پیش از بیان معیار راست کیشی و بدعت گذاری، طرح دو نکته لازم است: 1- مقصود از راست کیشی و بدعت گذاری چیست؟ به تعبیر دیگر هنگامی که از این دو واژه استفاده می شود چه معنا و مفهومی از آنها فهمیده می شود؟ کلمه «ارتدکس» (orthodox) معنای مختلفی دارد، اما هنگامی که در بحث فرقه ها از این واژه استفاده می شود به معنای راست کیش، راست آیین، به دین، صحیح الاعتقاد و مانند اینهاست. و مقصود این است که شخص یا گروه در همان مسیر و خط سیری قرار دارد که موسس دین آن را ترسیم کرده است. به عبارت دیگر موسس یک دین مجموعه اعتقادات و اعمال و رفتاری را دستور داده است و برای تداوم مکتب خود خط سیری را مشخص کرده است. ارتدکس کسی است که همان اعتقادات و همان رفتار و همان خط سیر را داشته باشد؛ و در مقابل، بدعت گذار کسی است که اینگونه نباشد، یعنی به امری غیر از آنچه موسس آورده معتقد باشد و عملی غیر از آنچه موسس دستور داده، انجام دهد و در مسیری غیر از آنچه موسس ترسیم نمود، قرار داشته باشد.
هر معیاری که در نظر گرفته می شود نباید درون مذهبی باشد، بلکه باید فراتر از همه مذاهب مورد بحث باشد. وقتی از معیار راست کیشی در مسیحیت سخن گفته می شود، نباید معیار مبتنی بر اعتقاد یا آموزه ای باشد که جزء آموزه های یک گروه است. برای مثال صرف ماندگاری یک گروه، نمی تواند معیار راست کیشی بودن باشد، چون ماندگاری در صورتی دلیل است که پشت سر آن این اعتقاد وجود داشته باشد که دستی غیبی جریان تاریخ کلیسا را هدایت می کند، پس به هر جا رسیده باشد همان صحیح است. جدای از اینکه خود این اعتقاد چه اندازه صحیح یا خطاست، نمی تواند معیار راست کیشی باشد. معیار باید چیزی فراتر از اعتقادات یک دسته یا گروه باشد.
با توجه به تعریفی که از راست کیشی و بدعت گذاری شد و با توجه به شرطی که برای معیار بیان شد، به نظر می رسد که امور زیر می توانند معیار راست کیشی و بدعت گذاری باشند و انسان را در شناخت گروهها و گرایشها کمک کنند.
1- سنت ادیان و انبیاء پیشین
هر فرقه و مذهبی که در یک دین به وجود می آید، در یک یا چند اصل از اصول دین سخن دارد و یا بر اصل یا آموزه ای بیشتر تأکید دارد و یا آموزه ای را بیان می کند که گروههای دیگر به آن معتقد نیستند. اصل و یا آموزه های اختصاصی هر مذهب و فرقه، به تعبیر رایج نزد مسلمانان، اصول آن مذهب خوانده می شود. یکی از راههای شناخت راست کیشی از بدعت گذاری این است که اصول خاص و آموزه های یک مذهب و فرقه را با آنچه انبیای پیشین بیان کرده اند، مقایسه نمود. برای مثال یکی از اعتقادات خاص شیعه، که در آن با بقیه مسلمانان اختلاف دارد، امامت است. یکی از اموری که می تواند دست کم موید راست کیشی شیعه باشد این است که انبیای بزرگ پیشین، مانند حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع) هم برای خود جانشینی با شرایطی مشابه آنچه شیعه به آن معتقد است، تعیین و نصب کرده باشند. این امر به ویژه در مسیحیت کاربرد بیشتری دارد؛ زیرا مسیحیت نه تنها مسیح را دنباله سلسله انبیاء می داند و انبیای را که در آن سلسله قرار گرفته اند قبول دارد، حتی متون مقدس آنها را که در عهد قدیم است قبول دارد و مقدس می شمارد. بنابراین یکی از راههای شناخت راست کیش از بدعت گذار در مسیحیت این است که اندیشه های فرقه های مختلف را با عهد قدیم مقایسه نمود.
2- متن مقدس دین
راه دوم شناخت راست کیش از بدعت گذار این است که اندیشه های خاص یک فرقه را با متن مقدس مقایسه نمود، هر فرقه که اندیشه هایش بر متن مقدس منطبق تر است، راست کیش و فرقه ای که منطبق نیست یا کمتر منطبق است، بدعت گذار است. البته ممکن است خود متن مقدس قسمتهای مختلف داشته باشد و هر قسمت با اندیشه های یک فرقه موافق باشد؛ در این صورت باید به قسمت اصیل تر کتاب که به وسیله خود موسس یا نزدیکان او نگاشته شده و یا در زمانی نزدیکتر به زمان موسس نوشته شده است، مراجعه کرد.
3- سنت موسس دین
بهترین راه برای شناخت راست کیش از بدعت گذار سنت موسس دین است، چون موسس باید راه و مسیر مکتبی را که بنا نهاده است، مشخص نماید. بنابراین فرقه ای که اندیشه های خاص او با سخنان و اعمال موسس دین منطبق تر است، راست کیش و فرقه دیگر بدعت گذار است.
4- عقل
یکی از اموری که می تواند برای شناخت راست کیش از بدعت گذار داور باشد، عقل و خرد آدمی است. پیامبر یا موسس هر آیین، مجموعه ای از اعتقادات و دستورات عملی برای مردم آورده است و بنابراین اولین چیزی که مطرح می شود این است که مردم سخنان پیامبر را بفهمند، وگرنه بدون فهم سخنان او، معنا نمی دهد که به او ایمان آورند. باید پیامبر با زبانی که برای مردم قابل فهم باشد سخن بگوید. آموزهای دینی در سنجش با معیار خرد و عقل یا خردپذیرند، یعنی عقل آنها را می پذیرد و یا خردگریزند، یعنی عقل درباره آنها هیچگونه داوری ندارد و یا خردستیزند یعنی عقل درباره آن داوری می کند و آن را رد می کند. فرقه ای به راست کیشی نزدیک تر است که آموزه های خاص آن، خردپذیرتر باشد و فرقه ای بدعت گذار است که آموزه های آن، خردستیز باشد. همچنین خردپذیری از خردگریزی به راست کیشی نزدیک تر است و همینطور خردگریزی از خرد ستیزی. پس اگر فرقه ای را که آموزه هایی خردگریز تبدیل کرده، با فرقه ای مقایسه کنیم که آموزه هایش خردپذیر است، فرقه دوم به راست کیشی نزدیک تر است.
در همه ادیان کم و بیش شقاقها و فرقه گرایهایی وجود دارد. اما اولین جدایی و شقاق اهمیت ویژه ای دارد، چون تا پیش از وقوع اولین جدایی، همه مردم به صورت عادی در همان مسیری که موسس دین ترسیم کرده، سیر می کنند. در این مرحله مردم به دو دسته تقسیم می شوند، و به خصوص اگر اختلافات آنها ریشه ای و زیربنایی باشد، منطقا نمی توانند هر دوی آنها بر حق باشند؛ هر چند ممکن است هر دو بر باطل باشند. دلیل این امر این است که اندیشه ها و دستورات و راه و مسیر موسس دین نمی تواند با اندیشه های دو گروه، که بین آنها اختلاف ریشه ای و زیر بنایی است، سازگار باشد. پس باید اولین شقاق و جدایی را در مسیحیت بررسی نمود و دید کدام فرقه راست کیش و کدام بدعت گذار است.
اولین جدایی و شقاق در مسیحیت
این انشعاب در اثر اختلاف بین پولس از یک طرف و پطرس و دیگر حواریون از طرف دیگر به وجود آمد. این دو گروه در سه محور مهم با هم اختلاف اساسی و ریشه ای داشتند: الف) خط سیر سیاسی و اجتماعی امت مسیحی پس از حضرت عیسی (ع)؛ ب) ابعاد عقیدتی و نظری مسیحیت و ج) ابعاد عملی مسیحیت. باید هر یک از این سه اختلاف را مطرح نمود و با معیارهای فوق نشان داد که کدام فرقه در مسیر موسس دین (راست کیش) است و کدام یک از این مسیر منحرف شده و بدعت گذار است.
در مطالعه تاریخ یک دین، وقتی به دوره پس از موسس می رسیم، اولین و مهمترین سوالی که مطرح می شود این است که موسس دین چه تدبیری برای اداره امت خود و تداوم راهی که آغاز کرده، اندیشیده است. بدون شک شخصی که مکتبی را بنیان می گذارد هرگز نمی خواهد با پایان زندگیش نهضت و مکتب او هم پایان یابد. بنابراین هر موسسی برای تداوم صحیح راهش و بقا و ماندگاری مکتب و نهضتش اصولی را مشخص کرده و راه کارهایی را نمایانده است. همین سوال درباره تاریخ مسیحیت مطرح می شود؛ آیا حضرت عیسی (ع) تدبیری برای پس از خود اندیشیده است یا اینکه مکتبی را بنیان نهاده و به حال خود رها کرده است؟ اگر او راه کارهایی نشان داده آنها چه هستند و به صورت مشخص تر، آیا حضرت عیسی (ع) برای اداره امور امت خود فرد خاصی را معین کرده است؟ اگر جواب مثبت است، آن فرد کیست و به او چه مأموریتی داده شده است؟
در عهد جدید، اناجیل چهارگانه به زندگی و سخنان حضرت عیسی (ع) پرداخته اند و اناجیل به این سوال پاسخ مثبت می دهند: «و من نیز تو را می گویم که تویی پطرس و بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهد یافت و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می سپارم و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود.» در این فقره حضرت عیسی شمعون را صخره (پطرس= صخره) می خواند و می گوید «امت خود را (کلیسا = امت) بر این صخره بنا می کنم.» بعد می گوید «ابواب جهنم بر امتی که سنگ زیربنای آن پطرس است استیلا نخواهد یافت.» سپس کلیدهای ملکوت آسمان را به پطرس می سپارد و می گوید دخل و تصرف در زمین باعث دخل و تصرف در آسمان می شود (ولایت تکوینی). در جای دیگر می گوید: «و بعد از غذا خوردن عیسی به شمعون پطرس گفت ای شمعون پسر یونا آیا مرا بیشتر از اینها محبت می نمایی؟ به او گفت: بلی خداوندا تو می دانی که تو را دوست دارم. بدو گفت بره های مرا خوراک ده باز در ثانی به او گفت: ای شمعون پسر یونا آیا مرا محبت می نمایی؟ به او گفت: بلی خداوندا تو می دانی که تو را دوست می دارم. بدو گفت گوسفندان مرا شبانی کن مرتبه سیم بدو گفت: ای شمعون پسر یونا مرا دوست می داری؟ پطرس محزون گشت زیرا مرتبه سیم بدو گفت مرا دوست داری پس به او گفت: خداوندا تو بر همه چیز واقف هستی، تو می دانی که تو را دوست می دارم. عیسی بدون گفت که گوسفندان مرا خوراک ده.»
به بیان انجیل یوحنا این سخنان را حضرت عیسی در حالی می گوید که پس از صلیب، از مردگان برخاسته و مدت کوتاهی با شاگردان است و ایشان گاهی او را می بینند؛ پس این سخنان در آخرین روزهای زندگی زمینی حضرت عیسی گفته شده است. در این فقره، حضرت عیسی از محبت پطرس نسبت به خود و اینکه پطرس بیش از بقیه شاگردان او را دوست می دارد، سوال می کند. پس از اینکه هر بار پاسخ مثبت می شنود، دوبار به او دستور می دهد که گوسفندان او را خوراک دهد و یک بار به او می گوید که گوسفندان او را شبانی کند. روشن است که مقصود از گوسفندان، امت او هستند، همانطور در جای دیگر بنی اسرائیل را گوسفندان اسرائیل خوانده است. و باز معلوم است که مقصود از خوراک دادن این نیست که آنها را تغذیه کند؛ زیرا هرگز چنین چیزی برای پطرس امکان نداشته و اساسا چنین درخواستی بی معناست. پس مقصود، خوراک معنوی (زعامت دینی) بوده است.
همچنین در یک فقره دستور به شبانی قوم می دهد که مقصود رهبری امت است. بنابراین از این دو فقره به دست می آید که حضرت عیسی سه شأن را به پطرس داده است. ولایت تکوینی، زعامت دینی، و رهبری اجتماعی. بنابراین پاسخ سوال اول این است که به گفته اناجیل، حضرت عیسی (ع) پطرس را به جانشینی خود در امور مختلف برگزیده است و امت خود را ملزم به اطاعت از او کرده است. سوال دیگر این است که وسعت مأموریت پطرس چه اندازه بوده است؟ این سوال از اینجا بر می خیزد که خود حضرت عیسی (ع) دایره فعالیتش به قوم اسرائیل محدود بوده و گاهی به این موضوع تصریح کرده است: «فرستاده نشده ام مگر به جهت گوسفندان گمشده خاندان اسرائیل» حال سوال این است که مأموریت پطرس به قوم اسرائیل محدود بوده یا اینکه شام غیر یهودیان هم می شده است؟ پاسخ اناجیل این است که مأموریت پطرس عام بوده و شامل غیر یهودیان هم شده است.
هر چند حضرت فرموده بود که برای نجات گوسفندان گمشده اسرائیل آمده ام، اما متی در انجیل خود می گوید آن حضرت در آخرین سخنان، قبل از صعود به آسمان به حواریون چنین گفت: «پس رفته همه امتها (غیر یهودیان) را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید و ایشان را تعلیم دهید که همه اموری را که به شما حکم کرده ام حفظ کنند.» پطرس، پس از صعود حضرت عیسی (ع) به آسمان در میان پیروان او نقش محوری داشته است؛ این امر به خوبی از هشت باب اول کتاب اعمال رسولان بر می آید. حتی پطرس در مواردی نیز به سراغ غیر یهودیان رفته و بین آنها فعالیت کرده است. تا حدود سال 40 میلادی، یعنی حدود ده سال پس از حیات زمینی عیسی (ع)، اوضاع و احوال بر همین منوال بوده است، تا اینکه در این زمان شخصی به نام پولس یا شائول به مسیحیت می گرود.
پولس فردی یهودی بود که بر مسیحیان سخت می گرفت و آنها را شکنجه و آزار می رسانید. او برای دستگیری مسیحیانی که گریخته بودند، از رئیس کهنه نامه گرفته بود به سوی دمشق می رفت. به گفته کتاب اعمال رسولان، در نزدیکی دمشق نوری اطراف او درخشید و صدایی شنید که به او گفت: «شائول، شائول، برای چه بر من جفا می کنی؟» او پرسید «تو کیستی؟» و جواب شنید: «من آن عیسی هستم که تو بدو جفا می کنی.» بعد حضرت عیسی به او دستور می دهد که به شهر برود تا دستور بعدی به او برسد. این ماجرا را لوقا، که بعدا به دست پولس ایمان آورده و شاگرد خصوصی او بوده است، در کتاب اعمال رسولان نقل کرده است. هشت باب اول این کتاب عمدتا اطراف پطرس و فعالیتهای او دور می زند، اما از باب نهم به بعد بتدریج پطرس به دست فراموشی سپرده می شود و تمام داستان به پولس اختصاص می یابد.
پولس مسافرتهایی تبلیغی بین امتها می کند و باعث می شود عده زیادی از آنها در شهرهای مختلف به مسیحیت ایمان بیاورند. به تدریج بین پولس و حواریون دیگر از جمله پطرس اختلافاتی به وجود می آید، که شامل ابعاد عقیدتی، عملی و رهبری جامعه مسیحیت نیز می شود. پولس برگزیدگی پطرس را از جانب حضرت عیسی می پذیرد؛ اما مدعی می شود که مأموریت پطرس تنها در میان یهودیان بوده و بعدا حضرت عیسی همان مأموریت پطرس تنها در میان یهودیان بوده و بعدا حضرت عیسی همان مأموریت را در امتها به او سپرده است. او در رساله اش به غلاطیان پس از حمله به حواریون می گوید: «بلکه به خلاف آن چون دیدند که بشارت نامختونان به من سپرده شد، چنانکه بشارت مختونان به پطرس زیرا او که برای رسالت مختونان در پطرس عمل کرد، در من هم برای امتها عمل کرد.»
بدین ترتیب مأموریت پطرس به یهودیان محدود می شود و هدایت غیر یهودیان را پولس بر عهده می گیرد. ولی مسأله به اینجا ختم نمی شود بلکه پولس رو در روی پطرس می ایستد و با او مخالفت می کند: «اما چون پطرس به انطاکیه آمد او را روبرو مخالفت نمودم زیرا که مستوجب ملامت بود.» و حتی او را با نفاق متهم می کند: «و سایر یهودیان هم با وی نفاق کردند به حدی که برنابا نیز در نفاق ایشان گرفتار شد.» بر طبق اناجیل، پطرس به رهبری مسیحیان برگزیده شده و این مأموریت شامل حال غیر یهودیان هم بوده است. اما این مسأله جریان عادی خود را طی نکرد و به مسیری دیگر کشیده شد. از این به بعد دو پرچم در جامعه مسیحی آن زمان وجود داشت و در نتیجه مردم هم به دو گروه تقسیم شدند. دسته ای، که عمدتا مسیحیان یهودی الاصل بودند، از پطرس و حواریون پیروی کردند و دسته دیگر که بیشتر غیر یهودیان بودند از پولس پیروی کردند. این اولین شقاق و جدایی در تاریخ مسیحیت بود.
ادیان الهی مسیحیت مذهب فرقه اعتقاد حضرت عیسی (ع) باورها داستان تاریخی