در ادامه و در قسمت دوم بررسی، خاستگاه و تاریخچه ی تشیع در بحرین، به مواردی چون، وضعیت شیعه در دوران حکمرانی بنى امیه و دوره ی استیلاى صاحب زنج و نیز در دوره استیلاى قرامطه و پس از آن پرداخته می شود.
دوران بنى امیه
شیخ یوسف بحرانى در کشکول خود مى نویسد، زید بن صوحان عبدى و صعصعة بن صوحان از طرف امام حسن (ع) والى بحرین بودند و بنى امیه از ترس اهالى آن جا نتوانستند آنان را عزل کنند و زید بن صوحان تا زمان عبدالملک بن مروان، حاکم بحرین بود. هنگامى که عبدالملک با لشکر خود به سوى کوفه روان شد و شیعیان را تحت تعقیب قرار داده و به شهادت مى رساند، ابراهیم بن مالک اشتر و صعصعة بن صوحان و عمرو بن عامر همدانى و جماعتى از شیعیان به جزیره بحرین گریختند. عبدالملک لشکر گرانى از اهل بادیه فراهم آورد و به بحرین حمله آورد. زید بن صوحان در مقابل او، لشکرى آراست و خود در کرزکان مستقر شد و فرماندهان اش ابراهیم بن مالک اشتر و سهلان بن على و صعصعة بن صوحان در مناطق دیگر بودند. جنگ شدیدى در گرفت و اهالى بحرین با شجاعت و شهامت و توان بسیارى که داشتند، لشکر عبدالملک را از پاى در آوردند، که سرانجام وى از راه تزویر وارد شده، بعضى از اهالى آن جا را با مال فریفت و از طریق آنان، نیکان لشکر بحرین را به قتل رساند. پس ابراهیم بن مالک و سهلان و صعصعة بن صوحان عبدى و برادرش زید و یاوران نزدیک آنها از اهالى بحرین، همه به شهادت رسیدند و عبدالملک بر اهالى بحرین چیره شد و خواست آنان را از تشیع بیرون آورد، ولى مردم از این که چرا صعصعه و اصحابش را یارى نکردند، پشیمان بودند. عبدالملک که پشیمانى و توبه آنان را دید، هراسان گشت و از خواسته خود دست کشید و گفت، از شما خراج نمى گیرم و در مقابل باید سلاح را زمین بگذارید. سپس براى تضعیف آنان عین السجور را که از بزرگترین چشمه هاى آنجا بود، مسدود کرد. آن چه که اهالى بحرین نسل به نسل از گذشتگان خود نقل کرده اند و نیز این که قبور افراد مذکور، به ویژه قبر صعصعه و برادرش در بحرین است، مؤید حکایت فوق است. اما موقعیت کنونى عین السجور در منطقه دراز، جانب غربى بحرین، نزدیک ساحل است و بعدا اهالى بحرین با زحمت فراوان دهانه آن را گشودند. چکیده مطالب فوق از محمد حسین مظفر به نقل از کشکول بحرانى که کتابى ناشناخته، ولى مستند از شیخ یوسف بحرانى، در نقل این مقطع تاریخى است. مؤلف انوارالبدرین گوید، کتابى درباره مقتل امیرالمؤمنین (ع) از سید عبدالجبار بحرانى به دستم رسید، اما تاریخ وفات وى معلوم نیست. شرح حال او در امل الآمل نیز آمده است. مؤلف در ابتدای آن کتاب، «خطبة البیان» را که منسوب به على (ع) است، و نیز حکایتى را که یوسف بحرانى ذکر کرده، نقل نموده است و به نظر مى رسد که مطالب ایشان در کشکول از کتاب مذکور گرفته شده است. سپس می گوید حکایت مذکور از اساس مردود است، زیرا زید بن صوحان به اتفاق سیره نویسان، در واقعه جمل به شهادت رسید و قاتل او عمرو بن بشرى ازدى از شجاعان بصره بود، و امیرالمؤمنین بر بالین زید حضور یافته و فرموده: «رحمک الله یا زید فلقد کنت خفیف المؤنة کثیر المعونه» و برادرش صعصعه به دست معاویه به شهادت رسید و تا زمان امام حسین (ع) باقى نماند، چه رسد به زمان عبدالملک، و اما ابراهیم بن مالک اشتر در قتال با عبدالملک بن مروان و مصعب بن زید در عراق به شهادت رسید و قبر او در نزدیکى سامرا معروف است. صاحب انوارالبدرین اضافه مى کند که بسیارى از علویان در زمان بنى امیه و بنى عباس به بحرین پناه مى بردند، چون دور از دسترس بود و مردم آنجا از موالیان امیرالمؤمنین بودند. از این رو، سادات صحیح النسب بسیارى اعم از علما و غیر آنها در بحرین یافت مى شوند. اما بعد از جریان صلح امام حسن (ع) و استقرار معاویه و بسط قدرت او در بلاد اسلامى در سال 45 هـ. معاویه برادرخوانده خود زیاد بن امیه را به امیرى بصره و عمان و سیستان و بحرین برگزید. در این دوره، شورش هایى بر ضد دستگاه اموى صورت مى گرفت که عمدتا از سوى خوارج بود. از جمله شورش نجدة بن عامر حرورى که در زمان ابن زبیر در یمامه خروج کرد. تاریخ بحرین در مقطع زمانى استیلاى خوارج نیازمند بحث و تحقیقى مستقل است، حرکت خوارج در بحرین در مقطع اى که رهبرى آن در دست ابوفدیک بود، با مشارکت و همیارى اهالى بحرین رو به رو مى گردد، زیرا ابوفدیک یکى از بنى عبدالقیس بود و این زمینه مناسبى براى تمایل به خارجى گرى در اهالى بحرین فراهم آورد، ولى این گرایش بیشتر از جنبه مخالفت و معارضه با بنى امیه قابل ملاحظه است. بعد از کشته شدن ابوفدیک در سال 73 هـ. بحرین به طور رسمى از سلطه خوارج خارج شد، ولى گاه و بی گاه شورش هایى صورت مى پذیرفت و دستگاه اموى را در معرض مخاطره قرار مى داد.
بحرین در دوره استیلاى قرامطه
پس از دوره حاکمیت خوارج، دو مقطع زمانى دیگر در تاریخ بحرین قابل ملاحظه است، یکى مقطع استیلاى صاحب زنج (270 ـ255 هـ.) که علوى بودن او لااقل به ادعاى خود وى و معارضه او با بنى عباس و جایگاه قبیله اى او، که یکى از عبدالقیس بود، به عنوان سه عامل مهم در گرد آمدن مردم بحرین به دور او قابل ملاحظه است. مقطع زمانى دیگر، دوره استیلاى قرامطه (470 ـ286 هـ.) است. توصیفى که ناصر خسرو از وضعیت حاکم بر بحرین دارد، به سال 442 هـ. و به اواخر دولت قرمطیان باز مى گردد. او که خود از داعیان اسماعیلى بود، پس از انجام مناسک حج در همان سال راهى بحرین مى شود و در سفرنامه خود در این باب مى نویسد، به یمامه آمدیم و امیران آن جا از قدیم علویان بوده اند و کسى آن ناحیه را از دست آن ها نگرفته بود. آن جا خود سلطان و ملکى قاهر نزدیک نبود و آن علویان نیز شوکتى داشتند که از آن جا سیصد چهارصد سوار بر نشستى و زیدى مذهب بودند و در اقامت گویند: «محمد و على خیرالبشر و حى على خیرالعمل» و گفتند مردم آن شهر شریفیه باشند و از یمامه به لحسا، نام قدیم بحرین، چهل فرسنگ مى داشتند و شهرى نزدیکتر از آن، أحساء، نام قدیم بصره، است و از لحسا تا بصره 150 فرسنگ است و هرگز به بصره سلطانى نبوده که قصد لحسا کند و آن گاه پس از توقف در لحسا مى نویسد، و گفتند، سلطان آن مردى شریف بود و او مردم را از مسلمانى باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب دارى؟ گویند که ما بوسعیدى ایم نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفى (ص) و پیامبرى او مقرند. ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم، یعنى بعد از وفات، و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهرى نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که دائم شش تن از فرزندان من این پادشاهى نگاه دارند و رعیت را به عدل و داد محافظت کنند، و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم. سپس وضعیت اقتصادى و اجتماعى آن جا را به گونه اى ترسیم مى کند که نشان دهنده ی قوت دولت قرامطه و رفاه و تنعم مردم و عدالت و مساوات و دستگیرى از مستمندان بین آن ها بوده است، سپس مى گوید، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمى کردند و اگر کسى نماز کند، او را باز ندارند و لیکن خود نکنند و هرگز شراب نخورند و یکى از آن سلطانان در ایام خلفاى بغداد با لشکر به مکه شده است و شهر مکه ستده و خلقى از مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و حجرالاسود را از رکن بیرون کرده و به لحسا برده. و در شهر لحسا گوشت همه حیوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غیره. و هر چه فروشند، سر و پوست آن حیوان نزدیک گوشت اش نهاده باشند تا خریدار داند که چه مى خرد و آن جا سگ را فربه کنند، هم چون گوسپند معلوف تا از فربهى چنان شود که رفتن نتواند. بعد از آن بکشند و مى خورند. و چون از لحسا به جانب مشرق روند، هفت فرسنگى دریاست، و اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیره اى است طول آن پانزده فرسنگ و شهرى بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا بر آورند و هر چه غواصان بر آوردند، یک نیمه را سلاطین لحسا بودى و اگر از لحسا سوى جنوب بروند، به عمان رسند و چون از لحسا سوى شمال بروند، به هفت فرسنگى ناحیتى است که آن را قطیف مى گویند.
بحرین پس از قرامطه
اطلاعات بسیارى از وضعیت بحرین پس از سقوط قرامطه در دست نیست و مى توان علت آن را این مطلب دانست که حوادث خاصى در این ایام توجه مورخین را به خود جلب نکرده است. ولى مى توان شواهدى بر استمرار حیات تشیع در این منطقه به دست آورد، از جمله مطالبى که عبدالجلیل قزوینى رازى در کتاب النقض از زبان خود و بار دیگر از زبان خصم مى آورد. تألیف این کتاب به سال 560 هـ. باز مى گردد. او در بیان حکومت هاى شیعه و مناطق استقرار آن ها آورده است، در آن دیار و بلاد که قلم و تیغ در دست شیعه است، چون، مکه، مدینه، حلب، حران، بحرین و بلاد مازندران، پندارم که عدل و انصاف ظاهر است و به خون و مال مسلمانان نه فتوى کرده اند و نه غارت برده اند. و در موضعى دیگر، سخن خصم خویش را عینا بازگو مى کند: «در بطحا، هجر، احسا، بحرین، دارین، حلب و حران، همه امیران شیعى است، دبیران همه باطنى و رافضى». این نص تاریخى، در ضمن بیان کننده آن است که حدود قدیمى بحرین در این تاریخ تجزیه شده بود و هجر و احسا از آن جدا شده و استقلال یافته اند و ظاهرا بحرین، تنها، جزیره اى را که گاه «أوال» خوانده مى شد، شامل بود. در اوایل قرن هشتم، گزارش کوتاهى از ابن بطوطه در سفرنامه اش موجود است که تا حدى وضعیت اجتماعى و اقتصادى شیعیان بحرین و اطراف آن و عقاید آن ها را بازگو مى کند. او در قسمتى از سفرنامه خود آورده است، از جزیره کیش به بحرین رفتم. بحرین شهرى است بزرگ که باغ ها و درختان و نهرهاى زیاد دارد، از بحرین به قطیف رفتم. قطیف شهرى است بزرگ و نیکو و داراى نخل هاى فراوان. طوایفى از اعراب در آن سکونت دارند که جزء شیعیان و غلات هستند. و در این باره تقیه ندارند، بلکه تظاهر هم مى کنند، چنان که مؤذن در اذان خود بعد از شهادتین «اشهد ان علیا ولى الله» و بعد از «حى على الصلوة و حى على الفلاح، گوید: «حى على خیر العمل» و بعد از تکبیر آخر اضافه مى کند: «محمد و على خیر البشر من خالفهما فقد کفر». از بحرین به شهر هجر که اکنون حساء نامیده مى شود، حرکت کردیم، ضرب المثل معروف که مى گویند: «کجالب التمر الى هجر» درباره این شهر است، چه خرماى آن در هیچ جاى دیگر نیست، چنان که علوفه دواب هم از خرما است. مردم هجر، عرب و بیشتر از قبیله عبدالقیس بن افصى اند. این گزارش مربوط به دیدار ابن بطوطه از بحرین حدود سال 732 هـ. است، ولى پیش از این، وى از بصره نیز دیدارى داشته که در بیان آن نیز شاهدى بر بحث موجود است و ما در اینجا کلام او را با رعایت اختصار مى آوریم، در بصره مسجدى براى على (ع) بود، داراى مناره اى، و مردم معتقد بودند مناره مزبور فقط هنگام ذکر نام على به حرکت در مى آید. من به بام رفتم و دستگیره اى را که در یکى از رکن هاى او بود گرفتم و گفتم تو را به سر ابوبکر خلیفه رسول الله حرکت کن و چون آن را حرکت دادم، همه مناره حرکت کرد. سپس اضافه مى کند، چون مردم بصره، مذهب سنى و جماعت دارند، این عمل من در آن شهر خطرى نمى توانست داشت، لیکن اگر کسى چنین کارى در نجف یا کربلا یا حله یا بحرین و قم و کاشان و ساوه و آوه و طوس انجام دهد، جان خود را در معرض هلاک انداخته است زیرا اهالى شهرهاى مزبور شیعه مذهب و از غلات مى باشند.