دوره ی جو (1122 تا 256 یا 221 ق م) نزد مورخان به دوره ی باستانی معروف است. این دوره، چون همای غربی آن، هنجارهای فرهنگی جامعه بنیاد نهاده شد. همه ی فلسفه ی آینده ی چین بر بنیاد آموزه های فیلسوفان بزرگ دوره ی چو نهاده شده است.
در حدود 900 ق م اولین نشانه های زوال امپراتوری فئودال جو نمایان شد. امیران دولت های منفرد فئودال نیرو گرفتند و در جنگی دیرپا شماری از دولت های ناتوان تر برافتادند. دولت ها نیرومند به جا مانده با اقتدار دربار جو درافتادند. به تحریک امیران «این دولت ها»، و نه به یاری عملی آن ها، قبیله نشینان نیمه متمدن چین غربی سروری جو را درهم می شکستند و به قلمرو شاهی در استان شانسی کنونی، نزدیک سیان (Xian)، تاختند. در 771 ق م سلسله ی جو پایتخت خود را به غرب، به شهر لویی (لویانگ جدید) در هونان برد و هم از این جا بود که این سلسله به جوی غربی معروف شد. آن گاه عصر چون چیو (بهار و پاییز: 722 تا 481ق م یا 770- 476 ق م) فرا رسید و به دنبال آن جن گوئو یا دوره ی دولت های جنگنده (480 تا 222 «یا 475 تا 221ق م») آمد. نقش مسلط بر عهده ی این دولت ها بود و سرکردگی طوایف چیزی نبود الا یک مقام تشریفاتی.
ظهور اندیشه چینی
در سراسر این دوران، فعالیت سیاسی و اجتماعی و عقلی سخت رواج داشت و در طی آن همه ی آیین ها و نهادهای بنیاد گرفته را به انتقادی بنیان کن گرفتند. زمانه چنان آشکارا ناخشنود کننده بود که همان انتقاد و اعتراض ها به چنان درجه ای از پیچیدگی رسید که بدل به مکاتب اندیشه شد. تولد این حس انتقاد نتیجه ی بیدار شدن چیزی در مردم چین بود که آن را در اروپای قرن هجدهم روح نو، روح آزادی خواهی و روح تحقیق خواندند. این روح «نو» در چین تنوعی از اندیشه های اصیل را گسترش داد. چنین پیداست که جان چینی که دیری پایبند سنت بود ناگهان بندها را درید و خود را به این آزادی نو سپرد. چینی ها آزاد بودند از هر زاویه ای که برمی گزینند نگاه کنند و به هر نتیجه ای که می پسندند برسند. همین آزادی بود که به بزرگترین جنبش فکری تا کنون شناخته شده ی چین انجامید.
از قرن ششم تا سوم ق. م دوره ی شکوفایی فلسفه ی باستانی چین و پیدا شدن مکاتب معروف به «صد مکتب اندیشه» بود که از میان آن ها مکتب های کنفوسیوس و دائو بسیار مهم بودند. این صد مکتب را به طور کلی در شش مکتب بزرگ اندیشه دسته بندی کرده اند: دائوجیا یا مکتب دائو، ژوجیا یا مکتب فرهیختگان (مکتب کنفوسیوس)، موجیا یا مکتب مودی، فاجیا یا مکتب قانون یا قانون گرایی، یین- یانگ جیا یا مکتب یین- یانگ (رازوروزی)، و مینگ جیا یا مکتب نام ها (مکتب سوفسطاییان چین). از این شش مکتب تنها چهار مکتب اول دیری پاییده و مؤثر بوده اند. دو مکتب یین- یانگ و نام ها نمی توانند مدعی چنین چیزی باشند هر چند که میدان پرباری برای تحقیق و کشف های علمی فراهم آورده اند. مکتب یین- یانگ شاخه ای از مکتب دائو بود. در این مکتب به یین (مادینه) و یانگ (نرینه) باور داشتند، و این دو را دو اصل کیهانی می دانستند که تمام تغییرات از بر همکنش آن دو پیدا شده است. این مکتب به مکتب ووسینگ (پنج عصر) هم معروف بود، چون پیروان آن عقیده داشتند که در هر دوره ی از تاریخ یکی از این پنج عنصر خاک و چوب و فلز و آتش و آب غلبه می یابد. همه ی نوشته های آن از میان رفته است. این مکتب سپس با کارهای رازوروزانه و سحر و جادو درآمیخت و نتوانست به شکل یک نظام مستقل اندیشه تحول پیدا کند. مکتب نام ها از مکتب موزه تحول یافت و پیروان آن گروهی سوفسطایی و جدلی بودند. این ها سیاست پیشگانی چیره در فن سخنوری می شدند، اما نمی توانستند ادعای فیلسوفی کنند.
بدین سان چهار نظام مهم اندیشه یعنی مکاتب کنفوسیوس و موزه و دائو قانون، از نظر تأثیر بزرگی که در زندگی چینی داشتند میدان کلی فلسفه ی چینی را دربر می گیرند. هشت فیلسوف بزرگ دوره ی جو نمایندگان این نظام ها فلسفیند، یعنی کنفوسیوس، منسیوس، لائوزه، جوانگ زه، یانگ جو، موزه، سیون زه، و هن فی زه. مکاتب دیگر چیزی جز شاخه های این چهار جریان و سخنگویان آن ها نیستند.
لائوزه و پیروانش به این نتیجه رسیدند که آشوب زمانه نشانه ی چیزی از بن نادرست است که در همان سرشت و ساخته شدن جامعه و تمدن ریشه دارد. انسان را بهشتی بود، اما او آن را با خطاهایش از دست داده بود و خاستگاه این خطاها هم کوشش هایی بودکه او برای ایجاد تمدنی ساختگی به کار برده بود. پس، تنها راه چاره ی این مشکل روگرداندن از تمدن و روکردن به گذشته ی آغازین است، یعنی برگشتن از حالت فرهنگ داری به حالت طبیعی. این راه طبیعت پرستانه ی اندیشه نشان گر مکتب دائو است.
دائویی ها اگرچه در آرمان کلی واگشت (از تمدن) متحد بودند در میانشان دو تعبیر متفاوت از مفهوم بنیادی دائو پیدا شد. دائو، از نظر لائوزه، نیروی برانگیزاننده ی عالم بود. یک نظر که نماینده ی آن جوانگ زه بود دائو را جامعیت خودانگیختگی همه ی چیزهای عالم می دانست. دائو نیرو یا تصوری است که همه چیز را به خود وامی گذارد تا به طبع و خود به خود بشکفند. این نظر را می توان برگردان ایده آلیستی یا خیالی مکتب دائو دانست.
نظر دیگر از یانگ جو است که دائو را یک نیروی کور طبیعی (فیزیکی) می داند، که جهان را نه از روی قصد یا خواست بلکه به لزوم یا به تصادف ساخته است. این نظر نشان گر خوشباشی (hedonism) یا جنبه ی ماده گرایانه ی مکتب دائو است.
واکنشی که اندیشه ی کنفوسیوس و پیروانش در برابر آشوب آن دوره نشان می دهند شاید مؤثرترین این گونه واکنش ها باشد. آن ها به خلاف دائویی ها نه خواستار واگشت که هواخواه بازنگشت به آیین های منظم و فرهنگ آغاز دوره ی جو بودند. دستاورد کنفوسیوس چنین است: او تنها کسی بود که کهن نامه های چینی را به معاصران و دوره های بعد از خود رسانید. او از آیین های فئودالی (ملوک الطوایفی) یک نظام اخلاق ساخت. انسان گرایی او سخت مخالف طبیعت پرستی لائوزه بود، او زندگانیش را وقف آرمان جامعه یی با نظم کرد که تکیه اش بر مناسبات درست مردم با فرهنگ بود.
وضع مسلط مکتب کنفوسیوس در این بیست و پنج قرن تنها تا حدی مدیون شخصیت این فرزانه ی جاوید است. منسیوس و سیون زه بر بنیادهایی که او پی افکنده بود کاخی بلند ساختند که اندیشه و فرهنگ چینی رد آن به اوج کمال می رسد. منسیوس را باید مدافع بزرگ مکتب کنفوسیوس دانست چه از دفاع نیرومند و دلیرانه ی او بود که این سنت بزرگ در یک دوره ی پرهرج و مرج فکری و دگراندیشی (heterodoxy) از همه بالاتر ماند. از این گذشته، او به صورتی پرمعنا آموزش های استادش را گسترش بخشید.
سیون زه هرچند به مکتب کنفوسیوس وفادار مانده او در پایگاهی مخالف منسیوس می ایستد، خاصه با آموزه او درباره ی سرشت انسان مخالف است. منسیوس ایده آلیست بود چون به نیکی سرشت انسان ایمانی پرشور داشت. سیون زه کمتر به سرشت انسان ایمان داشت، با این نتیجه که او واکنش ها و حقوق دولت را بزرگ می شمرد. او این جا پیشرو دو روشنگر بزرگ قرن سومی مکتب قانون، یعنی هن فی زه و لی سو بود، و این دو هرچند قانون گرا بودن، سیون زه را التقاطی بدانیم که چکیده بهترین دستاوردهای فکری مکتب های گوناگون اندیشه را در خود داشت و توانست آموزه کنفوسیوس را برای آیندگان خلاصه کند.
مکتب مو
واکنش سومی هم در برابر این دوره یافت می شد، که واکنش موزه و پیروان او است. موزه که از طبقه پایین تر اجتماع برخاسته بود، یک فلسفه ی زندگی را درباره ی آرزوهای توده ی مردم تعلیم می داد و از این رو مخالف تمایلات اشرافی کنفوسیوس و لائوزه بود. آن جا که این دو به گذشته می نگریستند، لائوزه به واگشت از تمدن و کنفوسیوس به حفظ فرهنگ موجود جو، او راه سودگرایانه ی جستجوی نیکبختی را در آینده ی موعود در پیش گرفت، و این آینده ای است که با ساختن پرتلاش جهانی دیگرگونه و نیکوتر فراچنگ می آید.
مکتب قانون
از این سه دستگاه بزرگ فلسفه که بگذریم، می ماند مکتب قانون گرایانی که تأثیر این ها در قرن سوم ق م، یعنی انتقال از دوره ی جو به دوره ی چین احساس می شد. برجسته ترین روشنگر این مکتب، هن فی زه بود از پسینیان دربار ایالت هن. خاستگاه اندیشه ی او در آموزه های موجود بود: در شی (اقتدار) شن دائو، در شو (کشورداری) شن بوهای، و فای (قانون) شانگ یانگ. هن فی زه هم به نظریه سیون زه درباره ی سرشت انسان معتقد بود تا آن را پشتوانه ی نظر خود در این زمینه کند که می گفت قانون اساس حفظ نظم و صلح اجتماع است. قانون گرایان که هن فی زه نمونه ی آن ها بود هواخواه حکومت استوار خودسالار (autocratic)، تفکرمان (totalitarian)، و قوانین شدید بودند که چارچوب نظم اجتماعی باشد. بدین سان، آن ها خصوصا هم با دانایان کنفوسیوسی به ستیزه برخاستند و هم به طور کلی با بیشتر تعالیم گذشتگان که ارزش فرد و نیاز به نفوذ فردی فرمانروا را تأکید می کردند.
این کشمکش تا حد زیادی مسئول فرمان سوم سال 213 ق م است. در این سال شی هوانگ دی امپراتور سلسله ی چین از بدسگالی وزیرش لی سو، که پیرو مکتب قانون بود، فرمان داد کتاب های کهن، خصوصا کتاب های مکتب کنفوسیوس را در آتش بسوزند. در نتیجه ی این فرمان فعالیت فکری دوره ی پیش ناگهان پایان یافت.
این بود طرح کوتاه چهار نظام بزرگ فلسفه ی دوره ی جو که هشت فیلسوف بزرگ نماینده ی آن ها بودند و تعالیم و اندیشه هایشان بر جان چین چیرگی داشته است. این چهار مکتب هرچند با همدیگر اختلاف بسیار داشتند، باز، چون نیک بنگری، خصلت فلسفه ی چینی را شکل بخشیده اند. داستان شکفته شدن و معنای آن ها داستان فلسفه ی چین است.