم عصر صفوی تا مشروطیت و شروع عصر تجدد در ادبیات و شعر ایران این تکرار در شکل، البته «بر سه پایه» استوار بود:
1 - صورت و قالب که در طول قرن ها ثابت بود و تقدم حضور خود را بر شاعر تحمیل می کرد.
2 - زبان ادبی که به تدریج شکل گرفته بود و خصوصیاتی متناسب با قالبهایی که مجبور بود به هیأت آنها درآید، پیدا کرده بود.
3 - معنی داری که شعر را جدا از تمایزهایش از نثر، همواره به صورت وسیله ای برای معنایی اندیشیده و تفاهم میان شاعر و مخاطب بدل می کرد. هرچند ممکن بود این وظیفه خود را روشن و سریع یا کمی کند و گاهی با تکلیف به انجام برساند. عدم تغییر و تحولات عمیق و پایدار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و دوام و استمرار زبان ادبی، عملا سبب می شد که شاعران کلاسیک، جهان را از دریچه همین زبان ادبی تماشا کنند. این زبان ادبی مستمر و صورت ها و قالب های محدود و مکرر، بیشتر از آن به تجربه های ذهنی و احوال روحی و عاطفی شاعران جهت می بخشید و در آن تأثیر می گذاشت تا تجربه های ذهنی و احوال روحی و عاطفی شاعران بر زبان و قالب شعر کلاسیک.
از این روی، نوآوری و تجدد واقعی در شعر فارسی یا مستلزم تغییر و تحول عمیق در نگرش به جهان و هستی بود تا زیان و صورت شعر کلاسیک برای پذیرفتن آن ناچار به شکستن شود و یا مستلزم شکستن آن قالب ها و آن زیان بود تا بتوان از دریچه ای نو به جهان و هستی نگاه کرد. تردیدی نیست که شکستن قالب ها و زبان شعر کلاسیک با آن دوام برپای، جز به شرط ضرورتی ناشی از احساس نیازی شدید، ممکن نبود. پیدایش این ضرورت و احساس نیاز، مشروط به تغییر و تحول در نگرشی تازه به جهان و زندگی و تحقق این نگرش تازه، مستلزم حضور عوامل موثری هم در بیرون و هم در درون ذهن شاعر بود.
در آستانه مشروطیت تلاش های بسیاری برای نوآوری در شعر و ادب فارسی صورت گرفت. این تلاش ها تا ظهور نیما در شعر و هدایت و جمالزاده در نثر به شکست انجامید. اما البته همانها بستر و زمینه تحول عمیقی را فراهم ساختند که محصول آن شعر نیما و جهان داستانی مدرن فارسی بود. اهمیت و ضرورت تحول فهمیده شده بود، اما سنت در شکل تکراری، قید آفرین و ظاهرگرایانه و سطحی چنان ریشه دوانده بود که هر تجدد و نوآوری به آثار ژورنالیستی و غیرکلاسیک تقلیل می یافت. ملک الشعرا در همین دوران و به همین ضرورت سروده بود:
یا مرگ یا تجدد و اصلاح *** راهی جز این دو پیش وطن نیست
ایران کهن شده است سراپای *** درمانش جز به تازه شدن نیست
با این حال، خود استاد بهار نتوانست در مفهوم مورد نظر جهان مابعد مشروطه، یعنی متناسب با عصر مدرن و تجدد، سنت را نو کند و یا دست به نوآوری زند. او تنها برخی مصطلحات نو را به جامعه شعر سنتی دوخت، اما بیان همین مصطلحات و ضرورت ها و نقد گسترده زمانه و شرایط انحطاط ادبی و فرهنگی و اجتماعی، سرانجام زمینه ظهور شعر ابداعی موسوم به نیمایی را در اوزان کهن، اما قالب ها و فرم های به کلی تازه و مضامین و معانی و ایماژ های بی سابقه فراهم ساخت. در نثر نیز همین مسأله صادق بود. گروه برجسته ای از متفکران و نثرنویسان که ضمنا قالب داستان رئالیستی و نمایشنامه را نیز در کارنامه خود داشتند، شروع به پردازش نظریه های جدید کردند. از جمله آخوندزاده، میرزاآقاخان کرمانی، زین العابدین مراغه ای، طالبوف تبریزی، ادیب الممالک فراهانی و برتر از همه آنها مترجم و ادیب بزرگ میرزا حبیب اصفهانی. نظریات آنها بیانگر تحولی بود که سال ها بعد از راه رسید:
«اساسی ترین بخش این نظریه ها (همان گونه که در حیطه چند چیزی را گفتن) تحول محتوا را بر پایه نوعی واقع گرایی اجتماعی و در نهایت نوعی هدفمندی خواستار است، در زمینه چگونه گفتن هم جویای تحول بنیادی در سبک و شیوه گفتار ادبی است؛ آن گونه که با هر نوع اغلاق و پیچیدگی در بیان، و صورت گرایی دور از فهم، مخالف است. و حتی در بسیاری موارد بر آن است که شیوه نوشتار (کتابت)، در نظم و نثر، به شیوه گفتار و زبان تخاطب نزدیک شود تا از این راه ادبیات با زبانی ساده و محتوایی سخت اجتماعی، ضروری ترین پیام های سیاسی و اجتماعی یک انقلاب در حال وقوع را با توده های مردم در میان نهد. و این مبنای تئوریک، سرانجام، ادب خاص خود را نیز آفرید، ادبی به نام مشروطه که چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوی، تفاوت های بنیادین با ادب دوره بازگشت دارد.»
ادب مشروطه تمایزات لازم را با ادب متکلف و مقلد عصر ماقبل خود که درکی ایستا و مرده از سنن زبانی و ادبی داشت ایجاد کرد. ارزش آن در شجاعتی بود که ابراز کرد و از آن بهره های لازم را برد. در عرصه شعر نیز چنین بود، اما تا ایجاد سنتی نو و قدرتمند، هنوز فاصله بود. مسأله جهان جدید و مابعد مشروطه به کلی با جهان سنتی و کهن متفاوت بود. در گذشته، سیطره سنت و ریزش نبوغ، موجب تحول تدریجی در ادب و فرهنگ می شد، اما ذات بینش و زیباشناسی و انسان شناسی کهن ایرانی پابرجا بود. طبقات اجتماعی برپا و اکثریت رعیت. اما تجدد، زمینه عصیان «رعیت» برای اعتلا به «شهروند» و ایجاد نهادهای مشروطه و واسطه اجتماعی تجت عنوان مدنیت جدید را به وجود آورد. هم در اینجا بود که سنت نیز نیاز به نوآوران عصیانگری داشت که بیش از گذشته آن را به چالش کشند و در ابعاد و امکانات آن ژرف تر بیندیشند.
«سنت شکنی مستلزم خروج از سنت است. اما شاعران مشروطه از درون سنت و از دریچه سنت به چشم انداز تازه ای می نگریستند که شرایط و اوضاع و احوال تازه اجتماعی بر جامعه حاکم کرده بود. کوشش آنان در زمینه تجدد در شعر، در اسیر کردن چشم انداز جهان جدید در قید و بند سنت خلاصه می شد. این کوشش سنت شعر را متجدد نمی کرد بلکه با اسیر کردن تجدد اجتماعی در صورت و قالب سنت، طراوت و تازگی آن را از میان می برد و تجدد اجتماعی را کم و بیش سنتی می کرد تا با عادات ناشی از سنت گرایی مردم سازگار شود. این فرایند سبب می شد که علی رغم تحول و تغییر در بیرون از شعر، ذهنیت مردم و دیدگاه سنتی و فرهنگی آنان از عمق دچار تغییر و تحول نشود و توقع ناشی از اعتیاد آنان به سنت یا همان اسباب سنت برآورده شود. این جریان اشتباه همه شاعران سنت گرایی بود که در عصر مشروطه و پس از آن در هوای سنت شکنی بودند و نیما نیز در مجموعه ای چشمگیر از شعرهای سنتی و نیمه سنتی خود در این اشتباه با آنان شریک بود...
در شعر سنتی سه پایه سنت، یعنی زبان ادبی، صورت و قالب، و معنی، بر وجود شعر مقدم بود. شاعر قبل از پدید آمدن شعر می دانست که شعر او چه معانی و مضامینی را در برخواهد داشت و در چه قالب و صورت و با چه زبانی شکل خواهد گرفت، این را خصلت صناعتی شعر کلاسیک ایجاب می کرد. کار عظیم و بسیار برجسته نیما به دنبال کوشش ها و تجربه های بسیار و تحقق شعر آزاد نیمایی این بود که تحقق حضور این سه پایه شعر را تابع حضور و رخداد شعر ساخت… و این خود به معنی تحقق گذر شعر فارسی از دوران کهن به دوره جدید است.»