به سادگی، می توان «دعوت پیامبرگونه» را تعریفی کوتاه و جامع از «تبلیغ دینی» به حساب آورد و الگوهای گوناگون تبلیغ را که بر اساس سیره پیامبران مطرح شده است در قرآن یا روایات سامان داد.
الگوگیری مولوی از سیما و سیره دل انگیز انبیای عظام الهی (ع) فراوان و حیرت انگیز است، دلالت ها به قدری قوی است که خواننده ضرورت و اشتیاقی برای بررسی سند و صحت و سقم تاریخی آن ها در خود نمی یابد. او در دفتر پنجم، داستانی از سیره عملی پیامبر اکرم (ص) در تبلیغ و ایجاد تحول و انقلاب درونی آورده است.
گروهی از کافران در مسجدی بر حضرتش وارد شدند و از او درخواست کردند که آن ها را ضیافت کند. حضرت میهمانان را بین خود و یاران تقسیم کرد. نصیب حضرت از این گروه مردی تنومند و کریه المنظر بود که همه از پذیرایی او خودداری کردند. میهمان شکم باره پیامبر غذای همه اهل خانه را خورد. وقت خوابیدن به اتاقی رفت. کنیزک، که از رفتار او به خشم آمده بود، در اتاق را از بیرون بر او بست و او را محبوس کرد. نیمه شب میهمان برای قضای حاجت به سوی درآمد، اما در را بسته یافت. حیران و بی درمان لاجرم دوباره به بستر خزید، چشم ها را بر هم گذاشت و به خواب رفت. خواب های آشفته و پریشان به سراغش آمدند; خود را در ویرانه ای خالی و به دور از نظر ناظر محترم دید! در ویرانه رؤیایی و خیالی خویش، خود را آسوده ساخت. وقتی بیدار شد، نگاهش به بستر پر قذر و خبث افتاد. از اضطراب و خوف رسوایی، درون او به جوش آمد، در انتظار پایان شب سیه و گشوده شدن در به سر برد:
تا گریزد او چو تیری از کمان *** تا نبیند هیچ کس او را چنان
قصه بسیار است کوته می کنم *** باز شد آن در رهید از درد و غم
اما گشاینده در رسول خدا (ص) بود که پس از گشودن در، پنهان شده بود تا آن کافر شرمسار روی حضرت نشود. البته پیامبر (ص) عاقبت پرخوری او را می دانست، اما مأمور به نهی نبود و حکمت الهی اقتضا می کرد آن کافر پلیدی خویش را ببیند و مقدمه پاکیش به دست «رحمه للعالمین» شود.
بس عداوت ها که آن یاری بود *** بس خرابی ها که معماری بود
شخص فضولی، رختخواب آلوده را خدمت حضرت آورد که مهمان مفتضح خود را ببین!
جامه خواب پر حدث را یک فضول *** قاصدا آورد در پیش رسول
که چنین کرده است مهمانت ببین *** خنده ای زد رحمة للعالمین
پیامبر (ص) پس از لبخندی ملیح، امر کرد که وسایل شستشو را بیاورند.
که بیار آن مطهره این جا به پیش *** تا بشویم جمله را با دست خویش
اطرافیان سراسیمه شدند و از رسول خدا (ص) خواستند که خودشان کار شستن را انجام دهند، اما پیامبر نپذیرفت و فرمود: حکمت در این است که خود بشویم! به ناچار، اطرافیان منتظر شدند تا این حکمت و سر الهی گشوده شود و پیامبر هم با جدیت و دلدادگی، نه به تقلید و ریا، پلیدی ها را تطهیر می کرد... مهمان بتی داشت که آن را گم کرده بود. با خود گفت: آن را دیشب در آن خانه جا گذاشتم. با وجود آن که شرمسار بود. اما حرص، حیای او را برد... برای پیداکردن بت با شتاب، داخل اتاق محمد مصطفی (ص) شد و آن حال وخیم را بدید؛ دید دست خدا (رسول الله (ص)) با دست خود، آن آلودگی ها را به خوبی و خوشی می شوید. ناگهان بت خود را فراموش کرد، شور و حالی در او ایجاد شد که گریبان خود را چاک می داد:
می زد او دو دست را بر رو و سر *** کله را می کوفت بر دیوار و در
آن چنان که خون ز بینی و سرش *** شد روان و رحم کرد آن مهترش
دل پیامبر (ص) به حال او سوخت. آن کافر فریادها می زد و مردم در اطرافش گرد آمدند و در آن حال می گفت: ای مردم، از من حذر کنید! من چنان دچار شور و مستی شده ام که اختیاری از خود ندارم. از اطرافم پراکنده شوید!
سجده می کرد او که ای کل زمین *** شرمسارست از تو این جزو مهین
سجده کنان به پیامبر (ص) می گفت: ای کل زمین و ای همه عالم و ای کسی که افلاک برای تو خلق شده اند، این جزو حقیر از تو شرمنده است، و در این حال، به ظلم و زشتی و گمراهی خویش اقرار می کرد و به خضوع حضرت خاتم (ص) در مقابل حضرت حق گواهی می داد.
تو که کلی خاضع امر وی ای *** من که جزوم ظالم و زشت و غوی
تو که کلی، خوار و لرزانی ز حق *** من که جزوم در خلاف و در سبق
و دم به دم روی به آسمان می کرد و می گفت: من رویی ندارم که به این قبله جهانیان نظر کنم.
چون ز حد بیرون بلرزید و تپید *** مصطفی اش در کنار خود کشید
حضرت او را آرام کرد و مورد لطف و نوازش قرار داد:...
تا نگرید ابر کی خندد چمن؟ *** تا نگرید طفل کی جوشد لبن؟
مولوی سپس می گوید: تو هم این فرمایش حق را که فرموده است «باید بسیار بگریند» گوش کن تا شیر فضل الهی فرو ریزد.
گفت «فلیبکوا کثیرا» گوش دار *** تا بریزد شیر فضل کردگار
چشم گریان بایدت چون طفل خرد *** کم خور آن نان را که نان آب تو برد
باید مانند طفل خردسال چشمی گریان داشته باشی، از آن نان کم تر بخور؛ زیرا نان (در این جا منظور متاع قلیل دنیا) آبروی انسان را می برد...
این سخن پایان ندارد، آن عرب *** ماند از الطاف آن شه در عجب
خواست دیوانه شدن عقلش رمید *** دست عقل مصطفی بازش کشید
او نزدیک بود دیوانه شود و عقل از او پر گیرد، اما دست عقل محمد مصطفی (ص) او را دوباره به سوی عالم عقل متوجه ساخت.
گفت این سوآ، بیامد آن چنان *** که کسی برخیزد از خواب گران
فرمود: به این طرف بیا! یعنی از عالم مستی به در آی! آن مهمان عرب مانند کسی که تازه از خواب سنگینی برخاسته، بدان سو آمد. پیامبر (ص)فرمود: حیرت را رها کن و به خود آی! زیرا که در این طرف، با عقل و هوشیاری تو کار دارم.
آب بر رو زد، در آمد در سخن *** کای شهید حق! شهادت عرضه کن
پیامبر (ص) آبی به صورت آن عرب زد و او فورا به حرف آمد و گفت: ای گواه حق، کلمه حق را بر من عرضه کن تا بر حقانیت خدا و رسول گواهی دهم...
حضرت محمد (ص) کلمه شریفه شهادتین و ایمان به حق را بر آن جوان عرضه کرد و او نیز پذیرفت:
گشت مؤمن، گفت او را مصطفی *** که امشبان هم باش تو میهمان ما
گفت: والله تا ابد ضیف توام *** هر کجا باشم به هر جا که روم
من به وسیله تو حیات معنوی پیدا کرده ام و دربان تو هستم و در این جهان و آن جهان، بر سر سفره لطف تو نشسته ام:
گشت مهمان رسول آن شب عرب *** شیر یک بز، نیمه خورد و بست لب
پیامبر (ص) هرچه به او اصرار کرد و فرمود: از شیر و نان نازک بازهم بخور، آن مهمان گفت: به خدا قسم، بدون هیچ تظاهر و ریایی از دیشب هم سیرتر شده ام:
آن گدا چشمی کفر از وی برفت *** لوت ایمانیش لمتر کرد و زفت
تنگ چشمی کافرانه از او دور شد تا غذای ایمانی و طعام روحانی او را چاق و فربه کند.
میوه جنت سوی چشمش شتافت *** معده چون دوزخش آرام یافت
رسالت مبلغ هدایت مردم است و از آن جا که عمل انسان تابع فکر و عقیده است، انسان هدایت یافته اعمال و رفتار و اخلاق خود را بر اساس مکتب دینی خود سرو سامان می دهد. اما چه بسیار است که عملکردهای انسان زمینه ساز بی دینی یا دین داری او خواهند شد. آیات فراوانی گواه بر این مدعا هستند و مدلول همه آن ها این است که اگر انسان تقوای الهی پیشه کند و محافظت بر اعمال خود داشته باشد و در راه خدا اهل مجاهده و تلاش باشد، خدای تعالی درهای هدایت را به روی او می گشاید؛ همچنین کسانی که غوطه ور در گناهان شوند، پلیدی ها آن ها را احاطه می کنند، نگرش دینی آن ها نیز دچار آسیب فراوان و جدی می شود و یکسره آیات الهی را به مسخره می گیرند و تکذیب می کنند و این سخن پیام آور عاشورا، حضرت زینب (ع)، در مقابل یزید بود: «ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوءی أن کذبوا بأیات الله و کانوا بها یستهزئون؛ کسانی که زشتی و نافرمانی پیشه کردند، عاقبت آن ها چنین می شود که آیات الهی را تکذیب و استهزا کنند.» (روم/ 10) اما آنان که در عالم کفر و بی دینی، همه پرده ها را ندریده اند و همه پل ها را پشت سر خود فرو نریخته اند و حد نصابی از ادب را حفظ کرده و گستاخی را پیشه خود نساخته اند، چه بسا در معرض نسیم هدایت الهی قرار گیرند. از ذکر آیات عدیده در این مورد صرف نظر می شود، صرفا توجه ارباب معرفت بدین نکته جلب می گردد که «توصیه به ادب» و سلوک پسندیده اجتماعی را بخشی از تبلیغات دینی خود قرار دهند.
مولوی رفتار ساحران دربار فرعون را مصداق رعایت ادب می داند و این که هدایت آن ها وامدار رفتار ظاهری و سلوک پسندیده شان در مقابل حضرت موسی (ع) بود و اعتقاد توحیدی آن ها و سپس شهادت آن ها بر اثر حداقلی از اخلاق نیکوی ایشان بود.
ساحران در دوران فرعون به ستیز و مجادله با حضرت موسی (ع) کمر بستند، ولی از نظر رعایت ادب، به حضرت موسی پیشنهاد کردند که ابتدا او معجزه خود را نشان دهد، ولی آن حضرت فرمود: نخست شما آغاز کنید. همین مقدار ادب و احترامی که ساحران برای حضرت قایل شدند، سبب گردید که به دین راستین و ایمان حقیقی راه یابند، ولی در عین حال، به سبب عناد و ستیزشان، دست و پای آن ها بریده شد.
ساحران در عهد فرعون لعین *** چون مرا کردند با موسی به کین
لیک موسی را مقدم داشتند *** ساحران او را مکرم داشتند
ساحران از باب تکریم و احترام، حضرت موسی (ع) را بر خود مقدم داشتند.
زان که گفتندش که فرمان آن توست *** خواهی اول آن عصا افکن نخست
این اشاره است به آیه 115 از سوره اعراف که می فرماید: «قالوا یا موسی إما أن تلقی و إما أن نکون نحن الملقین قال ألقوا؛ ساحران گفتند: ای موسی، اکنون تو مختاری؛ خواهی نخست تو عصای خود بیفکن یا ما بساط سحر بگسترانیم. گفت: اول شما افکنید.»
گفت: نی، اول شما، ای ساحران *** افکنید آن مکرها را در میان
این قدر تعظیم، دینشان را خرید *** کز مرا آن دست و پاهاشان برید
همین احترام و ادبی که ساحران در حق حضرت موسی (ع) رعایت کردند، دینشان را خرید و به ایمان راستین راه یافتند، ولی چون ابتدا به عناد و ستیز با آن حضرت کمر بسته بودند، دست و پایشان بریده شد! این اشاره است به آیه 49 سوره شعراء که فرعون به آن ها گفت: «لأقطعن أیدیکم و أرجلکم من خلاف و لأصلبنکم أجمعین؛ دست و پای شما را بر خلاف هم می برم، آن گاه همه را به دار می کشم.»
ساحران چون حق او نشناختند *** دست و پا در جرم آن درباختند
همه انبیای الهی (ع) مشتاق و حریص بر هدایت مردم بودند. کوچک ترین دل سردی، خستگی، ناامیدی و گسست از مردم در ساحت عصمت، ترک أولی و عصیان محسوب می شود. حضرت یونس (ع) مصداقی روشن از این مدعاست. مولوی حضرت نوح را شاهدی اعلا برای استقامت در دعوت می داند که انکار منکران او را به خاموشی و عزلت از عیال خدا نکشانید. اگرچه دعوت انبیا (ع) منجر به نتایج زودهنگام نمی شد و سخت ترین مقاومت ها در مقابل آن ها صورت می گرفت، اما پیامبران با قبول و رد مردم، انجام رسالت خود را جهت نمی دادند.
لیک دعوت واردست از کردگار *** با قبول و ناقبول او را چه کار؟
نوح نهصد سال دعوت می نمود *** دم به دم انکار قومش می فزود
هیچ از گفتن عنان واپس کشید؟ *** هیچ اندر غار خاموشی خزید؟
آیا هرگز حضرت نوح (ع) به سبب لجاجت و عناد قوم، از گفتن و دعوت کردن آنان دست کشید؟ و آیا در مقابل مخالفت های قوم ساکت ماند؟
گفت از بانگ و غوغای سگان *** هیچ واگردد ز راهی کاروان؟
یا شب مهتابی از غوغای سگ *** سست گردد بدر را در سیرتگ؟
حضرت نوح (ع) باخودگفت: مگرممکن است که کاروان به خاطر سر و صدای سگان از حرکت باز ایستد؟ و یا مگر ممکن است که در شب مهتابی، غوغای سگان، ماه منیر را از حرکت و نورافشانی باز دارد؟ زبان حال ماه چنین است که در جایی که سگ صدای ناهنجار خود را ترک نمی گوید، من که ماه تابانم چرا از سیر و گذار خود دست بردارم؟
چون که سرکه سرکگی افزون کند *** پس شکر را واجب افزونی بود
یعنی هرچه سرکه بر ترشی خود بیفزاید، لازم است که شکر بر شیرینی خود اضافه کند...
قوم بر وی سرکه ها می ریختند *** نوح را دریا فزون می ریخت قند...
گر پلیدان این پلیدی ها کنند *** آب ها بر پاک کردن می تنند
گرچه ماران زهر افشان می کنند *** ورچه تلخامان پریشان می کنند
نحل ها بر کوه و کندو و شجر *** می نهند از شهد، انبار شکر...
در هر حال، جهان، جهان تضادهاست و انبیا (ع) نیز در همین جهان پر از تضاد و تعارض می بایست دعوت به نیکی ها می کردند.
این جهان جنگ است کل، چون بنگری *** ذره با ذره چو دین با کافری
مولوی مثنوی جهان بینی اسلامی داستان اخلاقی حدیث سیره پیامبر اکرم تبلیغ هدایت