تمتعات نفسانی بسیاری است که باعث می شود انسان آخرت خود را به نابودی بکشاند. و عاقبت خود را نابود کند. یکى از این اسباب ظلم است. وقتی ظلم در جامعه شایع شود و ارزشهاى عدالت و حق رو به زوال نهد و توانمند بتواند به ناتوان ظلم کند، جامعه مخلوطى مى شود از ظالم و مظلوم هر کس به زیر دستش ظلم مى کند و از فرا دستش ظلم مى بیند در چنین حالتى بیشتر مردم مى خواهند از طریق ستمگرى به سلطه دست یابند و این وضعى است که خود مردم به سبب اعمالشان ایجاد کرده اند.
ظلم، عبارت از وضع شیء است در غیر آنجایى که باید گذاشته شود، و منع شیء است از جایى که باید آنجا گذارده شود، بنابراین، ظلم به دادن حق به غیر مستحق و منع حق از مستحق تفسیر شده است. ظلم ناشى از تاریکى نفس و روشن نشدن آن به نور عقل است و لذا آن نیز مشتق از ظلمت به معنى تاریکى است، زیرا کسى که نفسش را تاریک کرده، از چراغ عقل روشنى نگیرد و تابع ولى امر نباشد، حق مستحق نزد او تمیز داده نمى شود. و کسى که حق مستحق را تمیز ندهد، دادن حق به مستحق براى او ممکن نیست، حق را به غیر مستحق مى دهد و از مستحق در عالم صغیر خویش (جهان درون) باز مى دارد. زیرا که هر یک از قوا و مدارک و اعضایش، حقى دارند و هر یک از آنها، مستحق خواستى ویژه اند و نیازمند حقى که متعلق به آنان است و باید حق مستحق که همان خرد فرمانبر ولى امر است، پرداخت.
آن گاه که در عالم صغیرش ظالم شد، در عالم کبیر نیز نسبت به زیر دستانش و غیر آنها ظالم مى شود و حداقل ظلم این است که نفسش را از مستحق، که ولى امر او است، منع مى کند و در این ظلم، به تدریج پیش مى رود تا کارش به جایى مى رسد که مستحق را که غایت غایات است و همان ولى امر، چه نبى (ص) و چه وصى (ع) باشد، از حق منع مى کند. اما حقى که غایت حقوق و نهایت عبادات است، یاد نام خداى تعالى نزد صاحب یاد و در وجود او است. چنانچه خداى تعالى فرمود: «ثم کان عاقبة الذین أساؤا السواى أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن؛ پس، عاقبت آنان که بد کردند، بدتر از آنانى است که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را مورد مسخره قرار دادند.» (روم/ 10) و اما کسى که تابع ولى امر است، مانند او از ولى امرش اخذ مى کند و به امر او عمل مى نماید و نهى او را ترک مى کند، عادل است و به نور ولى امر روشن است، اگر چه خودش بى واسطه روشن نباشد.
«و أما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا؛ اما کسانی که اهل قسط (به فتح) و جورند، یعنی ظالمان و منحرفان همانا آتشگیره و هیزم آتش جهنمند.» (جن/ 15) امام باقر (ع) معاویه را مصداق بارز این ستمگران می شمرد؛ زیرا از راه ولایت علی بن ابی طالب (ع)، به کژی گرایید و گروه فراوانی از او پیروی کردند و در برابر حضرت علی (ع) ایستادند و به خصومت برخاستند و حق علی (ع) و سایر اوصیا را غصب کردند: «و أما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا» معاویة و أصحابه «و أن لو استقاموا علی الطریقة لأسقیناهم ماء غدقا؛ و اگر [مردم] در راه درست پايدارى ورزند قطعا آب گوارايى بديشان نوشانيم.» (جن/ 16) الطریقة الولایة لعلى (ع). (القاسط) ظالم و جور کننده در مقابل (مقسط) یعنى عادل و درستکار.
کسانى که ظلم و تعدى می کنند چه به نفس خود و چه به دیگران ستم مى نمایند و از طریق حق منحرف می گردند آنان هیزم جهنمند. یعنى جهنم در باطن آنها مخفى است و همین طورى که آتش در هیزم مخفى است وقتى کبریت به آن زده شد آتش می گیرد و ظاهر می شود همین طور در این عالم آتش کفر و نفاق و عصیان در باطن کفار و فساق و منافقین مخفى گردیده به کبریت مرگ آتشى که در نهاد خود تعبیه گرده اند یک دفعه شعله ور می گردد. در آیه ی قبل می فرماید: «فمن أسلم فأولئک تحروا رشدا؛ اما آنها که اسلام را، اختیار کنند، راه راست را برگزیده، و به سوى هدایت و ثواب الهى گام بر داشته اند.» (جن/ 14)
قابل توجه اینکه در این آیات، "مسلم" در مقابل "ظالم" قرار گرفته، اشاره به اینکه چیزى که انسان را از ظلم باز مى دارد، همان ایمان است، وگرنه یک فرد بى ایمان به هر حال آلوده ظلم و ستم خواهد شد، و در ضمن نشان مى دهد که مؤمن واقعى کسى است که هرگز آلوده به ظلم و ستمى نشود، چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم (ص) مى خوانیم: «المؤمن من آمنه الناس على انفسهم و اموالهم؛ مؤمن کسى است که مردم بر جان و مال خود از ناحیه او در امان باشند.» و در حدیث دیگرى از همان حضرت (ص) آمده است: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛ مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند.»
تعبیر به "تحروا رشدا" نشان مى دهد که مؤمنان از روى توجه و قصد و تحقیق به سراغ هدایت مى روند، نه چشم بسته و کورکورانه، و بالاترین پاداش آنها نیز همان نیل به حقیقت است که در سایه آن به همه نعمتهاى الهى نائل مى شوند، در حالى که بدترین بدبختى ستمکاران آن است که هیزم دوزخند، یعنى آتش از درون وجودشان زبانه مى کشد! از این جا به این امر هدایت مى شویم که آشکارترین معنى (تحرى رشد) طلب نجات از آتش و از خشم خدا است که از شناختن راه هدایت به توسط نفس و عقل به دست مى آید، و نیز از پرهیز کردن از گناهان و خطاها و انجام دادن کارهاى نیک و شایسته، و این همان چیزى است که قاسطان به انجام دادن آن نمى پردازند و سبب رسیدن عذاب به آنان مى شود. و قرآن نمى گوید که آنان هیزم جهنم خواهند بود، بلکه به صیغه ماضى مى گوید که بودند «کانوا»، و سبب آن است که مرتکب گناهان و کارهاى زشت خود را در همان لحظه پرداختن به این گونه کارها هیمه جهنم قرار داده بوده است.
زمخشرى گفت: «القاسطون یعنى کافران و منحرف شدگان از راه حق.» و نکته ظریفى را از سعیدبن جبیر نقل کرد که: «چون حجاج در هنگام کشتن او از وى پرسید که درباره من چه مى گویى؟ گفت قاسط و عادلى، و حاضران گفتند که: چه نیکو گفت! و چنان گمان کردند که او را به قسط و عدل توصیف کرده است، پس حجاج گفت: اى نادانان! او مرا ستمگر و مشرک نامید و این گفته خدا را تلاوت کرد: أما القاسطون، نیز این گفته او را: "ثم الذین کفروا بربهم یعدلون؛ كسانى كه كفر ورزيده اند [غير او را] با پروردگار خود برابر مى كنند." (انعام/ 1)»
در خبر است که یک نفر از علماء عامه خدمت حضرت صادق (ع) مشرف شد عرض کرد: «ما تقول فى الشیخین؟؛ عقیده شما در حق اولى و دومى چیست؟» حضرت فرمود: «هما امامان عادلان قاسطان کانا على الحق و مضیا علیه علیهما رحمة الله؛ دو امام عادل قاسط بودند بر حق و بر همین از دنیا رفتند بر آنها باد رحمت الهى.» آن شخص رفت اصحاب عرض کردند شما بسیار تمجید کردید از این دو. حضرت فرمود: «اما اینکه گفتم: "هما امامان"، اشاره به آیه ی شریفه بود که فرمود: "و جعلناهم أئمة یدعون إلى النار؛ و آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به سوى آتش مى خواندند." (قصص/ 41) و اما اینکه گفتم: "عادلان لانهما عدلا عن الحق" از امیرالمؤمنین و اینکه گفتم: قاسطان براى این آیه که می فرماید: "أما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا" و اینکه گفتم: "کانا على الحق" حق امیرالمؤمنین است و اینها بر عداوت او بودند، و مضیا علیه بر همین عداوت از دنیا رفتند، و گفتم: "علیهما رحمة الله" رحمة الله پیغمبر اکرم است یعنى خصم آنها باشد پیغمبر (ص) که اشاره به آیه ی شریفه است که فرمود: "و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین؛ و ما تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم.»(انبیاء/ 107)
میان مسلمانان درباره عذاب جنیان اختلاف است، و درباره امکان تعذیب قاسطان بشرى با هیمه دوزخ قرار دادن آنان اجماع عام وجود دارد، ولى در کیفیت تعذیب جنیان با آتش، در صورتى که خود از جنس آنند، اختلاف کلمه موجود است، بعضى و از جمله ایشان فخر رازى گفته اند: «با آن که از آتش آفریده شده اند، سپس از این حالت تغییر پیدا کرده و به صورت گوشت و خون درآمده اند، و از طرفه ترین چیزى که در این خصوص خوانده ام این است که: بهلول روزى به مسجد درآمد، و ابوحنیفه از علوم خود با مردم سخن مى گفت، و از جمله گفت که جعفربن محمد درباره ی مسائلى سخن مى گفت که مرا از کلام او درباره آنها خوش نیامد، نخست گفت که: خداوند سبحانه و تعالى موجود است ولى در دنیا و آخرت دیده نمى شود، و آیا ممکن است که چیزى باشد ولى دیده نشود؟ و این چیزى جز تناقض نیست، دوم این که مى گفت: شیطان در آتش معذب مى شود، در صورتى که خود از آتش آفریده شده است، پس چگونه ممکن است که چیزى به وسیله آنچه از آن پدید آمده است معذب شود؟! سوم این که مى گفت: کارهاى بندگان به خود آنان نسبت داده مى شود، در صورتى که آیات قرآن دلالت بر آن دارد که خداى تعالى فاعل هر چیز است! پس چون بهلول این سخنان را شنید، ترکه اى برگرفت و بر سر او کوفت و چنان شد که خون از زخم آن بر چهره و محاسن ابوحنیفه روان شد، و او به شکایت از بهلول به نزد خلیفه رفت، بهلول را حاضر کردند و از سبب کارى که کرده بود پرسیدند و او به خلیفه گفت: این مرد در سه مسئله غلطهایى را به جعفربن محمد (ع) نسبت داد: اول این که ابوحنیفه چنان گمان دارد که همه افعال هیچ فاعلى جز خدا ندارد، پس این شکافته شدن سرش از خداوند متعال است، پس من از این بابت چه تقصیرى مى توانم داشته باشم؟ دوم این که مى گوید که: هر چیز موجود ناگزیر باید دیده شود، و این درد در سر او موجود است ولى دیده نمى شود، سوم: او آفریده از خاک است و این ترکه نیز از خاک است، و او مى گوید که هیچ جنسى به جنس خود معذب نمى شود، پس چگونه ممکن است ترکه او را به درد آورده باشد؟! پس خلیفه را کلام او خوش آمد، و بهلول از قضیه شکافتن سر ابوحنیفه خلاصى یافت.»
نتیجه اعمال قیامت عذاب الهی ظلم ظالم قرآن داستان تاریخی دوزخ