در چین قرن بیستم، فلسفه حقیقتا در آشفتگی و سردرگمی به سر می برد، اما به وضوح می توان گرایش هایی را در آن مشاهده کرد. مقدم بر همه آن ها، فلسفه های وارداتی غربی قرار دارد. در سه دهه اول داروین، ارنست هیکل، نیچه، شوپنهاور، برگسون، کانت، دکارت، جیمز، دیویی، مارکس و دیگران، هر کدام با حامیان خود مطرح شدند. از بین این ها، جیمز و دیویی، بیشترین نفوذ را داشتند؛ زیرا هوش (Hu Shih) رهبر انقلاب روشنفکری از پراگماتیسم حمایت می کرد. با وجود این، تنها مارکسیسم، قدرت مند باقی ماند و به فلسفه حکومت مستقر، تبدیل شد.
هم آیین کنفوسیوس و هم آیین بودا پس از یک دوره طولانی زوال و انحطاط، تحت تاثیر فلسفه غربی، حیاتی دوباره یافتند. در دهه 1920 و اوایل دهه 1930 او یانگ چینگ وو (1871- 1943) که شدیدا تحت تاثیر ایدئالیسم غربی قرار گرفته بود، در صدد برآمد تا ایدئالیسم بودایی را به همان نحو که در قرون گذشته وجود داشت، احیا کند و رقیب او راهب بزرگ دای سیو (1889- 1947) کوشید تا ایدئالیسم بودایی را در پرتو فلسفه غربی، متحول سازد. نظر به این که نه از فلسفه غرب آگاهی داشت و نه واقعا یک فیلسوف تلقی شد، حرکت او هرچند وسیع و نیرومند بود، اما بیش از آن که به رشد عقلانی بینجامد، به اصلاح دینی منجر شد و در اواخر دهه 1930 اثر آن به سرعت از صحنه فلسفی محو گردید.
با این همه، تجدید حیات فلسفه کنفوسیوسی [به طرق] متفاوت بود.
فونگ یو لان (متولد 1895) فلسفه اش را بر اساس مکتب نوکنفوسیوسی خردگرایانه پیش برد و سیونگ ش لی (متولد 1885) فلسفه خود را بر مبنای نوکنفوسیوسی ایدئالیستی، بنا نهاد. آن ها از دهه 1930 به بعد دو تن از برجسته ترین متفکران فلسفه چین بوده اند. هنگامی که ورود فلسفه غربی و ترمیم فلسفه سنتی ادامه داشت، برخی فیلسوفان کوشیدند تا نظام های فلسفی خود را در بیرون از فضای تفکر غربی به پیش برند. موفق ترین این افراد، چانگ تونگ سون (متوفد 1886) بود که به تنهایی فلسفه ای جامع و معقول را به وجود آورد.
فونگ یو لان (متولد 1895) که در دانشگاه کلمبیا در رشته فلسفه تحصیل کرده بود، خردگرایی خود را از مکتب نوکنفوسیوسی چنگ اول و جوسی اقتباس کرد و مفاهیم نوکنفوسیوسی را به مفاهیم منطقی صوری، تغییر داد. چنان که خودش می گوید: «مکتب نو کنفوسیوسی خردگرای او مبتنی بر چهار مفهوم متافیزیکی است: اصل، قوه مادی، ذات دائو و «کل اعظم» (Great Whole).» مفهوم اصل از این گزاره چنگ چو به دست می آید: «چون اشیا وجود دارند، باید اصول خاص آن ها نیز وجود داشته باشد» که شیء بتواند به وسیله آن وجود داشته باشد. قوه مادی برای مفهوم وجود، اساسی است، اما خودش در عالم واقع، وجود ندارد، بلکه تنها مفهومی منطقی و صوری است. مفهوم «دائو» یعنی یک «کارکرد جهانی» (universal operation)، جهان «تجدید روزانه» و تغییر مدام. سرانجام «کل اعظم» نیز، که در آن یکی همه و همه یکی است، سخنی در مورد جهان واقعی، و متناظر با «مطلق» در فلسفه غربی نیست بلکه مفهومی صوری و عنوانی عام برای همه چیز است.
فلسفه فونگ، اساسا ترکیبی از مکتب نوکنفوسیوسی، رئالیسم غربی و منطق است. فونگ نظام فلسفی خود را «سنت نو» نامید. نو بودن آن فقط به این دلیل نیست که اندیشه های نوکنفوسیوسی را به صورت مفاهیم صوری تفسیر کرده است، بلکه هم جنی نظام فونگ، فلسفه تعالی را جایگزین مکتب نوکنفوسیوسی نموده که اساسا فلسفه حلول و درون بودی است. از نظر فونگ، جهان واقعیت، ثانوی و فرعی است.
در سال 1950، فونگ فلسفه خود را به این دلیل که «به امور جزئی و عینی بی توجه بود» انکار کرد، اما در 1957 مجددا به دفاع از این نظریه پرداخت که کنفوسیوس یک ایدئالیست بود نه یک ماتریالیست. این نشان می داد که او در تفسیرش از تفکر چینی، کاملا مارکسیست نبود. او مهم ترین فیلسوف چینی سی سال اخیر، یعنی اصیل ترین، خلاق ترین و مورد انتقادترین آن ها بود.
سیونگ ش لی (متولد 1885) فلسفه خود را «آموزه جدید اگاهی تنها» نامید. بر اساس نظریه اصلی او واقعیت، تحول بی پایان قبض و بسط (closing and opening) است که فرایند تولدی و تکثیر بی وقفه را شکل می دهد. جوهر اصلی در هر لحظه در گذاری مستمر است و دائما ظهوری مجدد یافته و به تجلیات زیادی منجر می شود. اما واقعیت و تجلیات، یا جوهر و کارکرد یکی هستند. جوهر اصلی، در جنبه قبض خودش، گرایش به ترکیب و اتحاد دارد و منجر به چیزی می شود که شاید موقتا ماده نامیده شود؛
در حالی که در جنبه بسط، میل به آن دارد که ماهیت خود را حفظ کند و مدبر خود باشد و منج به چیزی می شود که ممکن است موقتا ذهن نامیده شود. این ذهن فی نفسه بخشی از ذهن اصلی است که در جنبه های مختلف خود، ذهن، اراده و شعور است.
اصطلاحات سیونگ، برگرفته از «کتاب تغییرات» و «مکتب بودایی آگاهی تنها» است، اما دیدگاه های اساسی او (وحدت جوهر و کارکرد و تفوق ذهن اصلی) از مکتب نوکنفوسیوسی و به خصوص مکتب وانگ یانگ مینگ، اخذ شده است. او از شعبه شعبه کردن اصل و قوه مادی به وسیله جوسی و نظریه وانگ را در مورد وابستگی قوه مادی به ذهن، اجتناب کرد و برای اندیشه پویای تغییر در مکتب نوکنفوسیوسی، شالوده ای مابعدالطبیعی فراهم ساخت.
نظریه چانگ تونگ سون (متولد 1886) به عنوان مختلف کانت گرایی اصلاح شده، کثرت گرایی معرفت شناسانه (epistemological pluralism) و همه سات گرایی (panstructuralism) نامیده شده است. این نظریه که عمدتا بین سال های 1929 تا 1947 تنظیم شد، از کانت اقتباس شده است، اما تقسیم واقعیت را از نظر کانت به بود و نمود و نیز تقسیم ماهیت معرفت را به پسینی و پیشینی، انکار می کند. از نظر چنگ معرفت، ترکیبی از داده های حس، صورت و مفروضات روش سناختی است. ادراک تصور، ذهن و شعور، همه ترکیب ها یا ساخت بوده و ساخت ها، ساخته جامعه و فرهنگ هستند.
او عقیده داشت که اگر چه منطق غربی را با روان شناسی و جامعه شناسی جدید تلفیق کرده است، اما نظام وی متعلق به خود او است. در خلال جنگ جهانی دوم او بیش پیش از مابعدالبیعه به سوی جامعه شناسی معرفت، تغییر جهت داد و در نتیجه، هر چه بیشتر به سمت مارکسیسم کشیده شد.
در خلال سال های پس از جنگ جهانی دوم، هیچ کدام از فلسفه های سیونگ، فونگ و چانگ به یک نهضت بدل نشد هر چند که سیونگ تاثیر قابل ملاحظه ای بر تعدادی از فیلسوفان جوان گذارد. در حالی که چانگ خاموشی گزیده است و سیونگ موضع خویش را حفظ کرده و فونگ به تجدید نظر مجدد در فلسفه خود پرداخته است، مارکسیسم به نظام پیروز و رسمی اندیشه بدل شده است. مارکسیسم ایجاب می کند که فلسفه عملی، علمی، دمکراتیک در خدمت توده ها باشد. فلسفه سنتی مورد پژوهش و تحقیق است و دوام خواهد آرده، اما در پرتوی جدید تفسیر شده است.