اما این پایان ماجرای گناه نخستین و عواقب آن نیست و در این میدان مرگ تنها بازیگر نیست. در این چرخه عنصری دیگر نیز وجود دارد که به ایفای نقش می پردازد. این عنصر چیزی نیست جز «شریعت». پولس معتقد است که گناه آدم ابوالبشر نه تنها جاودانگی او را گرفت و او را به دام مرگ انداخت و نه تنها طبیعت روحانی و الهی او را ستاند و در کالبدی جسمانی گرفتار کرده، بلکه علاوه بر این، آدمی را به شریعت مبتلا کرد؛ زیرا شریعت از اقتضائات و لوازم زندگی زمینی و جسمانی است که آدمی در اثر گناه به آن گرفتار شده است. او معتقد است که آدمی از این پس بنده اطاعت است و فرمانبری که باید در چارچوب شریعت گام بردارد. از نگاه پولس، شریعت در نقشه نجات خدا برای انسان جایی نداشته و تنها دلیل افزوده شدن آن، گناه اصلی و هبوط آدم است و در حقیقت به سبب تقصیرها بر آن افزوده شده است. (غلاطیان 3:19)
اگر نبود گناه آدم و افول از آن طبیعت روحانی، شریعت هرگز به میان نمی آمد. پولس با الهام از همان آموزه های یهودی معتقد است که خداوند به خاطر گناه آدم، چنان بر او خشم گرفت و از او ناخشنود شد که از آفرینش پشیمان گشت و بر آن شد تا او را نابود سازد: «و خدا پشیمان شد که انسان را بر زمین ساخته بود و در دل خود محزون گشت و خداوند گفت انسان را که آفریده ام از روی زمین محو سازم... چرا که متأسف شدم از ساختن ایشان» (پیدایش 6:6 ـ 7)، اما اقبال او چنان بلند بود که با شفاعت پیامبری چون نوح، نسل آدم نابود نشد بلکه به غلامی پذیرفته شد و از آن پس در چارچوب معاهده و پیمان با خداوند درآمد.
پولس بر اساس همین آیات از کتاب مقدس معتقد است که آدمی در یک سیر کاملا نزولی از مقام آسمانی «چون خدایی» فرود آمد و کسوت غلامی و بندگی پوشید (رومیان 8:14 و 16 و رومیان 5:28) و از آن جا که مقام تازه انسان اقتضائات تازه ای دارد، که از آن جمله فرمانبری است، عنصر شریعت نیز در تاریخ زندگی بشر پدید می آید. باتوجه به همین پیش فرض ها است که او باور دارد که «در نقشه اصلی خداوند برای نجات آدمی (و نیز در آفرینش انسان)، شریعت وجود نداشته و دلیل اضافه شدن آن به این نقشه، گناه انسان و «طبیعت گناه آلوده اوست». او خود می گوید: «پس شریعت چیست؟ برای تقصیرها بر آن افزوده شد.» (غلاطیان 3:19) پولس برای آن که ادعای خود را بیش از پیش به کتاب مقدس استوار سازد و از آن برای ادعای خود شاهدی بیاورد، به داستان زندگی حضرت ابراهیم اشاره می کند. او معتقد است که در وعده خدا به ابراهیم، که بر اساس آن خدا متعهد شده بود تا نسل او را وارثان زمین گرداند، سخنی از شریعت به میان نیامده است و انجام این وعده و تعهد هرگز بر رعایت اصولی به نام شریعت استوار نیست: «زیرا اگر میراث از شریعت بودی، دیگر از وعده نبودی؛ لیکن خدا آن را به ابراهیم از وعده داد.» (غلاطیان 3:18) بر اساس این اندیشه، گناهکاری های بشر در فاصله وعده و ناموس، که بر اساس سفر خروج 430 سال طول کشید، سبب شد تا خدا با وضع شریعت مرزهای خیر و شر را برای بشر عیان کند تا شاید بتواند این مرزها را نگه دارد و از آن پس، میراث نه از عهد که از شریعت است.
در این جا پرسش دیگری مطرح است و آن این که آیا واقعا شریعت جنبه عقوبت و عذاب دارد؟ یعنی خدا برای این که بندگان گناهکارش را عذاب کند آنان را به انجام دادن شریعت فرمان داد یا این که شریعت اثر تکوینی گناهکاری است و عقوبتی در میان نیست؟ آیا شریعت نوعی مهربانی و لطف است که خدا به بندگانش ارزانی کرده است؟ در گفته های پولس پاسخ این پرسش به خوبی آمده است. او معتقد است که انسان پس از آن که تنزل رتبه یافت و از مقام «چون خدایی» نزول کرد و به مقام بردگی رسید، شریعت بدو داده شد. پس از این منظر، شریعت از تبعات عقوبت گناه و یا خود عقوبت است. از سوی دیگر، وجود شریعت در این زندگی تازه می تواند لطف خداوند به بنده اش شمرده شود؛ چون بنده ای که طبیعتش به گناه آلوده شده، هر لحظه در خطر ابتلا به گناه است و هر آن ممکن است خود را به گناهی گرفتار ساخته، متوجه گناه خود نگردد. البته ممکن است این خطا را گناه ننامیم، چون شریعت وجود ندارد تا گناه معنا داشته باشد: «زیرا قبل از شریعت گناه در جهان می بود، لکن گناه محسوب نمی شد در جایی که شریعت نیست.» (رومیان 5:13)
ولی به هر حال خطا وجود دارد. به همین دلیل خدا بر بنی اسرائیل منت گذاشته، به آنان قانونی ارزانی داشت تا بتوانند خطا را از صواب، و درستی را از نادرستی تشخیص دهند، شاید ناخواسته به دام خطا گرفتار نیایند. «به بیان دیگر، شریعت چاره ای است برای مبارزه با گناه» که خداوند به بندگانش عطا کرده است. او می گوید: «اما شریعت در میان آمد تا خطا زیاد شود» (روم 5:20) که البته مراد از ازدیاد خطا، زیاد شدن شناخت آدمی از خطا است نه خطاکاری. در این نگاه به شریعت، شریعت می تواند دو معنا یا دو وظیفه داشته باشد: نخست محدود کردن طبیعت سقوط کرده و گناه آلوده آدمی؛ به این بیان که آن را در چارچوب بایدها و نبایدهایی ایجابی محدود کند. دوم تبدیل خطا به گناه و تجاوز از قانون؛ چون تا پیش از این، آن گونه که خود پولس اظهار می دارد، خطا بود ولی گناه نبود اما با آمدن شریعت گناه آشکار شد، یعنی خطا به گناه تبدیل شد یا این که خطا به تجاوز از قانون مبدل گشت. هر دو معنا را می توان در تشبیهی ساده بیان کرد.
علائم راهنمایی و رانندگی در جاده دو وظیفه دارند؛ نخست این که سرعت خودروها را کم کنند، زیرا پیوسته عواقب سوء سرعت را به راننده هشدار می دهند. دوم این که اگر راننده به هشدارها توجه نکرد و از سرعت مجاز تجاوز کرد، دیگر هیچ بهانه ای ندارد چون آگاهانه از قانون نافرمانی کرده است. در نتیجه، این علایم خطا را به نافرمانی تبدیل کرده اند. این که بعضی از مفسران با استفاده از آیاتی چون رومیان 5:20 شریعت را مایه ازدیاد گناه شمرده اند، مرادشان همین معنا بوده است. بر اساس آنچه گذشت، خدا خواست که گناه را برای انسان آشکار سازد و به همین دلیل شریعت را به بشر تعلیم داد و بدین وسیله بدو اعلان داشت که نباید از این قوانین خارج گردد وگرنه گناه خواهد کرد و در برابر گناه عقاب خواهد شد. خدا با این احکام، در حقیقت خواسته است که به بنده اش تفهیم کند که او خدا است و بنده، بنده و بین آنها مرزهایی هست و البته نگهداری این مرزها لازم است. علاوه بر آن، خدا خواسته است که وضعیت ویژه انسان را نیز به او تفهیم کند و به او بفهماند که طبیعت گناه آلودی دارد که هر آن ممکن است او را به دام خطا و گناه اندازد؛ همان طبیعتی که هیچ راه فراری از آن ندارد و بدین سان متوجه باشد که او به رهایی بخشی واقعی نیاز دارد.
«او آمد تا با قربانی کردن خود گناه را بردارد.» (عبرانیان 9:26) پیش فرض دیگر پولس در نفی شریعت، آموزه «فدیه» است. فدیه را باید یکی از اساسی ترین آموزه های او بدانیم. بر اساس این تعلیم، بشر از آغاز تاریخ به سبب گناه از خدا دور شده و از منزلت آسمانی خود به زیر آمده است؛ اما در پی خضوع کامل و اطاعت مطلق عیسی از خدا که در زندگی، رنج ها و مرگ وی جلوه گر شده، انسان ها با خدا آشتی کردند و به موقعیت گذشته دست یافتند. این عقیده را نجات یا فدا می نامند. بر اساس این باور، آدمی در پی مرگ عیسی و مصلوب شدنش از نیروهای مرگ و گناه نجات می یابد. مسئله فدیه و کفاره شدن عیسی برای تمامی انسان ها، یکی از مهمترین مباحث الاهیاتی عهد جدید به شمار می رود. پولس با ابداع این نظریه بر آن است که در حالی که غضب الهی به دلیل گناه بر تمام بشر سایه گسترانده بود و همه آدمیان در زیر سلطه گناه زندگی می کردند، خورشید رحمت و مهربانی خداوند راه دیگری برای بشر روشن کرد و به انسان زندانی در زیر سلطه گناه، رهایی ارزانی داشت و در پرتو این همه مهربانی و لطف برای مسئله گناه راه حلی فراهم آمد و این راه حل که پولس از آن به «فیض و لطف رایگان الهی» تعبیر می کند، از طریق کفاره شدن مسیح برای گناه انسان صورت پذیرفت.
او معتقد است که خدا فرزند خود را در بدنی چون بدن انسان ها به این جهان فرستاد. او آمد و جانش را در راه آمرزش گناه انسان ها قربانی کرد تا آنان را از زیر بار گناه برهاند: «... خدا پسر خود را در شبیه جسم گناه و برای گناه فرستاده و بر گناه درجسم فتوا داد تا عدالت شریعت کامل گردد در انسان هایی چون ما که نه بر حسب جسم بلکه بر حسب روح رفتار می کنیم.» (رومیان 8:4) پولس در جایی دیگری می گوید که بر اثر گناه رابطه انسان و خدا به دشمنی گراییده بود اما خدا پسرش را فدا کرد تا این رابطه دشمنی به رابطه دوستی مبدل گردد: «زیرا در حالی که دشمن بودیم، به وساطت مرگ پسرش با خدا صلح داده شدیم. پس چقدر بیشتر بعد از صلح یافتن به وساطت حیات او نجات خواهیم یافت.» (رومیان 5:10) او در جایی دیگر می گوید: «او که پسر خود را دریغ نداشت، بلکه او را در راه جمیع ما تسلیم نمود.» (رومیان 8:33) و این اوج مهربانی و رحمت پروردگار است که او زمانی که آدمی درمانده و زیر بار گناه شانه خم کرده بود، مسیح را به فریاد او می رساند: «در آن هنگام که ما درمانده و ذلیل بودیم، درست در زمان مناسب، مسیح آمد و در راه ما گناهکاران جان خود را فدا کرد.» (ترجمه تفسیری کتاب مقدس، رومیان 5:6)
پس مسیح به وسیله خدا فرستاده شد تا مجازات گناهان ما را متحمل شود و خشم و غضب خدا را از ما برگرداند و از آن پس، همه «به فیض او مجانا عادل شمرده می شوند، به وساطت آن فدیه که در عیسی مسیح است.» (رومیان 3:24) و بدین سان خداوند خون عیسی مسیح و ایمان انسان به او را وسیله ای قرار داد تا آدمی از زیر بار گناه و غضب الهی نجات یابد: «که خدا او را از قبل معین کرد تا کفاره باشد به واسطه ایمان به وسیله خون او تا آن که عدالت خود را ظاهر سازد، به سبب فروگذاشتن خطایای سابق در حین تحمل خدا.» (رومیان 3:25) در نگاه پولس، این ها همه نشان از لطف خدا و مهربانیش دارد که خواسته است غفورانه گناه بنده اش را به واسطه ایمان به مسیح پاک کند. بنابراین خدا راهی تازه گشوده است، راهی که در پرتو آن انسان می تواند از آن طبیعت کهنه و گناه آلودی که میراث کهن نیای بزرگ اوست، رهایی یابد. البته این صرفا یک رأی و نظریه است، اگرچه امروزه یکی از اصول اساسی و مهم الاهیات مسیحیت است و به رغم آن که الاهیدانان مسیحی در تبیین، تفسیر و ترجمه عقلانی آن بسیار کوشیده اند، این اعتقاد را مسیح تأیید نکرده است و برای خود الاهیدانان مسیحی نیز ابهامات زیادی داشته است.
در حقیقت، پولس برای کفاره گناهان قوم خود الاهیاتی به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهمی در تأیید آن نمی توان یافت. (رومیان 5:12) چنین مفهومی نزد مشرکان قابل قبول تر بود تا یهودیان. مردم مصر، آسیای صغیر و یونان از دیر زمان به خدایانی مانند اوزیرس و آتیس و دیونیوس که به خاطر نجات بشر مرده بودند اعتقاد داشتند. عنوان هایی از قبیل سوتر (منجی) و الئوتریوس (رهاننده) به این خدایان اطلاق شده بود. واژه کوریوس (خداوندگار) که پولس به مسیح اطلاق می کند، همان عنوانی بود که کیش های سوریه و یونان به دیونیوس که می مرد و رستگاری را عملی می ساخت داده بودند. غیر از یهودیان انطاکیه و شهرهای دیگر، که هرگز عیسی را در حیاتش نشناخته بودند، دیگران نمی توانستند او را جز به شیوه خدایان منجی بپذیرند و البته شاید پولس، متأثر از آداب و رسوم یهودیان و مشرکان در مورد قربانی کردن «بز طلیعه» برای کفاره و قربانی، چنین الاهیاتی را به دنیای مسیحیت تزریق کرده باشد. پولس در مواجهه با این پرسش که چگونه ممکن است در پرتو مرگ و درد یک نفر تمام آدمیان از گناه نجات یابند، پاسخی می دهد که همان گونه که گناه یک نفر (مراد آدم ابوالبشر) مرگ و گناه را به تمام عالم جاری کرد، فیض الهی از طریق یک نفر نیز می تواند به تمامی عالم سریان یابد.
از این رو، همچنان که به واسطه آدم گناه داخل جهان گردید و به (وسیله) گناه، موت (رومیان 5:12ـ15)، به همین سان به واسطه یک نفر یعنی عیسی مسیح فیض خدا به همه جهان جاری می شود. او با صراحت می گوید: «در نتیجه گناه یک انسان یعنی آدم، مرگ و نابودی همه چیز را در چنگال خود گرفت؛ اما تمام کسانی که هدیه خدا یعنی آمرزش و پاکی کامل از گناه را می پذیرند از آن پس شریک حیات و سلطنت یک انسان دیگر یعنی عیسی مسیح می گردند. بلی، گناه آدم برای همه محکومیت به همراه آورد ولی عمل شایسته و مقدسی که مسیح انجام داد همه را از محکومیت رهایی می دهد و به ایشان زندگی می بخشد.» (ترجمه تفسیری کتاب مقدس، رومیان 5:17ـ19) بر این اساس، پولس معتقد است که با فدیه شدن عیسی برای انسان او از مرگ و حیات جسمانی رها شد و به تبع آن از زیر شریعت و فرمان نیز به در آمده است. به بیان روشن تر، «مرگ مسیح به عصر شریعت پایان داده است.» به گفته او، «مسیح ما را از لعنت شریعت فدا کرد.» (غلاطیان 3:12)
«زیرا همگی شما به وسیله ایمان در مسیح عیسی پسران خدا می باشید.» (غلاطیان 3:26) «پسرخواندگی»، از اصطلاحات خاص پولس است، واژه ای که تا پیش از او به کار نرفته بود. مراد از این واژه، از نگاه او و الاهیات مسیحی، نوعی رابطه خاص بین انسان و خدا است. انسان در پی گناه نیای خود از آن طبیعت آسمانی و از خدا دور شد، و بر اثر گناه به غلامی رفت (غلاطیان 4:1ـ4)، اما با آمدن پسر خدا و فدیه شدنش برای انسان و گناه او، آدمی از آن وضعیت به در آمده و دیگر غلام نیست، بلکه پسرخوانده خدا است. او خود می گوید: «چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود را فرستاد که از زن زاییده شد و زیر شریعت متولد تا آنانی را که زیر شریعت باشند فدیه کند تا آنکه پسرخواندگی را بیابیم.» (غلاطیان 4:4 و 5) لهذا دیگر غلام نیستی بلکه پسر (غلاطیان 4:7) از دیدگاه پولس، مبدأ و مقصد نجات چنین تعریف می شود: نجات از غلامی و رسیدن به پسرخواندگی و این در سایه فدیه ای است که در زندگی، رنج ها و مرگ پسر خدا به دست آمده است؛ بدان معنا که خدا با درک موقعیت دشوار انسان و گرفتاریش با فرستادن پسر خود به صحنه آمده است تا او را نجات دهد و در خانواده خود فرزند سازد.
کاربردهای فرزندخواندگی در رسائل پولس
فرزندخواندگی در رسائل پولس کاربردهای فراوانی دارد ولی عمده مشخصات آن را می توان در سه ویژگی زیر سامان داد:
ویژگی اول این موقعیت رابطه ای خاص است که میان انسان و خدا پدید می آید. در این رابطه، انسان دیگر از غلامی بیرون آمده و عضوی از خانواده خداست. به همین دلیل، خدا دیگر حاکم نیست بلکه پدر است و به همین دلیل است که به گفته پولس: «خدا را از درون ابا یعنی ای پدر ندا می کنیم.» (رومیان 8:15) این رابطه، رابطه ای است لطیف بین خدا و انسان که بر محور محبت و عشق استوار است نه فرمان و اطاعت.
ویژگی دوم این موقعیت پیوند عمیق آن با روح القدس است (غلاطیان 3:2 و 14:16)، بدان معنا که آدمی با رسیدن به این موقعیت عطای روح القدس را دریافت می کند (رومیان 8:9) با رسیدن انسان به مقام پسرخواندگی، روح القدس در درون انسان ساکن می شود (امثال: 4:23) و با جای گرفتن در مرکز اراده آدمی او را دگرگون ساخته و احیا می کند. (دوم قزنتیان 3:6 و 7)
ویژگی سوم مقام پسرخواندگی، رهایی انسان از طبیعت جسمانی است؛ چه این که خود می گوید: «پسرخواندگی یعنی خلاصی از جسم خود» (رومیان 8:23) و بی گمان مراد از طبیعت جسمانی که انسان از آن رها شده، همان طبیعت فاسدی است که آدم در پی ارتکاب گناه بدان گرفتار شده است.
پیوند عمیق پسرخواندگی با ایمان به مسیح
اما آنچه درباره مقام پسرخواندگی نباید از چشم دور بماند، پیوند عمیق آن با ایمان به مسیح است؛ بدان معنا که آدمی فقط از راه ایمان به مسیح است که می تواند به این مقام نایل گردد. (غلاطیان 3:26) به همین دلیل، از نگاه پولس تنها ایمان است که انسان ها را پسران خدا می کند. پولس در این خصوص تعابیر ویژه ای دارد. او با اصطلاح «زندگی کردن در مسیح» (رومیان 6:18) اوج ایمان به مسیح را نشان می دهد؛ اصطلاحی که بی گمان اساس فرزندخواندگی و مایه مشارکت آدمی با عیسی مسیح است، بدان سبب که «چون عیسی خود پسر خداست، پس همه آنان که در او هستند اجزای بدن او فرزندان خدایند.» این اصطلاح که مورد توجه یوحنا نیز بوده و او نیز از آن در مثال معروفش یعنی «تاک و شاخه های آن» بهره جسته است (یوحنا 15:14ـ10)، با مفاهیمی دیگر که پولس آنها را زیاد به کار گرفته، عمق بیشتر می یابد؛ مفهومی چون «تعمید در مسیح» که زندگانی در مسیح را به بیانی عمیق تر بیان می کند.
پولس در رساله خود به رومیان «تعمید در مسیح» را به مثابه مرگ و زندگی جدید تصویر می کند و نشان می دهد که تعمید مظهر پایان یافتن رابطه قدیمی انسان با خدا و آغاز رابطه ای جدید است. او می گوید «آیا نمی دانید که جمیع ما که در مسیح تعمید یافتیم، در موت او تعمید یافتیم. پس چون که در موت او تعمید یافتیم، با او دفن شدیم تا آن که به همین قسمی که مسیح به جلال پدر از مردگان برخاست، ما نیز در تاریکی حیات رفتار نماییم؛ زیرا اگر بر مثال موت او متحد گشتیم هر آینه در قیامت وی نیز چنین خواهیم شد. زیرا این را می دانیم که انسانیت کهنه ما با او مصلوب شد تا حد گناه معدوم گشته، دیگر گناه را بندگی نکنیم.» (رومیان 6:3ـ7)
بر اساس این آیات، تعمید مظهر ایمان شخص مسیحی است که او را با مسیح متحد می کند؛ به گونه ای که او نیز با مسیح نسبت به گناه می میرد و با مسیح نسبت به هر چه که به زندگی گذشته تعلق دارد دفن می شود و با مسیح برای یک زندگی تازه که گناه در آن تسلطی ندارد، قیام می کند. پولس می کوشد تا این نکته را به خوانندگان رساله هایش بفهماند، که یک ایماندار زمانی زیر شریعت بوده است، اما وقتی همراه با مسیح نسبت به گناه مرد، تعهد قانونی او نیز به شریعت پایان یافته و در نتیجه او آزاد است و می تواند به زندگی جدیدی بپیوندد که در آن از ثمرات روح القدس بهره گیرد (رومیان 7:4) و در راه ایمان خود استوار بماند.
او نظریه خود را با تمثیل ازدواج چنین بیان می کند که زنی که ازدواج کرده تا زمانی که شوهرش زنده است، شرعا به شوهرش تعلق دارد و مجاز نیست با مرد دیگری ازدواج کند؛ اما هنگامی که شوهرش بمیرد، آزاد است و می تواند با مرد دیگری ازدواج کند. آن زن در صورتی که پیش از فوت شوهر دست به چنین عملی بزند، زناکار خوانده می شود اما پس از مرگ شوهر اشکالی در این کار وجود ندارد. در مورد شما نیز همین امر صادق است. بدین ترتیب که شریعت یهود در گذشته همچون شوهر، صاحب اختیار شما بود اما شما همراه مسیح بر روی صلیب مردید. از این رو، از قید ازدواج و تعلق به شریعت یهود آزاد شدید و شریعت دیگر بر شما تسلط و حکمرانی ندارد.
مسیحیت پولس باورها شریعت گناه حضرت آدم (ع) الهیات حضرت عیسی (ع)