مفهوم هستی جدید
مفهوم هستی جدید نمایانگر مقوله ای اصلی یا نمادی بنیادین در تمام الهیات تیلیش است. مفاهیم گسستگی و مسیح شناسی، عین وجود و خدا، تناهی و وجود انسانی، مذاهب، تاریخ کلیسا، فرهنگ و تاریخ و... همگی ذیل مقوله هستی جدید هستند که در مفهوم مسیح شناسی و به وسیله آن تنظیم و تبیین می شوند. مسیح سمبلی است که در او ابهام های وجود رفع می شوند. اقرار مسیحی «عیسی به عنوان مسیح» نماد هستی جدید است. پیام مسیحیت این است که عیسی مسیح سوژه ای است برای موقعیت ها با اوضاع وجودی که بر گسستگی وجودی غالب آمده است. به نظر تیلیش مسیح نشانگر واقعیتی جدید بوده و او غایت وجود است که همراه با گسست، تعارض و نفی خود، تغییر وجودی، ابهامات زندگی و گرفتاری های تاریخی بشری، زندگی کرد. تجربه هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح برابر است با تجربه قوایی در مسیح که برگسستگی وجودی غلبه یافت و با مسیح و در او بر تعارض میان وحدت ذاتی خدا و بشریت و گسستگی وجودی، وجود انسانی غلبه شد.
پدیدار شدن هستی جدید
نمایانگری خدا در عیسی به عنوان مسیح به مثابه نمایان کننده هستی جدید، حب خدا از جهان را پیش فرض دارد و نمایان شدن هستی جدید، واقعیت جدیدی از نجات است. پیام تجسم فعل و عمل خداوند برای رهایی بشریت است. خداوند واقعیت جدیدی عرضه داشته که ممکن است ما نیز در آن مشارکت داشته باشیم. تیلیش تفسیرهای سنتی از تجسم را که دربردارنده اصطلاحات متناقضی مانند: سرمدی و زمانی، متغیر و نامتغیر، خدا و انسان را نقد و مورد ارزیابی قرار داده و این مفاهیم را رد پای اسطوره های شرک آ میز می داند. آنچه تاکنون بدان اشاره شد، روشی است که در برخورد با نشانه ها و اسطوره ها مد نظر تیلیش است که به طور خلاصه عبارت است از «معنا دهی مجدد به نمادها و اسطوره ها». لذا او اسطوره و نماد را رد نمی کند، بلکه آنها را همراه با تفسیر جدید می پذیرد.تیلیش اسطوره سازی را رد می کند، زیرا به نظر او این کار ممکن است که این را از زبانش محروم کند و باعث از بین رفتن تجربه مقدس شود. نمادها و اسطوره ها باید بر مبنای نیروی شان یعنی هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح مورد ارزیابی قرار گیرند تا آنچه را که باید بیان کنند، آشکار سازند.
تمایز میان دو مفهوم عیسی و عیسای تاریخی
فعلیت فرد تاریخی عیسی(ع) بسیار مهم است و انکار ذات انسانی او برابر است با انکار جوهره پیام انجیل. بدین ترتیب تیلیش میان دو مفهوم عیسی و عیسای تاریخی تمایز می گذارد. که عبارتند از: اول فردی که بالفعل به عنوان عیسی زندگی می کرد و به عنوان مسیح تلقی شده که شهادت حواریون و آنچه از عهد جدید به دست ما رسیده گواهی بر وجود چنین فردی است. دوم عیسای تاریخی که مجددا از طریق بررسی های تاریخی بر مبنای منابع موجود در حال حاضر، احیا شده است. به نظر تیلیش اگرچه این هر دو به یک مورد اشاره دارند، اما باید به دو نکته متمایز توجه داشت: اول، فردی که ورای متن زندگی می کرده است. دوم، احیای مجدد و تاریخی متن. فرد زنده ورای متن اهمیت بسیار زیادی برای اعتبار پیام مسیحیت دارد. به نظر تیلیش توصیف تاریخی حال حاضر از مسیح به هیچ وجه ذاتی پیام و ایمان مسیحی نیست، زیرا صرفا به علت علایق علمی صورت می گیرد. احیای مجدد عیسای تاریخی اغلب مورد نقد قرار می گیرد، از این رو نمی تواند ابزار مناسبی جهت بیان مسئله دلبستگی واپسین به حساب آید. اما اگر ما توانایی شناخت مسیح را به وسیله تاریخ نداریم، او را از طریق ایمان می توانیم بشناسیم.
ایمان عهد جدید در رابطه با الهیات سیستماتیک
ایمان عهد جدید در رابطه با الهیات سیستماتیک بیانگر دو رابطه اساسی مسیح با گسستگی وجودی است که به ترتیب عبارتند از: سوژه شدن مسیح برای وجود و غلبه مسیح بر گسستگی وجود. دو نماد صلیب و رستاخیز بیانگر این دو مفهوم هستند که طبیعتا با یکدیگر مرتبط هستند و نباید از هم جدا شوند. سوژه شدن برای سلب نهایی وجود به وسیله نماد صلیب و پیروزی بر گسستگی وجود که عیسی سوژه آن است، به وسیله نماد رستاخیز بیان می شوند. این نجات شناختی در الهیات تیلیش است، یعنی عنصر شفابخش، واقعه اتحاد و پیوستن آنچه از هم گسسته اند، پایان گسست میان بشریت و خداوند، جهان و بشریت، افراد و خویشتن شان. نجات احیای بشر است از واقعیت و حقیقت قبلی و انتقال به هستی جدید. لذا نجات عبارت است از تحقق معنای نهایی وجود به وسیله قدرت و نیروی هستی جدید. به نظر تیلیش نجات متشکل از سه مقوله است: اول پیدایش نو؛ نجات به مثابه بهره مندی از هستی جدید. قدرت هستی جدید انسان را به انقیادش در گسستگی وجودی آگاه می گرداند و هستی جدید از طریق مشارکت انسان فعلیت می یابد. دوم، نجات به مثابه پذیرش هستی جدید که عبارت است از برائت (jusification). برائت پیامد بی واسطه آموزه کفاره و کانون نجات است. برائت در معنای عینی فعل ازلی خداست که به وسیله آن کسانی را که فی الواقع در اثر تقصیر او بیگانه شده اند، بیگانه نمی پندارد؛ فعلی که انسان های بیگانه شده را به اتحاد با هستی جدید در مسیح سوق می دهد. برائت به لحاظ لفظی یعنی تبدیل انسان به آنچه ذاتا بوده و از آن بیگانه شده است. سوم، تطهیر یا فرآیندی که در آن قدرت و نیروی هستی جدید افراد و جوامع را تغییر می دهد.
فلسفه حیات در الهیات سیستماتیک تیلیش
فلسفه حیات از نظر تیلیش عبارت است از تبیین چگونگی حضور روح الهی در زندگی. روح الهی پاسخ و رفع کننده ابهام های زندگی است.وجود انسانی به مثابه موجودی دینی ارگانیسمی است که در او بعد روحانی غلبه دارد. به نظر تیلیش حیات بشری خود را در حیات روح ادغام می کند؛ به نحوی که وجودهای انسانی روح را به عنوان اتحاد و یگانگی قدرت و معنی در زندگی تجربه می کنند. مسئله اصلی در جلد سوم الهیات تیلیش عبارت است از حیات. حیات ترکیبی است از عناصر ماهوی و وجودی. حضور روح مقدس در زندگی با عنوان حضور روحانی توصیف شده است. موجودات انسانی از حضور روحانی آگاه می شوند اگر مشغول جست وجو برای روشن ساختن ابهام های حیات در چنان طریقی باشند که توان فهم آن را از طریق حضور روحانی دارند.
روح در الهیات سیستماتیک تیلیش
نظریه تیلیش در باب روح، راه حل ابهام حیات وجود انسانی است. تجربه وجود انسانی از مبدأ هستی، تجربه ای دینی از اتحاد مجدد با مبدأ را از طریق فعل اتحادی خدا پیش فرض دارد که آن فعل اتحادی عبارت است از فعل نجات بخش خداوند به عنوان روح و مقوله روح الهی نمادی از قدرت خدا برای نجات بخشی و شفاست. لذا هستی جدید نشانگر فعل آفرینش و نجات بخشی خداوند است؛ همان گونه که در تاریخ بشریت و بخصوص جامعه مسیحی تجربه شد. حضور روح الهی به عنوان جزء مقدم هستی جدید، قطعا در عیسی مسیح نیز مطرح بوده است. آشکار شدن عیسی، مرگ و رستاخیز او قطعا فعل روح خداوند است. تیلیش از عنصر وجد که نشان دهنده حضور روح معنوی در حیات است، بر مبنای پیام عهد جدید به دفاع می پردازد. وجد راه دیگری برای فهم خود فراروی (self-transcendence) است که عبارت است از حرکت انسان برای اتصال به الاهیت و نامتناهیت. وجد حرکتی است مذهبی و دینی متعلق به وجود انسانی، به سوی مبدأ زندگی و به سوی روح الهی به عنوان حالتی از دلبستگی واپسین. اما این وظیفه تحلیلی اگزیستانسیالیستیک است که اتحاد ساختار بشر را با وجد به عنوان فعل روح الهی نشان دهد. خدا از طریق کلیساها و جوامع که نمایانگر هستی جدید عیسی به عنوان مسیح هستند، مرتکب فعل می شود. به نظر تیلیش تناهی به صورت بالقوه، یکی از عناصر حیات الهی است و این عبارت است از ثبات دوجانبه روح الهی و روح انسان. حضور روح الهی عبارت است از حضور هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح و روح الهی عبارت است از حضور روحانی مسیح و حضور روحانی خداوند در ما.
تاریخ و ملکوت خدا در الهیات سیستماتیک تیلیش
نظریه تیلیش در باب «ملکوت خداوند» به دو نماد حضور روحانی و حیات سرمدی مرتبط است، اگر چه هریک از این سه، دو دیگر را در بردارد، اما به لحاظ اعتبار از یکدیگر جدا هستند. به نظر تیلیش حضور روحانی پاسخی به ابهام های تاریخ و حیات سرمدی پاسخی است به ابهام های کلی حیات. اما شمول نماد ملکوت خدا از دو نماد دیگر بیشتر است و این به دلیل ویژگی دوگانه ملکوت خداوند است که عبارتند از: وجد درون تاریخی و وجد فراتاریخی. این مقوله به عنوان عنصر درون تاریخی مشارکت در پویایی و حرکت تاریخی را دربردارد که از طریق حضور روحانی آشکار شده است و به عنوان عنصر فراتاریخی، پاسخی است به سئوال از ابهام های تاریخی (که برابر است با حیات سرمدی). مولفه بنیادین ملکوت خدا به وجد درون تاریخی ربط دارد. ملکوت خدا تنها از طریق بسط درون تاریخی حاصل نمی شود. وقتی وقایع حاد تبدیل به تجربه گسستگی شدند که در آن نیروی اهریمنی معنای وجود را از بین می برد، از طریق قدرت و نیروی خداوند گسستگی از بین می رود و آرزوی پیامبرانه خلق و آفرینش جدید ممکن است محقق شود. به نظر تیلیش این عصر جدید از طریق بسط تاریخ واقع نمی شود، مگر با مداخله خداوند در تاریخ که منجر به آسمان و زمینی جدید می شود. فقط از طریق روح الهی است که ملکوت خدا و حیات سرمدی به معنای غلبه بر ابهام های تاریخ محسوب می شوند. تاریخ حرکتی است کلی در کنار رفع ابهام معنای کلی وجود و عبارت است محقق شدن ملکوت خدا.
تفسیر تیلیش از تاریخ
تفسیر تیلیش از تاریخ با توجه به مفهوم ملکوت خداوند منجر به ایده حیات سرمدی می شود، یعنی تاریخ نجات یافتگی. غایت تاریخ، حیات سرمدی است که در آن تمام موجودات به حیات الهی می رسند. تیلیش با استفاده از مفهوم (kairos)، به ارائه فهم جدیدی از معنای تاریخ که راهنمایی است برای فهم تاریخ از دیدگاه مسیحیت، می پردازد. البته تفسیر تیلیش از تاریخ ذیل مفهوم هستی جدید شکل می گیرد. کایروس زمان خداوند است و نه فهم بشری از زمان؛ لحظه ای در زمان که به امر نامشروط مرتبط است؛ لحظه ای غیرعادی به لحاظ سرمدی بودنش؛ لحظه ای که در آن تاریخ قادر است به اکتشاف پدیدار شدن خداوند؛ زمانی حتمی الوقوع. این لحظه عبارت است از آشکار شدن بعد الهی زمان، زمان خداوند؛ زمانی که حقیقت جدید می آید و زمان هستی جدید.
علم کلام مسیحیت ایمان مذهبی حضرت عیسی (ع) نظریه الهیات پل تیلیش