تاریخ نگاران نوشته اند: در زمانی پیش از بعثت سیلی شدید در مکه جاری شد. آنقدر این سیل کوبنده بود که هر سد و مانع راه خود را خراب نموده و هیچ چیز نگهدار آن نبود؛ این سیل به کعبه نیز رسید و باعث شکافته شدن دیوار کعبه شد در نتیجه مردم نگران ویران شدن کعبه شده و تصمیم به بازسازی آن گرفتند. در برخی از نقل ها نیز چنین آمده: هنگامی که یکی از زنان می خواست کعبه را با دود ماده ی خوشبخو کننده ای (مانند عود) خوشبو نماید، ناگهان جرقه ای از آن به پرده کعبه افتاد و آنرا آتش زد پس از این ماجرا هم سیلی آمده و خرابی خانه کعبه را بیشتر نمود این بود که مردم به فکر بازسازی کعبه افتادند.
علامه جعفر مرتضی عاملی در کتاب «الصحیح من سیره النبی الاعظم» خود می نویسد: اما باید بگوییم، ادعای آتش سوزی اتفاقی کعبه، به جهت کاهش دادن ناراحتی و انزجار ناشی از گستاخی امویین به خانه خدا می باشد، چرا که ایشان با منجنیق و آتش کعبه را مورد حمله قرار دادند. ابن زیبر خانه خدا را در آن حالت ترک کرد تا مردم آن را ببینند و از این رهگذر آنان را به مقابله با اهل شام برمی انگیزاند. در «الکامل» قول جدیدی مطرح شده و آن اینکه آتش سوزی کعبه ناشی از آتش درست کردن یاران ابن زبیر در نزدیکی کعبه بوده؛ در این مورد هم علامه جعفر مرتضی عاملی معتقد است این سخن نیز ساخته گی بوده و امویان خواسته اند اتهامات جنایات خویش را به ابن زبیر و اصحاب او نسبت دهند.
در هر صورت خرابی کعبه هر گونه که اتفاق افتده باشد سبب شد تا قریشیان تصمیم به بازسازی آن بگیرند، این ماجرا بنا به آنچه در برخی از کتب تاریخی آمده در سی و پنج سالگی پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد و قریشیان تصمیم گرفتند تا خانه کعبه را تخریب نموده و از نو بنا کنند و درب خانه را بالاتر ببرند تا جز کسانی که ایشان اجازه می دهند شخص دیگری وارد آن نشود. برای این کار پول پاکی که از راه غصب و زنا و ربا و... کسب نشده باشد فراهم کردند. و همه قبیله ها در جمع کردن سنگ برای بازسازی شرکت نمودند، آورده اند که پیامبر نیز در جمع آوری سنگها شرکت نموده و قریش را در این امر یاری کرد. زمان تخریب خانه فرا رسید کسی جرات تخریب خانه را نداشت، اولین کسی که بر این عمل مبادرت ورزید «ولید ابن مغیره» بود. تقسیم کارها به عهده قریش بود و ایشان بودند که برای هر قبیله ای وظایفش را تعیین و تعریف می کردند. پس از تخریب بازسازی را آغاز نمودند؛ کارها به خوبی پیش می رفت تا اینکه نوبت به نصب «حجر الاسود» رسید. اینجا بود که قبیله ها به ستیز با یکدیگر برخاستند و هر قبیله ای می خواست افتخار نصب حجرالاسود را نصیب خودکند. بگو مگو در میان قبایل بالا گرفت و نزدیک بود کار به خون ریزی بیانجامد، در این میان «ابوامیه ابن مغیره» که پدر ام سلمه می باشد بلاذری او را ابومهشم ابن مغیرن نام برده به جمع توصیه ای کرد و آن این بود که بپذیرند اول شخص وارد شونده از «باب السلام» و بنا به نقلی «باب الصفا» در میان ایشان داوری نماید و هرچه او گفت قبول کنند. قبایل این پیشنهاد را پذیرفتند و منتظر ماندند، ناگهان رسول الله (ص) که بنا به نقلهای مختلف در آن هنگام پانزده یا بیست و پنج یا سی و پنج ساله بود وارد شد. سران قریش داوری او را پذیرفته و منتظر حکمش شدند. زمانی که ماجرا را به رسول اکرم (ص) گفته شد، ایشان جامه ای طلبید تا حجرالاسود را در آن بگذارد، جامه آماده شده و آن حضرت حجرالاسود را داخل آن قرارداد و فرمود که هر قبیله ای گوشه ای از آن را بگیرد. جامه را گرفته و سنگ را تا نزدیکی محل نصب آن آوردند، وقتی جامه را بالا آوردند، پیامبر اکرم (ص) حجرالاسود را برداشته و در محل آن قرار داد.
خبری کاذب در نقل ماجرای فوق:
در اینجا پس از نقل ماجرا به تحلیل دروغ بزرگی که در باز گو کردن این ماجرا به پیامبر اکرم (ص) نسبت داده شده می پردازیم. بخاری و مسلم و برخی مورخین دیگر روایتی قریب به این مضمون نقل کرده اند که: «(وقتی) رسول خدا (ص) به همراه قریش برای کعبه سنگ حمل می نمودند تن پوشی بر تن داشتند. عباس عموی پیامبر به او گفت: ای برادر زاده اگر بخواهی می توانی تن پوشت را باز کنی تا بر روی شانه ات، زیر سنگهایی که حمل می کنی بگذاری، راوی می گوید پیامبر آن را باز کرد و بر روی شانه اش گذاشت و عریان از ساتر عورت به حمل سنگ پرداخت. سپس روی زمین افتاد و غش کرد، از آن زمان به بعد دیگر عریان دیده نشد» این روایت کاذب را بخاری در باب کراهت عریان بودن در نماز ج1- ص 50 نقل نموده و در صحیح مسلم ج1- ص 184 و در مسند احمد ج 3 ص 295 و 310 و 333 و در ج 5 همان کتاب در ص 454- 455 نیز آمده است. در کتاب حج بخاری نیز آمده است «روی زمین افتاد (پیامبر) و چشمانش تیره شد، سپس به عمویش گفت: زیر جامه ام را به من نشان بده! او نیز زیر جامه اش را برایش بست».
تحلیل:
در تحلیل این خبر باید عرض کنیم:
اولا چنین مزخرفاتی با احادیثی که شیعه و سنی از آن حضرت نقل کرده اند مبنی بر عدم کشف عورت حتی در دوران کودکیشان در تناقض است.
ثانیا اختلاف و گونه های مختلف نقل این رویات نیز عاملی برای تضعیف آن است، همچنان که در «مسند احمد» ج 5 ص 455 و در «مصنف» ج 5، ص 103 آمده است: «لباس بلندی که پیامبر (ص) به تن داشته (مانع از کار او بوده و) کار را بر او دشوار نموده بود؛ وقتی قسمتی از آن (لباس) را بر شانه خود افکند، عورتش نمایان شد؛ زیرا لباسش کوتاه شده بود. در این موقع صدایی ندا کرد که: ای محمد عورت خود را بپوشان. بعد از آن دیگر عریان دیده نشد!»
ثالثا این سخن با آنچه از عایشه و غیر او، پیرامون ادب و حیای رسول اکرم (ص) نقل شده است تناقض دارد، عایشه می گوید: «من هرگز عورت رسول خدا را ندیده ام» (ج1- ص 142 سیره حلبیه) و به نقل از ابن عباس آمده است: «رسول خدا (ص) در پشت غرفه ها غسل می نمود و هرگز کسی عورتش را ندید» (در الغدیر- ج 9- ص 288 به نقل از «شرح المواهب» زرقانی ج 4- ص 284 و به نقل از فتح الباری (ج 6- ص 45)
رابعا آیا حیای عثمان و ابهت او بیشتر از رسول اکرم بوده که ماجرای زیر را در وصف کمالات او نقل کرده و روایت مزخرف پیشین را راجع به پیامبر (ص) می سازند؟
در صحیح مسلم ج 7-ص 116 و 177 و در مسند احمد ج 1 ص 71 و ج 6 ص 62 و 155 و 167 و در غیر آنها روایتی قریب به این مضمون آمده است: «... ابوبکر و عمر بر پیامبر (ص) داخل می شوند، در حالی که ران پیامبر مکشوف است. و آن را نمی پوشاند؛ (اما) زمانی که عثمان وارد شد، پیامبر (ص) ران خود را پوشاند و لباس خود را مرتب نمود. هنگامیکه عایشه علت این کار را سئوال کرد، رسول اکرم (ص) پاسخ دادند: آیا از مردی که ملائکه از او شرم می کنند، نباید خجالت کشید و حیا نمود؟».
در رد این مطلب مستندات تاریخی و دلایل عقلی و نقلی دیگری هم وجود دارد که اقامه ی آنها موجب اطاله کلام می شود لذا به همین مقدار بسنده کرده و از خداوند متعال می خواهیم اندک انصاف و صداقت به برخی از منتقدان تاریخی و تاریخ نگاران عنایت فرماید و فهم ما را در درک مطالب دین و تاریخمان فزونی بخشد.